رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ آبان ۱۳۸۷

باور به آزادی و شرم در بیان

عرفان قانعی‌فرد

پرفسور مظفر پرتوماه از نخستین استادان کرد ایرانی رشته فیزیک هسته‌ای بود. وی حدود سه دهه در سازمان فضایی ناسا به پژوهش علمی اشتغال داشت.

این فیزیکدان برجسته کرد پس از طی تحصیلات متوسطه جهت ادامه تحصیل به آمریکا رفت و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دکترا در رشته فیزیک هسته‌ای ادامه داد.

مرحوم پرتوماه سپس به سازمان فضایی ناسا پیوست که این همکاری تا چند سال پیش ادامه داشت. مظفر پرتوماه که در سال‌های اخیر بارها به ایران سفر داشت، در پی بروز سکته قلبی در سن ۷۰ سالگی درگذشت.

پرفسور پرتوماه همچنین از فعالان انجمن‌های اسلامی دانشجویان در آمریکا بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی دولت موقت به همراه هیات حل اختلاف به سنندج اعزام شد و مدتی به عنوان مشاور استاندار کردستان فعالیت داشت.

پرفسور پرتوماه پس از واقعه ۱۱ سپتامبر به دلیل اعتقادات و فعالیت‌های مذهبی از سازمان فضایی آمریکا اخراج شد و در سال‌های اخیر به عنوان مسوول پرتودرمانی در موسسه سرطان درمانی واشنگتن به فعالیت اشتغال داشت.

مظفر پرتوماه که در سال‌های اخیر بارها به ایران سفر داشت، در پی بروز سکته قلبی در سن ۷۰ سالگی درگذشت.

«پرفسور مظفر پرتو‌ماه در‌گذشت» خبری کوتاه که در دنیای خبرها شاید چند ثانیه‌ای بود و ناپدید شد و حتی خبرگزاری‌های ایران تا عصر پنج‌شنبه که با ایسنا تماس گرفتم‌، خبری از ماجرا نداشتند و من برایشان خواندم.

البته در لابلای شهر و در میان کوچه و پس کوچه‌ها‌، چه بسیارند نام‌هایی که غروبشان‌، سرزمین فرهنگ و هنر را به ماتم می نشانند...

هنوز مشخص نیست که جنازه‌اش را در غربت دفن می‌کنند و یا به مام میهن بر‌می‌گردانند... پس از شنیدن خبر تاسف‌انگیز در‌گذشت او ذکر یادش را خالی از لطف ندیدم.

او را یک‌بار در لندن دیده بودم. در منزل هنرمندی موسیقی‌دان. یادم است آن شب، به ساحت این شخصیت چه تهمت‌هایی که روا نداشتند و او خونسرد چای می‌نوشید و فقط با چشمان خسته‌اش ـ اما مهربان ـ شرم حضور داشت و تبسمی می‌کرد... چون پاسخ دادن‌، زیبنده مقام علمی او نبود...


پرفسور مظفر پرتوماه

نهایت آزادی در گستاخی را برای آن دو همشهری هم‌زبانش قایل بود و این نشان از روحیه نقد‌پذیری او و اعتقاد‌ش به چند صدایی داشت.

تا که شاید در میان صداها‌، فکری نو فرصت رشد یابد و‌گرنه غوغا‌ها دفن می‌شود‌، زنجیر وابستگی می‌پوسد‌، بند و دام فریب هم می‌درد...

با صراحت و ادب، آرمان و اعتقاد‌ش را باز می‌گفت و آنچه را که سره و سالم می‌دانست و در خط فکری‌اش همچنان مانده بود، و آن باورش به دین و شریعت آزادی‌خواه بود نه دین سنتی بازار‌....

جدای از مساله ایدئولوژی و تفکر سیاسی‌اش که شاید با آن سخت مخالف باشم اما او فیزیک‌دانی عارف بود... دانشمندی دین‌دار و اهل مرام و ایمان.

این آزادی حق اوست که در مرامش و باورش صوفی یا عارف باشد و از این نظر کم شباهت به مرحوم مهندس بازرگان نبود.

در آخرین دیدار‌، هنوز یادم است با چه تواضعی از ترجمه قرآن به زبان کردی سخن می‌گفت، رنج و زحمتی که برای اعتقادش در دنیای خلوت کشیده بود.

به دور از هر غل و غشی سال‌ها در کنج آرامش نشست و به دور از هر هیاهو تنها با معشوقه اندیشه‌اش ذکر و ثنا می‌گفت.

هر سال ـ درست یا غلط ـ به مانند موجی نا‌آرام که به ساحل می‌خروشد و اما «ساحل نمی‌گیردش دست‌، پس می‌زند موج» به کعبه می‌رفت‌، طواف می‌کرد‌، قرآن می‌خواند، و می‌گریست... و به معنی واقعی کلمه اهل عرفان بود.

اما شاید کسی را توان درک عرفان او نبود، چون در عالم مماشات و ریا همه چیز رنگ می‌بازد و ستون و پایه خشک‌باوری می‌شود.

اما گریه او از سوز عشق بود از نوعی اعتقاد‌، از آرمان‌، از باور نه که در پی معیشت‌. کسب نام و نان و محراب گردانی بود، بلکه تغییر و رشد و اعتلا را در آرمانش می‌دید.

داعیه مصلحی هم نداشت اهل مراد و مرید‌پروری نبود، زیر تابلوی کسی هم نرفت. درست یا غلط‌، بخواهیم و نخواهیم‌، او با شعور و تفکر آزاد این راه را برگزیده بود و انکار رهی دیگر نمی‌دانست.

چون «رسم عاشق‌کشی و شیوه شهر آشوبی / جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود» و ای کاش هیچ‌گاه این مقام علمی به سیاست دست نمی‌زد تا که او را هر مدعی سیاستی آزرده نمی‌کردند.

در کنار فعالیت علمی و تخصصی‌اش و شرکت در مباحث بنیادی رشته تحصیلی‌اش، تنها دغدغه و خواست و نیازش در حوزه تفکر و اندیشه اسلامی بود.

هر چند بودن در صحنه قدرت و مسوولیت و مقام و حرکت در بازار سیاست و... جامه‌ای نبود که بر قامت او دوخته باشند، زیرا گویی که توان حرکت در این باره را نداشت.


پرفسور مظفر پرتوماه

در تاریکخانه افکار سنتی‌، انحطاط‌، خشونت، شک و بی‌باوری، جایگاهی برای ماندن را به مصلح نمی‌دید. اما متاسفانه گاه جامه به این باده بیالود.

برخلاف همگان که می‌گویند «محافظه‌کار بود و کاری برای مردمش نکرد» من می‌گویم ملاحظه‌کاری با شعور و اهل تفکر بود و می‌دانست به‌جز ماندن بر راه نو جستن و بسط آزادی و ارتباط و تعامل با همدیگر و انصاف‌، به ضرب و زور و ابزار ریا و تزریق موهومات و عوام فریبی نتوان راهی در جامعه بشری به پیش برد.

لااقل آن‌که نوعی انحراف در مسیر رشد ایجاد نکرد‌، جای آفرین دارد. به‌هیچ‌وجه یک خودنمای مدعی نبود. آرام سر بر بالین آرامش و آسایش می‌گذاشت.

تنها یک صوفی اهل سماع بود. یک دانشمند اهل دل، و نه سیاست‌مداری موفق. و تنها جهان‌بینی دینی او جهان شمول و جهان وطنی بود و کل بشریت و هستی را در بر می‌گرفت و ای کاش تفکر سیاسی‌اش نیز چنین بود.

هر سال از آمریکا به زادگاهش ـ سنندج ـ باز‌می‌گشت‌، آرام و بی‌سر و صدا‌، در منزل خواهر سالخورده‌اش می‌نشست و تنها دوستانش می‌دانستند که در گوشه شهر پر هیاهو چه کسی عاشقانه در محراب عشق به نماز ایستاده و در آغوش آبیدر صوفیانه سماع می‌کند.

گاه همانند مردم کوی و برزن به مسجد می‌رفت اما شبی در مسجدی از شهر بعضی از بی‌باوران بی‌انصاف به آن پیر مرد سپید موی ثنا‌خوان تاختند و باختند.

آری آن عارف و زاهد نشسته در مسجد، همان دانشمند ایرانی و فیزیک‌دان ناسا بود‌، فقط به جرم همشهری و هم‌زبان بودن و سابقه‌ای از سیاست داشتن‌، رفتار زشت آن جزم‌باوران خشک‌اندیش و بی‌انصاف را شنید.

اما اشک چشمانش خبر از حال نهانش می‌داد، در همان غروب سرد پاییز، آرام و بی‌صدا در میان مردم خیابان و شهر عبور کرد و به خانه باز گشت.

بسان غریبه‌ای ناآشنا که انگار کسی در زادگاهش او را نمی‌شناسد و مام میهن هم از بودن این فرزند در آغوشش بی‌خبر است.

نمی دانم‌، اما شاید هنگام باز گشت به آمریکا این شعر حافظ را زیر لب زمزمه می‌کرد که

زاهد ظاهر‌‌پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

از آن پذیرایی سرد و بی‌باوری آن شب همشهریانش‌، مدتی نگذشته بود که دیروز وقت مردنش مسجد شهر را برایش قرق کردند و گلاب پاشیدند.

در وقت زنده بودنش کسی شاخه‌ای پر خار به رایگانش نمی‌داد و اما امروز تاج گل بی‌خار بر سر قبرش می‌گذارند.

شاید هم چند نفری که او را نمی‌شناسند درباره‌اش سخنرانی می‌کنند. و یا افرادی مکتب ندیده‌، زندگی این دانشمند را نقد می‌فرمایند.

البته هر چه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست و حاکی از همان رسم و سنت غلط مرده پرستی ما. هر چند او دیگر پس از مردن‌، مانند زیستنش نیازی به تعریف و تمجید یا ذمّ و نفرین ندارد و با غرور در اوج پرواز بلندش به لقّاء معشوقه‌اش رفت

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

با امید به آن‌که صدها نوباوه دیگر ازاین آب و خاک چنین رشد یابند و ترقی کنند

یادش گرامی و راهش پر رهرو

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

واقعاً متاثر شدم جناب قانعی فرد. مناسفانه ما اینگونه هستیم. همه چیز را از نگاه تفکرات ایدئولوژی می بینیم. هیچگاه قدر این شخصیت ها را نمیدانیم و عجیب اینکه پس از مرگ برایشان زاری میکنیم. پرتوماه نیازی به زاری ما ندارد. ما باید برای خودمان زاری کنیم که آنقدر حقیر هستیم. جناب قانعی فرد از شما بینهایت متشکرم به خاطر این متن زیبا و زیباتر از آن وفاداری و شعور بالای شما. از دست اندرکاران رایو ژیار هم بسیار سپاسگزارم
محمودی بانه

-- بدون نام ، Oct 30, 2008 در ساعت 04:14 PM

يك بار يكي از اساتيد بزرگواردانشگاه قزوين _ كه البته استاد بنده نبودند - در حالي كه چندان موافقتي نيز با استاد عبدالكريم سروش نداشتند در مورد ايشان جمله اي گفتند كه به نظرم بايد با آب طلا نوشت ايشان فرموده بودند كه كساني كه سروش را مي آزارند اشتباه مي كنند چون او به اندازه ي نفت ايران براي ايران ارزش دارد » . به نظرم اين تمجيد شايسته ي انديشمند بزرگ پروفسور مظفر پرتوماه هم هست و ايشان نيز حقيقتاً چنين شأني دارند امّا افسوس و حيف كه در مملكت ما گاه مطرح شدن و محبوب شدن ژست بي دينانه مي طلبد . ياد اين مرد بزرگ گرامي باد و از شما انديشمند جوان نيز كه يادي از اين استاد بزرگ كرديد بايد متشكر بود .

-- لطيف پور ، Nov 14, 2008 در ساعت 04:14 PM