رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ اسفند ۱۳۸۷
گفت‌وگو با هادی قائمی، سخن‌گوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران

کسانی نمی‌خواهند جعبه سیاه دهه شصت باز شود

اردوان روزبه
a.roozbeh@radiozamaneh.com

اشاره:تفاوت دیدگاه درباره موازین جهان شمول حقوق بشر در ایران، از جمله تعاریف مختلفی که در مورد حقوق شهروندی وجود دارد، همچنین سیستماتیک بودن یا نبودن نقض حقوق بشر در ایران در دوره های مختلف طی سی سال پس از انقلاب، یکی از موضوعاتی است که رادیو زمانه تلاش دارد در برنامه ویژه حقوق بشر خود نگاهی پژوهشی به آن بیاندازد و در این زمینه از تحقیقات میدانی و تجربه فعالان با سابقه در زمینه حقوق بشر بهره گیرد.

هادی قائمی یکی از فعالان حقوق بشری ایرانی است که در سال‌های پیش به صورت خاص بر روی نقض حقوق بشر در ایران کار کرده است. او اینک هماهنگ کننده کمپین بین المللی برای حقوق بشر در ایران است. پیش از این وی کارشناس امور ایران و امارات متحده در سازمان دیدبان حقوق بشر بوده است. قائمی همچنین گزارش‌هایی در زمینه‌ی نقض حقوق کارگران مهاجر در امارات متحده داشته است که موجب تاثبرات عمده‌ای در دولت امارات شد.

قائمی از سال 2000 به مدت چهار سال با همکاری سازمان‌های غیر دولتی در مورد وضعیت حقوق بشر در کشورهای افغانستان و عراق فعالیت می کرد. او در 2003 بورس تحقیقاتی بنیاد مک آرتور را دریافت کرد. قائمی فارغ التحصیل دانشگاه بوستن است و تا سال 2000 استاد فیزیک در دانشگاه شهر نیویورک بوده است.

قائمی در گفتوگویی نه چندان کوتاه در استودیو زمانه حاضر شد. فرصتی فراهم شد تا از گوشه و کنار و زاویه های مختلف به حقوق بشر در ایران پرداخته شود که ما حصل آن شش بخش گفتوگوی رادیویی شد که در دو بخش نوشتاری آورده خواهد شد. سوال اول در این نشست این بود:

بخش اول گفت‌وگو با آقای قائمی را از اینجا بشنوید

بخش دوم گفت‌وگو با آقای قائمی را از اینجا بشنوید

بخش سوم گفت‌وگو با آقای قائمی را از اینجا بشنوید

اختلاف دیدگاه حقوق بشر بین‌المللی و آن‌چه که در ایران تحت عنوان حقوق شهروندی مطرح می‌شود، چیست؟

تفاوت چندانی ندارد. فقط اسم جدیدی برای آن انتخاب شده است. حقوق شهروندی؛ که ازطرف قوه قضاییه به مجلس ارائه و تصویب هم شد، همان احترام به حقوق شهروندان است. حقوق شهروندی در ایران به این شیوه است که مثلا اگر کسی در زمینه‌های مختلف، به خصوص در زمان بازداشت، بازجویی و یا در حین حبس، محکوم شود؛ با استانداردهای بین‌المللی حقوق بشر تا حد زیادی یکی باشد.

به عنوان مثال یکی از اصول بنیادی حقوق شهروندی «منع شکنجه» است. منع شکنجه، که یکی از مهمترین اصول بین‌المللی حقوق بشر است. این اصل از اعلامیه جهانی شروع شده و در کنوانسیون‌های مختلف هم تکرار شده است. در نتیجه حقوق شهروندی کلا تفاوت چندانی با حقوق بشر ندارد. در واقع یک سری اصول کلی حقوق بشر که جزییاتی از آن مانند هر قانونی می‌تواند بسیار فراگیر باشد.

مثلا زمانی که ما در مورد یک قانون خاصی صحبت می‌کنیم، وقتی یک لایحه تنظیم می‌شود، ممکن است که جزییات آن قانون بسیار باز شود و شرایط مختلفی در نظر گرفته شود. حقوق شهروندی هم همین حالت را دارد. در این حقوق سعی شده که اصول بین‌المللی را تا سطح جزییات، در قوانین ایران هم رعایت و عمل شود.

علت طرح موضوعاتی در رابطه با نقض این موارد در ایران چیست؟

حقوق شهروندی شاید جدیدترین نمونه‌ی ورود این موضوع به ایران باشد. ولی قانون اساسی ما خودش بر مبنای بسیاری ازموضوعات حقوق بشر تدوین شده است. در نتیجه این مناقشه‌ها در مورد این نیست که آیا حقوق بشر در ایران وجود دارد یا وجود یا ندارد. مساله این است که از نظرعملی آیا به آن احترام گذاشته می‌شود یا نه.

متأسفانه می‌بینیم که موارد نقض این حقوق یکی دو مورد نیست و هر روزشاید ده‌ها مورد باشد که خبر آن‌ها به ما می‌رسد. در مورد شهروندان عادی، احتمالا نقض این حقوق بسیار فراگیرتر است. اشکالی که وجود دارد این است که بسیاری از نهادی‌های حکومتی، به خصوص در نیروهای انتظامی و قوه قضاییه و نهادهای دیگر، این حقوق را هیچ‌گونه به اجرای نمی‌گذارند. در واقع برای آن‌ها نقض حقوق بشر بصورت عادت شده است.

برای مثال وقتی یک کارآگاه مجرمی را دستگیر می‌کند و هنوز شک و تردید دارد که آیا واقعا این شخص مجرم است یا نه؛ اولین کارش این است که حالتی شکنجه روحی یا جسمی به این شخص اعمال کند و سعی کند که از او اقرار بگیرد. چون اگرشخص اقرارکند، وظیفه‌ی آن کارآگاه تمام شده و کار برایش آسان می‌شود و می‌تواند به مرحله‌ی دیگری برود.

به عبارت دیگر آن تحقیق و تفحصی که باید به طور عمیق و به طور حرفه‌ای انجام شود، ممکن است در کلانتری‌های ایران انجام نشود. این موضوعات چیزهای ساختاری است که باید رعایتش از نظر حرفه‌ای برای مامورین حکومتی که این‌گونه قدرت‌ها را دارند نهادینه شود.

فکر می‌کنید شکست ساختار حقوقی شهروندی در ایران، حالت سیستماتیک یا موردی دارد ؟

من فکرمی‌کنم سیستماتیک است. البته به طور کلی می‌توان گفت که بستگی دارد. در مواردی که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی در آن نقش دارند، این شکست ساختار را به طور کامل می‌بینیم که سیستماتیک است.

مامورین به اتکای چه چیزی یا چه کسی به قانون عمل نمی‌کنند؟

مساله دو موضوع است. یکی شفافیت و یکی هم پاسخ‌گویی. در واقع این دو مساله در ایران وجود دارد که باعث می‌شود مشکل به اطلاعا ت شفاف دست یافت. برای مثال ماموری که کار غیرقانونی انجام می‌دهد، و می‌داند که به راحتی می‌تواند پنهان شود و کسی هم – به غیر از آن شخصی که حقوقش نقض شده و صدایش هم به جایی نمی‌رسد – اطلاعی پیدا نمی‌کند، همیشه این احساس مصونیت را می‌تواند داشته باشد.

باید از نظر ساختاری در این نهادها نظارت وجود داشته باشد. در سطح کلی‌تر و در زمینه‌ی حقوق بشر، مساله‌ی نظارت مجلس بر امور باید بسیارعملی‌ترباشد. مثلا در مجلس ششم ما دیدیم که نمایندگانی تلاش کردند که کارهای نظارتی‌شان را جدی بگیرند و کمیسیون اصل نود مجلس، به طور جدی شکایت‌ها را پیگیری می‌کرد. آن‌گونه نظارت‌ها باید در سطوح اداری هم، در همه جا وجود داشته باشد.

ولی متأسفانه می‌بینیم که این‌گونه عمل نمی‌شود. این مساله باید با عزمی جدی از طرف حکومت پیگیری شود. بگذارید در مورد شفافیت یک نمونه‌ی خیلی ساده را بگویم. الان مساله‌ی اعدام در ایران بسیار حاد است، تعداد اعدام‌هایی که در ایران می‌شود و نیز نوع و شیوه‌ی اعدام‌هایی که می‌شود به نوعی است که ایران را در سطح جهانی انگشت‌نما کرده است.


هادی قائمی، سخن‌گوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران

دیوان عالی کشور، ارقام شفافی را ارائه نمی‌دهد. چون بالاخره دیوان عالی کشور در این زمینه مسئولیت کل را دارد. آن‌ها هستند که اجازه‌ی نهایی احکام اعدام را صادر می‌کنند و بنابراین باید آماری ارائه دهند. ما هیچ وقت نمی‌دانیم چند حکم از دادگاه‌های بدوی و تجدیدنظر به این دیوان ارجاع شده و این دیوان، چه تعداد از آن‌ها را تائید کرده یا تائید نکرده است که براساس آن بتوانیم عملکردشان را تحلیل کنیم.

این‌گونه اطلاعات وقتی در سطوح مختلف وجود نداشته باشد، موجب می‌شود که شخصی مثل یک مأمورهم حس کند که هیچ وقت نیاز به پاسخ‌گویی ندارد. در نتیجه وی به طور شخصی می‌تواند قضاوت و عمل کند.

اگر فرض را بر مبنای نقض بگذاریم. پیش از این در دهه شصت در ایران موارد بیشتر و دامنه دار تری وجود دارد. اما مورد بحث و بررسی کمتری قرار می گیرد. چرا موضوع در چند سال اخیر مورد توچه قرار گرفته است؟

سئوال بسیارگسترده و بسیار مهمی است. اول از همه باید بگویم که وقایع دهه‌ی شصت و کشتارهایی که در آن سال‌ها اتفاق افتاد و افرادی که برای کوچک‌ترین موارد، سال‌های طولانی را در زندان گذراندند؛ به هر حال در تاریخ معاصر ایران ثبت می‌شود و از آن دهه به عنوان فاحش‌ترین دهه در نقض حقوق بشر یاد خواهد شد.

ما می‌توانیم بگوییم که از بدو تاسیس حکومت پهلوی تا به امروز، هیچ دهه‌ای به اندازه‌ی دهه‌ی شصت در ایران حقوق بشر این طور نقض نشده است. در آن دهه، حق حیات با آن اعدام‌ها از اشخاص بسیاری گرفته شد. نکته‌ی دوم عمومی است. من فکر می‌کنم برای نسل شما که این سئوال را مطرح می‌کنید این موضوع خیلی حادتراست. چون اکثر افراد در ایران امروز، کمتر از سی و سی وپنج سال سن دارند و در آن دوران هم یا به دنیا نیامده بودند و یا با چشم خودشان مسائل را ندیده بودند.

تلاش حکومت ایران هم پاک کردن آن تاریخچه است. حکومت تلاش بسیاری دارد که در کتاب‌های تاریخ ایران، به هیچ‌وجه به آن موارد اشاره‌ای نشود. دولت و حکومت ایران هیچ وقت اتفاقاتی که در سال 67 افتاد را قبول یا تایید نکرده است. آن کشتار فراگیری که در زندان‌های ایران شد، دقیقا به خاطر همین دو مورد بود. یعنی شدید بودن وضعیت نقض حقوق بشر و تلاش کسانی که در آن زمان مسئول آن کارها بودند برای پاک کردن موضوع ازحافظه‌ی تاریخی ایرانیان.

باید بیش از پیش به دهه‌ی شصت توجه جلب شود. البته از نظر فعالان دو اشکال وجود دارد. سازمان‌ها و فعالان حقوق بشر از یک طرف باید با مسائل روز درگیرباشند، که متأسفانه در ایران هیچ‌ کمبودی وجود ندارد و در یک روز شاید تا ده پرونده‌ی حاد هم وجود داشته باشد و نکته‌ی دوم این است که از نظر تاریخی چطورمی‌شود اتفاقات آن دهه را ثبت کرد.

البته هنوز شاهدان عینی بسیاری وجود دارند و تلاش‌های زیادی در این زمینه می‌شود. مخصوصا در چند سال اخیر کسانی هستند که مساله‌ی خاوران و آن کشتارها را مورد توجه قرار دادند.

ولی منظور من بیشتر این است که در این زمان بیشتر به مساله‌ی حقوق بشر و موضوع نقض آن پرداخته می‌شود. چرا تلاش برای حفظ حقوق بشر در آن زمان نبود؟

موضوع به دو بخش پیش و پس از انقلاب تقسیم می شود. یکی این که بحث حقوق بشر در ایران، در بحبوحه‌ی انقلاب بسیار مهم بود و بسیاری از افرادی که در آن موقع از طیف‌های مختلف انقلابیون بودند، کسانی هستند که امروزه یا جزو طرفداران حکومت فعلی هستند و یا اینک از مخالفان جدی حاکمیت به شمار می‌روند.

کسانی مخالف حکومت پهلوی بودند و به بحث حقوق بشر توجه زیادی داشتند و تلاش بسیاری در این زمینه در خارج کشور انجام می‌دادند که باید توجه به این بحث فراگیرتر شود و حکومت شاه در این مورد پاسخ‌گو باشد.

حتی طرفدارن شاه بر این باورند که وقتی جیمی کارتر در سال 76 به ریاست جمهوری آمریکا ‌رسید، یکی از بحث‌هایی که مطرح کرد، ارتقاء حقوق بشر در سیاست‌های خارجی آمریکا بود.

مخالفین شاه هم خیلی روی این مساله تمرکزکردند که این موضوع عملی شود و در حقیقت ازطرف دولت کارتر فشارهایی هم به شاه در این مورد آمد. درخود ایران هم فعالینی که در آن زمان در این زمینه پیشگام بودند؛ آقای کریم لاهیجی و به خصوص وکلایی که از زندانیان سیاسی دفاع می‌کردند بودند. آن‌ها اصول حقوق بشر را بسیار مطرح کردند.

متأسفانه بلافاصله بعد ازانقلاب سرکوب شدیدی برعلیه این فعالان شروع شد. در بحبوحه‌ی اتفاقاتی که افتاد و منجر به خشونت‌های وسیعی هم شد – البته فعالین حقوق بشر ضد خشونت هستند و مبارزه از طریق خشونت را نمی‌پذیرند – تمامی این صداها قربانی شدند. دربحبوحه‌ای که بین حکومت و مخالفینش، شکاف وسیعی به وجود آمد و کشتارها شروع شد، جنگ مسلحانه از یک طرف شروع شد و از طرف دیگر، حکومت با خشونت و اعدام‌های فراگیر، تمام این صداهایی که می‌توانستند مدافع حقوق بشر باشند را ساکت کرد.

با آمدن جنگ هم موضوع در کل تغییر کرد. اگر به آن دهه و به کل فعالیت‌های اجتماعی، فرهنگی و جامعه‌ی مدنی آن دوران نگاه کنید می‌بینید که حقوق بشر اصلا به آن صورت وجود نداشت. چون که جنگ بود و جامعه از نظر اقتصادی زیر فشار بود و حکومت هم به هیچ‌وجه تحمل هیچ‌گونه صدا و انتقادی را نداشت.

وقتی که این اعدام‌ها اتفاق می‌افتاد، تنها می‌شد در خارج از کشور این مساله‌ها را مکتوب کرد. درون ایران هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد سئوال کند که مثلا امروز درون زندان اوین چه گذشت؟ چند نفراعدام شدند؟ آن اخبار ماه‌ها طول کشید که به خارج از ایران برسد و از خارج به ایران برگردد.


البته خانواده‌ها می‌دانستند، ولی هیچ نهادی وجود نداشت. به هر حال جامعه‌ی مدنی در ایران امروز حتی با وجود کوچک بودنش درمقایسه بادهه‌ی شصت بسیارقوی‌ترهست.

بسیاری از روزنامه‌ها در دهه‌ی شصت – نسبت به این دوران – حکومتی‌تر و در کنترل دولت بودند. رسانه‌ها به آن صورت وجود نداشت. اینترنت وجود نداشت. در نتیجه اگر کسی هم اخباری داشت، هیچ مجرایی نبود که بشود این اخبار را تجزیه و تحلیل کرد. بنابراین می‌بینیم که نمی‌شد در مقابل این شرایط کاری انجام داد.

آقای قائمی، شما اشاره به بحث تحمل حکومت داشتید؛ شما وقتی بحث تحمل را مطرح می‌کنید و این که جمهوری اسلامی در آن زمان تحمل انتقاد را نداشت، آیا گسترش این انتقاد‌ها و طرح مسائل حقوق بشری یعنی سطح تحمل جمهوری اسلامی افزایش پیدا کرده است؟

نمی‌دانم که سطح تحمل آن‌ها افزایش پیدا کرده یا خیر، ولی تکاملی به وجود آمده است. اکثر کسانی که در دهه‌ی شصت در صدر قدرت بودند – چه درسطح وزرا و چه در سطح سران نهادهای انتظامی و اطلاعاتی – کسانی بودند که تجربه‌ی چندانی در سطح امور کشوری نداشتند، ولی عزم داشتند که حکومتی را به وجود بیاورند. آن‌ها اعتقاد داشتند که باید حتی تا سرحد خشونت هم که شده از این نظامی که به وجود آمده دفاع کنند.

در واقع دلیل عمده‌ای که این کشتارهای وسیع انجام شد، همین عزمی بود که این افراد داشتند و می‌خواستند نظام را به هر صورتی که هست تثبیت کنند. در دهه‌ی هفتاد که جنگ به پایان رسید، دوران به اصطلاح سازندگی آغاز شد. نظام تا حدی تثبیت شد و خود این اشخاص که اکثریت‌شان بین بیست تا سی سال سن داشتند، سی و پنج ساله شده بودند. آن‌ها تجارب بیشتری بدست آورده بودند و با نبودن جنگ و نیز نبودن مخالفینی که نظام راتهدید بکند، تا حدی آرامش پیدا کردند.

آنان فهمیدند که چه درسطح شخصیتی و چه در سطح اجتماعی، آن طرز تفکری را که در دهه‌ی شصت اعمال می‌کردند نمی‌توانند اعمال کنند. یعنی نسل دیگری هم آمد که در آن شرایط نبود. هم چنین فکر نمی‌کنم که فقط بشود گفت صبر و تحمل حکومت بالا رفته است؛ بلکه بالاجبار آن تکامل و نسل‌های جدیدی که آمدند، حکومت باید این تحمل را از خود نشان می‌داد. روی کار آمدن آقای خاتمی دقیقا دلیلی برهمین مساله بود که آن طرز تفکر دهه‌ی شصت نمی‌تواند جامعه را اداره کند.

ولی دهه‌ی شصتی‌ها تقریبا همان‌هایی هستند که شاکله‌ی اصلاح طلبان دوره‌های بعدی را تشکیل دادند...

نکته‌ی بسیار خوبی است. نه تنها اصلاح طلبان؛ بلکه بسیاری از کسانی هم که در دولت آقای احمدی نژاد هستند دهه شصتی هستند. وزیر کشور سابق ایشان، آقای پور محمدی، و وزیر اطلاعات‌شان، آقای محسنی اژه‌ای، از اشخاصی هستند که سابقه‌ی بسیار تاریکی در دهه‌ی شصت و در بسیاری از این موارد نقض حقوق بشر داشتند. بسیاری از اصلاح طلبان هم در دهه‌ی شصت، از جوانانی بودند که در آن دوران حضور فعال داشتند.

این که شما می‌گویید چرا گفتار کلی در مورد دهه‌ی شصت در ایران به وجود نیامده، متأسفانه به خاطر همین مساله است. در واقع اصلاح طلبانی که در زمان آقای خاتمی برای آزادی بیان، شفافیت و جامعه‌ی مدنی و کلا باز کردن فضا تلاش می‌کردند؛ خط قرمز خودشان را داشتند و آن هم دهه‌ی شصت بود.

اکثریت آن‌ها هیچ وقت به کسی اجازه ندادند عملکردشان را بازبینی کنند و خودشان هم این کار را نکردند. این مساله هیچ گاه به طور صددرصد انجام نشد. آن‌ها تلاش خودشان را کردند که این جعبه‌ی بسته، باز نشود و متأسفانه تا به امروز هم بسیاری هستند که با وجود سخنان بسیار زیبایی که در دفاع از حقوق بشر ممکن است ابراز کنند، ولی حاضر نیستند که راجع به دهه‌ی شصت تجزیه و تحلیلی بشود.

اما در کل اتفاقاتی که در دهه‌ی شصت افتاد اثر محسوسی در فعالیت‌های حقوق بشری امروز دارد. وقتی که ما در زمینه‌ی اعدام افراد صحبت می کنیم؛ ممکن است با این مواجه شویم که کسی با تفکر عامیانه خودش بگوید که حالا مثلا مگر چند نفر هستند؟ مثلا بگوید در کل ایران دویست سیصد نفر اعدام می‌شوند و بالاخره شاید هم خیلی‌های‌شان جنایتکارند، قتل و دزدی کرده‌اند و از این قبیل مسائل را در ذهن خود داشته باشد.

باید به این قبیل افراد گفت که مساله فقط مسأله‌ی کمیت نیست. مسأله، سابقه‌ی اعدام در ایران هست که چگونه قبول کنیم که حق حیات یک نفر را می‌شود به راحتی و بدون دادگاه عادلانه گرفت و ما هم هیچ اعتراضی نکنیم. امروز ممکن است ده نفر یا صد نفر در سال اعدام شوند، ولی مطابق سوابقی که ما داریم، در همین دو دهه‌ی گذشته هزاران نفر که اکثریت‌شان بی‌گناه بودند- اکثریت مطلق‌شان - اعدام شدند.

بنابراین حتی اگر شما طرفدار اعدام برای جنایتکاران هم باشید، باید این موضوع را در نظر داشته باشید. در واقع ما سابقه‌ی جامعه‌ای را داریم که حکومتی را برای خود برگزیده که مردان آن حکومت توانسته‌اند در عرض چند شب هزاران نفر را به قتل برسانند.

برای همین ما باید با بحث اعدام به طور خیلی جدی برخورد کنیم و ریشه‌اش را از این جامعه بکنیم. جامعه‌ای که چنین خشونت‌هایی را دیده، باید از تاریخ درس بگیرد و به جلو حرکت کند.

با توجه به این که می‌دانم شما تحقیقی هم در این موضوع داشتید، آیا پیش از انقلاب، ما شاهد نقض حقوق بشر در ایران نبودیم؟

صددرصد بودیم. من فکر نمی‌کنم جایی باشد که در آن جا در مقاطعی نقض حقوق بشر اتفاق نیفتاده باشد. گفتن این موضوع بسیار غمناک است، ولی در همه جای دنیا، در همه‌ی مقاطع مختلف، هر کسی که قدرتی داشته است، به نوعی حقوق بشر را نقض کرده است.

حالا آن قدرت ممکن است در سطح خانواده باشد، در سطح اداره باشد و یا در سطح کشور و حاکمیت باشد. به طور کلی این که بگوییم جایی وجود دارد که در آن جا نقض حقوق بشر اتفاق نیفتاده، اشتباه است.

در زمان شاه هم نقض حقوق بشر بسیار مهم بوده است. البته باید بگویم که نمونه‌ی این ماجرا را نداریم که مثلا در عرض سه ماه، هزاران نفر زندانی قتل عام بشوند. به هر حال در زمان شاه اِشکالات حقوق بشر بسیار فراگیر بود و صددرصد کسانی که می‌خواستند برای صحبت کردن در مورد عقاید سیاسی‌شان تلاش کنند، زیر فشارهای بسیار بودند.

به طور کلی آزادی بیان در آن جامعه بسیار سرکوب می‌شد و فقط کیفیت آن، با آن چه که امروز اتفاق می‌افتد تفاوت داشت. کمیتش مانند امروز نبود. به عبارت دیگر گفتن این که بعد از انقلاب نقض حقوق بشر وجود دارد به هیچ‌وجه به این عنوان نیست که قبل از آن این نقض وجود نداشت.

اجازه بدهید از حوزه‌ی مأموریت و فعالیت‌های شما بپرسم. به طور کلی در حال حاضر هدف شما چیست؟

ما به متوقف کردن نقض سیستماتیک و کلا قانونمند کردن مسئولیت‌های دولت توجه می‌کنیم. الان بیشتر توجه به این موضوع می‌شود، برای این که ایران کشور بسته‌ای است.

برای این که بتوانیم روی مسأله‌ی فرهنگی و در سطح جامعه فعالیت مفیدی داشته باشیم؛ باید این نهادها از بطن جامعه‌ی ایران به وجود بیاید. نمی‌شود کمپِین را خارج از ایران برای تغییر فرهنگ جامعه‌ی درون کشور به راه انداخت. به نظر من تناقض‌گویی است، اما فکر می‌کنم شدنی باشد.

فکر می‌کنم وظیفه‌ی ما در خارج از کشور – به عنوان فعالین حقوق بشر که در کشورهای مختلف کار کرده‌اند و از کشورهای گوناگون دور هم جمع شده‌ایم – این است که روی ایران تمرکز کنیم. به خاطر این که ایران برای فعالین حقوق بشر، کشوری بسته در سطح جهانی است. ایران و چند کشور دیگر هستند که در این شرایط به سر می‌برند.

برمه، کره شمالی و ترکمنستان، سه مورد عمده‌ی دیگر هستند که همراه با ایران، فعالین حقوق بشر نمی‌توانند در این مکآن‌ها حضور داشته باشند. در این کشورها نمی‌شود حضور عینی داشت، مدارک جمع کرد، با شاهدین صحبت و با مقامات دولتی مصاحبه کرد.

در کشورهای دیگر مثلا به ما اطلاعاتی می‌رسد در این خصوص که در یک زندان، شکنجه فراگیر هست، سلول انفرادی وجود دارد و... خب ما نه تنها می‌توانیم با کسانی که این اتفاقات برای‌شان افتاده، یا خانواده و وکلای آن‌ها صحبت کنیم، بلکه می‌رویم به آن زندان و آن جا را هم می‌بینیم. یعنی این اجازه را داریم که با زندانبان و با آن وزارتی که این زندان زیر مجموعه‌ی آن هست صحبت می‌کنیم.

حالا ممکن است پاسخ آن‌ها متقاعد کننده نباشد. ولی می‌خواهیم بشنویم که چه می‌گویند و چطور از خودشان دفاع می‌کنند. برخی مواقع ممکن است درب زندان را هم باز کنند و آن سلول را به ما نشان دهند و یا اجازه دهند تا ما با زندانبان هم صحبت و مصاحبه کنیم. در نتیجه فعالین حقوق بشر سعی می‌کنند به طور مستند همه‌ی حقایق را جمع کنند و این پازل را ارایه دهند.

این چهار کشوری که گفتم: برمه، کره شمالی، ترکمنستان و ایران به طور مطلق این اجازه را به فعالین حقوق بشر از سازمان‌های بین‌المللی نمی‌دهند. بنابراین وقتی پرونده‌های زیادی از نقض سیستماتیک و حقوق‌مند به ما می‌رسد، توجه ما روی آن جلب می‌شود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جناب آقای قائمی درست است که کسی جرئت نمی کرد اسم زندانی و اعدامی را ببرد اما در سال ١٣٦٠ همه ی زندانیان اعدامی در ردزنامه ها و اخبار رادیو تلویزیون منتشر می شد و بسیاری از اعدامی ها را کسانی تشکیل می دادند که در زیر شکنجه از اعلامیه ی جهانی حقوق بشر دفاع می کردند . اما چشم و گوش جهانیان بسته شده بود چون فکر می کردند کمونیست کشی راه افتاده است و برای آنها هم خوب است که کمونیستها و مارکسیستهای اسلامی اعدام شوند . همه یک قرار سکوت گذاشته بودند . در سال ٦٧ هم جریان مک فارلین بود و اعدام زندانیها و بعد عادی سازی رابطه با آمریکا که آن آخوند مورد حمایت منتظری که اعدام شد و رابطه را کشف کرد و در لبنان برملا کرد و بعد هم ماجرای سلمان رشدی اتفاق افتاد و خلع منتظری و ...
اما مشکل دیگر در مورد ایران که با سایر کشورها وجود دارد و مدافعین حقوق بشر بدان توجه نمی کنند اینست که در حکومت ایذئولوژیک هر ماموری خود تفسیر ایدئولوژیک از دین و در نتیجه به اجنهاد فردی و عمل فردی نیز روی می آورد و در نهایت قانون موضوعیت ندارد به همین دلیل جمهوری اسلامی غلاوه بر آنکه از قوانین ضد انسانی برخوردار است مجریانی هم دارد که بطور فردی اقدامات ضد انسانی انجام می دهند و باندهای ترور و شکنجه و اعدام را تشکیل می دهند .
من در سال ١٣٦٠ اوائل تیرماه از کمیته ی مشترک به اوین رفتم پاسداری که مرا تحویل می داد با واسداری که تحویل می گرفت فرق داشتند یعنی چون اوائل کار بود اینان نمی دانستند که زندانی باید با چشم بند باشد و با پاسدار تحویل دهنده ی من بگو مگو کردند به هر حال با غرولند من تحویل شدم و مرا مستقیم به جائی بردند که گیلانی برای بازجوها در حال سخنرانی بود و می گفت : ما باید اعدام را افزایش بدهیم تا رعب در دل دشمنان بیفتد و مهم نیست که اعدامی گناه کار است یا بی گناه . در صورت گناهکار بودن ما او را مجازات کرده ایم و در صورت بیگناهی به بهشت می رود و اجرش هم بسیار زیاد است چون با اعدامش رعب در دل دشمنان افتاده و در حقیقت او بعنوان یک سرباز اسلام با اعدامش به حکومت اسلامی کمک کرده است و در نزد باریتعالی شهید محسوب می شود و چه موهبتی بالاتر از این برای یک فرد مسلمان . حال آقای قائمی از قانون و حقوق بشر و قانونمند کردن حرف می زنند . در حالی که لاجوردی می گفت ما زندانی سیاسی نداریم این جرائم جنائی ست . شما با موجوداتی روبرو هستید که یک حرف به دو حرف تکفیر می شوید و حکم ارتداد می گیرید سلمان رشدی مگر در انگلستان نبوده یعنی خارج از حوزه ی یک حاکم شرع ؟ بر اساس احکام فقهی حاکم شرع حق رای برای سایر بلاد ندارد و فقط می تواند در منطقه و یا کشور خود احکام شرعی صادر کند .ولی برای سلمان رشدی حکم شرعی و حد شرعی و محدورالدم بودن صادر می شود . لذا این رژیم نه قانون می شناسد نه شرع . مگر در مورد قتلهای زنجیره ای ندیده ایم که از طرفی قوه ی قضائیه وجود دارد ولی آیت اللهی جداگانه و خارج از چهارچوب حتی حکومت خودشان احکام شرعی زیر زمینی صادر می کنند و افرادی زیرزمینی اقدام به ترور می کنند .
بدین طریق ما با دو رژیم روبروئیم یکی رژیم زیرزمینی یکی رژیم علنی که هیچکدام به تنها چیزی که اهمیت نمی دهند قانون است . و اگر در جائی کوتاه آمده اند فقط به خاطر بده بستانها ست نه آنکه بعنوان یک سیاست مداوم ادامه دهند . هر لحظه دوباره به همان روش قبل باز می گردند و هر چه بیشتر در موضع ضعف قرار می گیرند شدت عمل بیشتری نشان می دهند . الان که این بگیر و ببندها شروع شده یعنی حکومت اوضاع مناسبی ندارد فقط با ایجاد رعب و وحشت می خواهد شرایطش را حفظ کند اگر کمی فشار مردمی و جهانی بیشتر شود و ناکارآمدی این سیاستها بر ملا شود این رژیم به سرعت به سمت فروپاشی می رود . فقط سیاسیون باید مثل خودش با او رفتار کنند یعنی طوری برنامه ریزی کنند که عناصر رژیم نتوانند حول محوری خاص متحد شوند . یعنی در سال ٦٠ حول محور جنگ مسلحانه ی مجاهدین متحد شدند و این اتحاد را به جنگ ایران و عراق کشاندند و مدتی هم با مبارزه علیه اصلاح طلبی ولی الان که خودشان حکومت می کنند می بینیم که خودشان خودشان را از هم می درند . باید اینها را به خودشان واگذار نمود یعنی با سکوت باید به آنها فشار آورد و تشکلات صنفی و مردمی برای مقابله با آنها ساخت . مثل خواست زنان ؛ مثل سندیکای کارگران ؛ مثل کانون صنفی معلمان ؛ پرستاران ؛ مهندسان ؛ پزشکان ؛ و ... زیرا این تشکلات مردمی آن مشروعیت مردمی مورد نظر رژیم را زیر سئوال می برد و رژیم را ناتوان و دارای چند سیاست متناقض در برابر مردم پیش می گیرد برخی موافق سرکوب می شوند و برخی مخالف و به جان خودشان می افتند . و در نهایت از مشروعیت مردمی آنها و توان بسیج مردمی رژیم کاسته می شود . تحریم انتخابات ؛ تحریم راه پیمائی ها و تحریم سخنرانی ها و ... اینها روشهائی ست که رژیم را ناکارآمد می کند و دیگر نمی تواند با نیروهای امنیتی و نظامی و زندان و شکنجه راه به جائی ببرد .

-- farhad ، Feb 19, 2009 در ساعت 05:30 PM

جناب آقای frahad فرموده اند: "... ولی الان که خودشان حکومت می کنند می بینیم که خودشان خودشان را از هم می درند . باید اینها را به خودشان واگذار نمود یعنی با سکوت باید به آنها فشار آورد و ..."

یک خدا بیامرزی، از معدود کسانی بود که در همان سال 60 چنین حرفی را می زد ولی آنقدر همه نیروهای (نو)جوان و بی تجربه ایران مشغول فعالیت شدید و متعصبانه سازمانی و سیاسی بودند و در پی کسب قدرت برای گروه خودشان (یعنی همان کاری که بالاخره قرعه اش به نام جمهوری اسلامی خورد و در بازی برنده شد!) که دیگر جایی برای چنین حرفهایی باقی نمی ماند! در واقع، اگر چنین حرفی را به هوادران پر و پا قرص گروهها می زدی، ممکن بود هزار جور انتقاد بشنوی و حتی تو دهنی هم بخوری! (من از جمله افرادی بودم که سکوت را از همان ابتدا و در مقابل همه منجمله خود حزب اله اختیار کردم!)

به هر حال، تنها شانسی که ایران در این لحظه دارد همان است که شما می فرمایید منتهی، در صورت سقوط جمهوری اسلامی چه کس یا کسانی خواهند توانست که زمام امور را در دست بگیرند و یک حالت دمکراتیک را در ایران حفظ و برقرار کنند؟

بزرگترین خطر در صورتی که حتی گروهی (به ظاهر) دمکراتیک مانند مجاهدین بر سر کار بیایند آن است که فرصت طلبانی که هم اکنون در همین رژیم و بخصوص در سطوح پایین تر امور دولتی به کار و ارتزاق مشغولند (و در نتیجه کمتر کسی با اسم و رسم و قیافه آنها آشنایی دارد تا بتواند آنها را شناسایی کند) به سرعت تغییر موضع و ماهیت داده و خود را به حکومت جدید خواهند چسبانید و حتی ارتقاء درجه نیز خواهند گرفت همان طور که فرصت طلبان رده پایین رژیم شاه نیز همین کار را کردند و صد البته که حکومت جدید (چه جمهوری اسلامی در آن زمان و چه هر کس دیگر در این زمان) به این افراد "نه" نخواهد گفت و حتی از "تخصص" آنها سود فراوان نیز خواهد برد!

-- Natural Born Killer ، Feb 19, 2009 در ساعت 05:30 PM