رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲ مهر ۱۳۸۷

«بشریت مسایل‌اش را حل نمی‌کند، فراموش می‌کند»

کورت توخولسکی
برگردان از: ناصر غیاثی
naserghiasi@gmail.com

کوتاه در معرفی کورت توخولسکی: این روزنامه‌نگار، نویسنده، شاعر و طنزنویس آلمانی که با اسامی مستعار ِ مختلفی هم می‌نوشت، در سال ۱۸۹۰ در برلین در خانواده‌ای یهودی به‌دنیا آمد و در سال ۱۹۳۰ محل زندگی‌اش را از آلمان به سوئد برد. توخولسکی در دسامبر ۱۹۳۵ مقدار زیادی قرص خواب‌آور خورد که منجر به مرگ‌اش شد. پژوهش‌های جدید زندگی‌نامه‌نویس او حکایت از آن دارد که توخولسکی خلاف آن‌چه که شایع است، خودکشی نکرده بود.

از توخولسکی یک مجموعه داستان به نام «بعضی‌ها هیچ‌ وقت نمی‌فهمن» (ترجمه‌ی محمدحسین عضدانلو، نشرافرا، ۱۳۸۵) و مجموعه شعر و داستان دیگری با عنوان «خرده فرمایش‌های جناب ِ پتر پانتز» (ترجمه‌ی علی عبداللهی، نشر اختران،۱۳۸۷) منتشر شده است.


کورت توخولسکی

خواننده‌ی عزیز سال ِ ۱۹۸۵!
حسب اتفاق در کتاب‌خانه دنبال چیزی می‌گردی، «مونا لیزا»1 را پیدا می‌کنی، می‌نشینی و می‌خوانی. سلام!

من حسابی جا خورده‌ام: لباسی تن است که با مُد لباس ِ آن موقع ِ من خیلی فرق دارد. مغزت هم یک جور دیگر کار می‌کند... سه بار است که دست به قلم می‌کنم، هر بار با یک موضوع تازه، خب باید به هم وصل بشویم ... اما هر بار ناچارم دوباره ول کنم. هیچ هم دیگر را نمی‌فهمیم.

البته من خیلی کوچولو هستم. عصر من دارد حالم را به هم می‌زند، هنوز سرم را درست و حسابی از پشت دیوار زمان بیرون نیاوردم که ... بفرما، می‌دانستم: داری مسخره‌ام می‌کنی. همه چیز من به نظرت اُمُلانه است: نوع نوشتنم، دستور زبانم و موضعم... نزن روی شانه‌ام، خوشم نمی‌آید. بی‌خود می‌خواهم به تو بگویم که وضع و اوضاع ما چطور بود... افتضاح! لبخند می‌زنی، صدای عاجز و درمانده من از گذشته‌ها انعکاس پیدا می‌کند و تو همه چیز را بهتر می‌دانی.

برایت بگویم مردم عصر مرا چه چیزی به جنبش درمی‌آورد؟ ژنو؟ اولین برنامه‌ی [جورج برنارد] شاو؟ توماس مان؟ تلویزیون؟ یک جزیره‌ی فولادین در اقیانوس برای هواپیماها؟ به همه‌ی این‌ها فوت می‌کنی و چندین متر گرد و غبار بلند می‌شود، از بس زیاد است، نمی‌توانی چیزی را تشخیص بدهی.

چاپلوسی‌ات را بکنم؟ نمی‌توانم. بدیهی است که مساله‌ی «اتحاد ملل یا اروپای متحد؟» را حل نکرده‌اید. بشریت مسایل‌اش را حل نمی‌کند، فراموش می‌کند. بدیهی است برای زندگی روزمره‌تان سیصد تا ماشین به دردنخور از ما بیشتر دارید، با این وجود درست همان‌قدر دانا و نادانید که ما.

از ما چی باقی‌ مانده؟ حافظه‌ات را دنبال چیزهایی که در مدرسه یاد گرفتی، زیر و رو نکن. چیزی که باقی مانده، به‌طور اتفاقی باقی مانده، چیزی که آن‌قدر طبیعی بود که به شماها رسیده. از آن‌چه که واقعا عظیم است، نصف‌اش به شما رسیده، تازه کسی هم به فکرشان نیست، فقط کمی، صبح روزهای یک‌شنبه، در موزه. مثل این می‌ماند که من امروز با مردی از جنگ‌ سی ساله2 حرف بزنم: «ها، خوبی؟ این قضیه‌ی محاصره‌ی ماگدهبورگ خیلی طول کشیده ها...» و چیزهایی از همین دست.

حتا نمی‌توانم علی‌رغم هم‌عصرانم گفتگویی پرمایه با تو انجام بدهم، مثلا بر اساس این آهنگ که:«ما دو حرف همدیگر را می‌فهمیم. تو آدم پیشرفته‌ای هستی، عین خودم.» عزیز دلم، تو هم یکی از هم‌عصران منی. دست بالا این که من بگویم «بیسمارک» و تو اول باید یادت بیاد که بیسمارک کی بود. همین امروزش هم نیشم باز می‌شود: به فکرتم نمی‌رسد که این ملت دوروبرم چقدر به فناناپذیری ِ او افتخار می‌کنند. ... اصلا ولش کن! تازه می‌خواهی بروی صبحانه هم بخوری.

سلام.
این کاغذ زرد شده، زرد مثل دندان‌ قاضی‌های شهرمان، همین الان است که ورق کاغذ زیر دست‌ات خُرد بشود ... خب آخر خیلی قدیمی است. خدا، یا اسم‌اش را این روزها هر چی گذاشتید، به همراهت. ما چیز خیلی زیادی نداریم به هم‌دیگر بگوییم، ما متوسط‌ها. ما عمرمان را کرده‌ایم، محتوای ما هم با ما مرده است. اصل فرم بود.

بله، با کمال میل با تو دست می‌دهم. از روی ادب.
حالا دیگر داری می‌روی.

ولی پشت سرت فریاد می‌کشم: شماها از ما و قبلی‌های ما بهتر نیستید. اما ردی نیست، اصلا و ابدا ردی ...


1 - «لبخند مونالیزا»، عنوان یکی از کتاب‌های توخولسکی. م.
2 - «جنگ سی ساله» جنگی بود در اروپا بین سال‌های ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸. م.

Share/Save/Bookmark

این متن با عنوان «سلام به آینده» در هفته‌نامه‌ی «دی ولت بونه» در سال ۱۹۲۶ و با اسم مستعار کاسپار هاوزا (KasparHauser) منشتر شده است.
از:
Kurt Tucholsky, Zwischen Gestern und Morgen Rororo, ۱۹۸۶, S. ۱۰۹-۱۱۰

نظرهای خوانندگان

پانویس ها نیستند

---------------------------------------------
زمانه: سپاس از تذکر شما
تصحیح شد

-- اسیر ، Sep 23, 2008 در ساعت 03:32 PM