رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ آذر ۱۳۸۸

ساختار سلطانی جمهوری اسلامی

اکبر گنجی

اشاره: این مقاله یک سال پیش نوشته شده‌ است. ترجمه‌ی انگلیسی آن در شماره‌ی نوامبر- دسامبر ۲۰۰۸ مجله‌ی FOREICN AFFAIRS منتشر گردید. انتشار آن در زمانه، سی سال پس از انقلاب، شاید نشان دهد که چه ساختار سیاسی‌ای برساخته شده‌ است. مساله‌ی اصلی ما کدام است؟ و برای حل آن، چه نباید کرد؟

در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی، بسیاری از نگاه‌ها به انتخابات آینده معطوف شده‌ است. در این ارتباط، پرسش‌های بسیاری ذهن‌ها را به خود مشغول کرده‌است. نوستالژی گذشته آن‌چنان تأثیرگذار است که برخی را به طرح این مدعا کشانده که:

اگر در انتخابات گذشته‌ی ریاست جمهوری به جای احمدی نژاد یکی از اصلاح‌طلبان انتخاب شده بود، اینک کشور تا این حد گرفتار سیه روزی و در معرض سقوط به نیستی نبود.

دوران پیشا احمدی نژاد، همان چیزی بود که می‌خواستیم و در اثر بلاهت تحریم کنندگان انتخابات از دست رفت. در اینجا دو مدعا وجود دارد، یکی آنکه، اصلاح‌طلبان قدرت را از دست دادند، چون کسانی انتخابات ریاست جمهوری را تحریم کردند (فروکاستن شکست اصلاح‌طلبان به تحریم انتخابات)1، و دیگری آنکه، احمدی نژاد عامل تمام سیه روزی‌هاست (تحویل همه‌ی قدرت‌ها به قدرت احمدی نژاد).

بحث و گفت‌ و گو درخصوص انتخابات آینده، بسیار مهم است، اما تا آن حد که من می‌فهمم، نیاز به بحثی مقدماتی درخصوص نقش و وزن احمدی نژاد در نظام سیاسی ‌ایران دارد که در اتخاذ تصمیم درخصوص انتخابات بسیار تأثیرگذار است.

تصویری که به وسیله‌ی بسیاری از فعالین سیاسی ‌ایرانی از ساختار سیاسی ‌ایران ارائه می‌شود، تصویری ایدئولوژیک (شعور کاذب در معنای مارکسی کلمه) است.

مطابق این تصویر، اولاً: «شرایط فعلی بدترین وضعیت ایران در نیم قرن اخیر است»2، ثانیاً: احمدی نژاد عامل و منشأ این وضعیت (تمام سیاهی‌ها، فسادها، بدبختی‌ها، تبعیض‌ها، ناروایی‌ها، حبس‌ها، دهان بستن‌ها، نزاع‌ها و کشاندن ایران به ورطه نیستی و نابودی و جنگ) است.

از دل این تصویر وارونه، یک راه حل روشن برای حل همه‌ی مسائل زاده می‌شود:

یک ائتلاف وسیع نجات بخش از تمام جناح‌ها (اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان و...) باید تشکیل شود تا با طرد احمدی نژاد، کشور را از مغاک نیستی نجات دهد3.

این تصویر کاذب (غیرمنطبق با واقع)، تا حدودی باعث فریب رسانه‌ها و سیاست‌مداران غربی هم شده ‌است. این تحلیل نادرست است، برای اینکه «سلطان» در این تحلیل مطلقاً حضور ندارد.

وقتی تیمی برنده یا بازنده می‌شود، نمی‌توان با حذف مربی و بدون تعیین میزان نقش او، شکست و پیروزی تیم را تحلیل کرد. اگر فیلمی خوب از کار درآید، کارگردان نقش مهمی در ساخت آن داشته، و اگر هم بد در آید باز هم کارگردان نقش مهمی در آن داشته است.

تحلیل، ارزیابی و نقد دوران پیش از انقلاب، با حذف شاه، اگر هم شدنی باشد، به تحلیل و داوری نادرست منتهی خواهد شد. در تحلیل‌های ارائه شده در دو سال گذشته از وضعیت نابسامان کنونی ایران، سلطان (آقای خامنه‌ای) در صحنه حضور ندارد.

اگر تنها تحلیل درست تحلیل ساختاری باشد، در آن صورت تمام مشکلات و مسائل ساختاری را به گردن کارگزاری (agent) چون احمدی نژاد انداختن چه اعتباری دارد؟

اما اگر بدون توجه به نقش عاملان و کارگزاران نمی‌توان به تحلیل درست نائل شد (براساس فردگرایی هستی شناختی، در دنیای خارج، جز افراد چیز دیگری «وجود» ندارد و هویت‌های جمعی و ساختاری صرفاً برساخته‌های بشری برای تبیین و تحلیل‌اند، برای اینکه نمی‌توان علم جامعه شناسی را به علم روان شناسی تحویل کرد)، در آن صورت، مطابق رژیم حقوقی (قانون اساسی)، قدرت اصلی در دست رهبر و نهادهای تحت امر اوست، و مطابق رژیم حقیقی، قدرت رهبر بسیار بیش از قدرتی است که رژیم حقوقی به او داده است.

در میان زمام‌داران فعلی جمهوری اسلامی، تنها خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی همیشه در قدرت بوده و نقش کلیدی داشته‌اند. پس از آنها هم آن‌قدر نام وجود دارد که شاید نتوان نام احمدی نژاد را در میان یکصدتن چهره‌های اصلی نظام در سه دهه‌ی گذشته قرار داد. روشن است که محدوده‌ی بحث فعلی، تحلیل نظام سیاسی و میزان نقش زمام‌داران مختلف در آن است، نه چگونگی ساختن رژیمی دموکراتیک، که بحثی از بنیاد متفاوت است.

از سوی دیگر،تمام مسائل و مشکلات را به گردن احمدی نژاد انداختن این پیامد ناخواسته‌ی منفی را به دنبال دارد که اگر مردم این تحلیل را بپذیرند، انتظار خواهند داشت که با رفتن احمدی نژاد، تمام مسائل و مشکلات حل و رفع شوند.

اما روشن است که با رفتن احمدی نژاد بسیاری از مسائل و مشکلات کشور و نظام سیاسی حل و رفع نخواهند شد. آنچه به طور فشرده در بالا آمد نیاز به شرحی دارد که در پی خواهد آمد.

۱- نه تنها براساس رژیم حقوقی (اصل پنجاه و سوم قانون اساسی)، قوای سه گانه تحت امر ولایت مطلقه فقیه قرار دارد، بلکه براساس رژیم حقیقی، تمام ارکان قدرت تحت سلطه‌ی آقای خامنه‌ای قرارگرفته است.

بیشترین قدرت در نظام سیاسی ‌ایران در اختیار رهبر است. قدرت واقعی خامنه‌ای و نهادهای تحت امر وی به حدی است که خاتمی در دوران ریاست جمهوری‌اش، به صراحت اعلام کرد که رییس جمهور تا سطح تدارکاتچی تنزل کرده‌است.

اگر احمدی نژاد قدرتمند احساس می‌شود، دلیل آن حمایت بی‌دریغ رهبر از وی و حلقه به گوشی اوست. کار او عمل به منویات رهبر است. احمدی نژاد فردی با عرضه، برای پیگیری مقاصد رهبر است. دفاع بی‌دریغ آقای خامنه‌ای از وی، به هیچ‌وجه قابل مقایسه با دفاع از هاشمی رفسنجانی و خاتمی نیست.

وقتی هاشمی رفسنجانی به ریاست مجلس خبرگان انتخاب گردید و خبرگان به حضور رهبر شرفیاب شدند، خامنه‌ای به جای تبریک به هاشمی یا دفاع از وی، به دفاع از احمدی نژاد پرداخت.

مهدی کروبی رییس مجلس ششم اخیراً طی یک مصاحبه‌ی مطبوعاتی به خوبی توضیح داده است که محل نزاع با مجلس ششم این بود که آقای خامنه‌ای مجلس تابع می‌خواست . کروبی می‌گوید آقا نگران بود که مجلس اهل اطاعت نباشد، ولی من به او اطمینان دادم که مجلس اهل اطاعت است.

وقتی اصلاح قانون مطبوعات در دستور کار مجلس ششم قرار گرفت، حجازی از بیت با کروبی تماس گرفته و نارضایتی رهبر را اعلام می‌دارد. اما نمایندگان به کار خود ادامه می‌دهند. کروبی می‌گوید:

«اخبار این ماجرا به مقام معظم رهبری می‌رسد، از دفترشان تماس می‌گیرند پیامی برای من و نفر دوم مجلس می‌آورند، پیام دوستانه بود، در آن این بود که شما می‌خواهید قانون مطبوعات را اصلاح کنید، خوب اجازه دهید مجلس یک مقدار جلو برود... بعد آمدند دو فوریت را به یک فوریت تبدیل کردند و با دفتر رهبری تماس گرفتند و گفتند تعدیل کرده‌ایم و اصلاح شده ‌است. از دفتر گفتند که آقا خواسته فعلاً طرح مطرح نشود، اما آقایان آمدند طرح را در مجلس مطرح کردند و فوریت آن مطرح و بررسی شد، رفته رفته ماجرا وارد فاز دیگری شد، کم کم با خبر شدیم، مقام معظم رهبری یک نامه‌ای برای مجلس نوشته‌اند، ما نمی‌خواستیم به آنجا برسد، از آقای هاشمی در یک جلسه پرسیدم ایشان گفت بله، نبایست نامه‌ای نوشته شود.

یک بار خدمت مقام معظم رهبری رفتم و در این مورد صحبت کردم، سابقه مصوبه را دادم و درباره‌ی طرح صحبت کردم و بعد گفتم نامه نیاید به نظر ما بهتر است، ایشان احساس کرده بودند که مجلس نمی‌خواهد اطاعت کند، توضیح دادم که این طور نیست، مجلس اهل اطاعت است.

از نکات تلخ این بود همان روز که با مقام معظم رهبری ملاقات داشتیم هم طرح تصویب شد و هم نامه‌ای به قوه قضاییه نوشته شد که نکات تندی داشت... طرح آمد تو دست دستور، آقای حجازی از دفتر رهبری خبر داد که اول وقت نامه‌ای از مقام معظم رهبری می‌آید ، ما صبح در هیات رییسه بودیم که نامه رسید، نامه را یکی از آقایان خواند، در نامه آمده بود که به صراحت نوشته شود این طرح نه مصلحت است و نه مشروع که در دستور کار قرار گیرد و طرح را از دستور کار خارج کنیم، پس طرح را از دستور کار خارج کردیم4

رژیم ایران دیکتاتوری نظامی نیست، بلکه رژیم سلطانی (sultanistic)است. نظام سلطانی یکی از برساخته‌های تئوریک ماکس وبر است. در طبقه بندی او از شکل‌های سه گانه‌ی اقتدار، پاتریمونیالیسم شکلی از اقتدار سنتی است که در حالت افراطی به نظام سلطانی منجر می‌شود. به گفته‌ی او:

«پاتریمونیالیسم و، در حالت افراطی، نظام سلطانی معمولاً هنگامی پدیدار می‌شوند که سلطه‌گر سنتی دستگاهی اداری و نیرویی نظامی ایجاد می‌کند که صرفاً ابزار شخصی فرمانرواست... در جایی که سلطه اساساً سنتی است، ولو آنکه از طریق اراده‌ی شخصی فرمانروا اعمال گردد، آن را اقتدار پاتریمونیالی می‌نامیم و در مواردی که سلطه اساساً برپایه‌ی اراده‌ی شخصی اعمال می‌گردد، سلطانی نامیده می‌شود...

گاهی چنین می‌نماید که اقتدار سلطانی به هیچ روی به وسیله‌ی سنت محدود نمی‌شود، اما در واقع هرگز این گونه نیست. با وجود این، عنصر غیرسنتی به صورت غیرشخصی عقلانی نمی‌شود، بلکه تنها شامل گسترش افراطی اراده‌ی شخصی فرمانرواست. این ویژگی است که آن را از هر شکل اقتدار عقلانی متمایز می‌سازد5

وبر اقتدار پاتریمونیال را نوعی تعمیم پدرسالاری می‌داند که با اقتضائات اداره‌ی اجتماعات بزرگتر تطبق یافته است. به عبارت دیگر، دستگاه اداری حکومت‌های پاتریمونیال ادامه دستگاه اداره‌ی خانه و دربار شخصی «حاکم» است.

وظیفه‌ی این دستگاه تأمین نیازهای دربار و بیت رهبر است که ابعاد آن در حکومت پاتریمونیال گسترش زیادی می‌یابد . مقامات اداری این دستگاه منتخبان رهبرند و حاکم بر آنها همان‌گونه ریاست می‌کند که پدر در نظام پدرسالاری.

دومین ابزار قدرت حاکم در نظام‌های پاتریمونیال نیروهای نظامی است. ارتش در این نظام‌ها وابسته به دربار و بیت رهبر است و لوازم و امکانات خود را از خزانه‌ی حاکم تأمین می‌کند. همین دستگاه نظامی است که به رهبر اجازه می‌دهد هر جا لازم دید خود را مجبور به رعایت تمام و کمال سنت‌ها نداند و «آزاد از قیود سنت» عمل کند6.

وبر پاتریمونیالیسم را ترکیبی از سنت گرایی و خودکامگی می‌داند. اینکه کدام‌یک از این دو جز در ترکیب غلبه می‌یابد به نیروی نظامی و دستگاه اداری بستگی دارد که در اختیار حاکم است7.

سلطانیسم شکلی از اقتدار پاتریمونیال است که وجه خودکامگی و اراده‌ی شخص رهبر در آن برجسته است:

«حاکم با استفاده از این ابزار زور [نیروی نظامی و دستگاه اداری شخصی] دامنه‌ی قدرت شخصی خود را که از محدویت‌های سنتی آزاد است، توسعه می‌دهد و خود را در موقعیتی قرار می‌دهد که به بهای کنار نهادن محدویت‌های سنتی‌ای که در ساختارهای پدرسالار معمول است به [اطرافیان خود] مرحمت و بخشش اعطا کند.

هر جا اقتدار در وهله‌ی نخست معطوف به سنت است اما در اعمال آن حاکم مدعی اختیارات کامل فردی می‌شود، آن را اقتدار «پاتریمونیال» می‌نامیم. آنجا که اقتدار پاتریمونیال بیش از هر چیز بر حوزه‌ی اراده‌ی شخصی آزاد از محدویت‌های سنت متکی است، آن را «سلطانیسم» می‌نامیم... هر دو شکل اقتدار مذکور را وجود دستگاه اداری [خادمان حاکم] از پدرسالاری ساده متمایز می‌کند8

وبر با بررسی موارد تاریخی در مصر، بین النهرین، امپراتوری عثمانی، پادشاهان بوربون در اروپا و جاهای دیگر نتیجه می‌گیرد که در سلطانیسم نیروهای نظامی، ابزار شخصی حاکم‌اند و حتی ادوات نظامی و لوازم مورد نیاز آنان از انبارها و اسلحه‌خانه‌ی شخص حاکم تأمین می‌شود. به عبارت دیگر، بیت المال و اموال شخصی رهبر قابل تفکیک نیست.

وبر مهمترین تناقض‌های درونی حکومت‌های سلطانی را در دو مورد خلاصه می‌کند:

اول: اتکأ زیاد به نیروهای نظامی یا دستگاه اداری شخصی همواره این خطر را در خود می‌پروراند که زمانی نخبگان نظامی یا اداری احساس کنند برای تسلط بر جامعه دیگر به حاکم نیازی ندارند.

دوم: تناقض اعمال و سیاست‌های «حاکم» با سنت‌ها، او را در برابر اشراف و نخبگان سنتی قرار می‌دهد و مخالفت آنها را برمی‌انگیزد و این نیز اعمال این سیاست‌ها و رسوخ دولت در جامعه را دشوار می‌کند ، و مهمتر از آن مشروعیت حکومت را به زیر سوال می‌برد که علی القاعده باید برمبنای تقید به سنت‌ها مشروعیت یابد.

این مفهوم بعدها بوسیله‌ی دیگر جامعه شناسان بازسازی و متحول شد و نظریه پردازان بعدی مفهوم «نظام نو سلطانی» را ابداع کردند تا بر نظام‌های مدرن سلطانی قابل انطباق باشد. سلطانی نامیدن ساختار سیاسی ‌ایران، در پرتو نظریه‌های نو سلطانی توجیه (justified) می‌شود.

نظام سلطانی حکومت شخصی فرمانرواست. وفاداری زیردستان به وی ناشی از مشروعیت قانونی – عقلانی و شخصیت کاریزماتیک او نمی‌باشد، بلکه ناشی از آمیزه‌ای از ترس و پاداش‌هایی است که سلطان به زیردستان می‌دهد. تصمیم‌گیری‌های خودسرانه فرمانروا را ایدئولوژی محدود نمی‌کند. فساد در تمام سطوح این نوع نظام رایج است.

فرمانروایان نظام‌های سلطانی یک نظام اسماً چند حزبی دارند و برای اثبات مشروعیت خود انتخابات برگزار می‌کنند، اما هیچ‌گاه بازنده هیچ انتخاباتی نمی‌شوند و انتخابات منجر به انتقال قدرت نمی‌شود. مقامات سیاسی امنیت چندانی ندارند، تنزل و ارتقای آنها وابسته به اراده‌ی فرمانرواست.

کیش شخصیت یکی از وجوه شخص‌گرایی این نوع رژیم است. سلطان غیرکاریزما، طالب شخصیت کاریزماتیک است و آن را از طریق انواع و اقسام عناوین (مثل رهبر مستضعفین جهان) برای خود می‌سازد. حاکمان نظام‌های سلطانی دوست دارند خود را به عنوان متفکران بزرگ معرفی کنند. از این رو بسیاری از سخنرانی‌ها و نوشته‌ها با کلامی از وی آغاز می‌شود.

تعداد افرادی که از این نظام منتفع می‌شوند ، بسته به شرایط کشور کم یا زیادند. افرادی که در خشونت نقش مستقیم داشته‌اند، در نظام سیاسی مسئولیت‌های مهم دارند.

نظام سلطانی، نظام حامی پرور (clientelism) است. نظام حامی پرور، ساختار اقتدار شعاعی پدید می‌آورد. سلطان در هسته‌ی مرکزی قرار دارد و از طریق شعاع‌های حمایتی (وابستگان خود)، با دولت و جامعه‌ی مدنی پیوند برقرار می‌کند.

روابط سلطان و دولت یکی از شاخص‌های مهم تحلیل نظام‌های سلطانی است. سلطان تلاش می‌کند تا استقلال عمل و آزادی نهادهای دولتی را از آنها بگیرد و شبکه‌ی حامیان خود را در نهادهای دولتی نفوذ دهد و بدین ترتیب ظهور میانه‌روهای هوادار نظام را به حداقل برساند. در این صورت باند حاکم و دولت در یک فرد تندرو به وحدت می‌رسند.

سلطان می‌کوشد تا شبکه حامی پروری خود را در جامعه مدنی هم نفوذ دهد. اگر او موفق شود شبکه‌ی حامی پرور خود را در اعماق جامعه نفوذ و گسترش دهد و به گونه‌ای موثر نخبگان جامعه را از طریق شبکه‌های حمایت در خود جذب کند، فضای سیاسی برای فعالیت گروه‌های مخالف (تندرو و میانه‌رو) به شدت تنگ خواهد شد. اما اگر سلطان سیاست طرد نخبگان اجتماعی از قدرت سیاسی را در پیش گیرد، نفوذش در جامعه‌ی مدنی سطحی خواهد شد و امکان رشد مخالفان فراهم خواهد گردید.

نظام سلطانی طرد کننده، نخبگان جامعه را از مزایای حمایت محروم می‌کند، اما این امر لزوماً به گذار به دموکراسی منتهی نخواهد شد. برای اینکه گذار به توانایی سازمان، انتخاب‌های استراتژیک، امکانات ائتلاف، رهبران کارآمد و توانایی سلطان برای سرکوب و میزان آن بستگی دارد.

منابع عظیم اقتصادی (مانند نفت) به سلطان امکان می‌دهد تا دستگاه گسترده‌ی سرکوب گرش را از تکیه گاه اجتماعی آن جدا و خود را از ائتلاف با نیروهای مخالف بی‌نیاز احساس کند. اگر دولت متکی به مالیات ناشی از کار مردم بود، به دولت پاسخ‌گو تبدیل می‌شد. اما سلطان با اتکای به درآمدهای سرشار نفت، خود را بی‌نیاز از جامعه احساس می‌کند ودستگاه‌های امنیتی- سرکوبگرش را گسترش می‌دهد.

حتی اگر کسانی رژیم جمهوری اسلامی را از سنخ رژیم‌های فاشیستی و کمونیستی توتالیتر بدانند، در رژیم‌های توتالیتر، رهبر خدایی می‌کند. برخی، صحنه‌ی سیاسی ‌ایران را چنان تحلیل می‌کنند که گویی احمدی نژاد جانشین خامنه‌ای شده و زمام مملکت را در دست گرفته و کشور را فاشیستی کرده یا خواهد کرد. اما نه نظام جمهوری اسلامی، نظام فاشیستی و توتالیتر است ونه ساختن نظام فاشیستی و توتالیتر دیگر امکان پذیر است. این نظام توتالیتر نیست، برای اینکه:

یک- نظام توتالیتر و فاشیستی با سرکوب کامل جامعه‌ی مدنی، جامعه‌ی تک صدایی و تک ساحتی می‌سازد. جامعه‌ی ایران تک صدایی نیست و صداهای مخالف بسیاری از آن به گوش جهانیان می‌رسد. طرح سرکوب کامل جامعه‌ی مدنی، طرحی شکست خورده است. صدای زندانیان سیاسی – عقیدتی این رژیم به گوش جهانیان می‌رسد و رهبر رژیم مجبور می‌شود در نماز جمعه‌ی تهران رسماً قتل‌های زنجیره‌ای رژیم را به گردن عناصر خودسر وزارت اطلاعات بیندازد.

در کدام جامعه‌ی توتالیتر و فاشیستی، مخالفانش از داخل کشور، همه روزه با رادیو و تلویزیون‌های دشمنانش (رادیو فردا، تلویزیون آمریکا، رادیو فرانسه، رادیو بی.بی. سی، آلمان و...) مصاحبه می‌کردند و از طریق رسانه‌های دشمن، برای مردم در بند خویش پیام می‌فرستادند؟

دو- در نظام‌های فاشیستی و توتالیتر، یک حزب واحد فراگیر به رهبری پیشوا وجود دارد که سازماندهی کل جامعه در دست آن است. ایران فاقد چنین حزبی است. در ایران ده‌ها حزب وجود دارد که به معنای واقعی کلمه حزب نیستند، ولی به هر حال، وجود همین شبه احزاب نشان می‌دهد که نظام سیاسی فاشیستی و توتالیتر نیست. رهبر هم برخی از همین احزاب را مزدور و مورد حمایت آمریکا می‌خواند.

سه - در جوامع فاشیستی و توتالیتر، فقط یک ایدئولوژی واحد وجود دارد که حزب یک تفسیر واحد رسمی از آن ارائه می‌کند و همه موظفند آن را بپذیرند. در نظام توتالیتر شوروی، جز مارکسیسم و تفسیر رسمی حزب بلشویک از آن ، چیز دیگری وجود نداشت.

اما در ایران، اولا: لیبرالیسم و سوسیالیسم و فمینیسم و... به عنوان ایدئولوژی‌های رقیب و بدیل ایدئولوژی حاکم رسماً تبلیغ و ترویج می‌شوند. کتاب‌هایی (با مجوز رسمی وزارت ارشاد، و با کاغذ و فیلم و زینک دولتی) که ایدئولوژی‌های رقیب و بدیل را نشر می‌دهند، متنوع‌تر و پر خواننده‌تر از کتاب‌های ایدئولوژی حاکم است. بسیاری از افراد رسماً و به طور علنی خود را لیبرال و سوسیالیست و فمینیست و ... می‌نامند.

ثانیاً: نه تنها بنیادگرایان حاکم تلقی واحدی از اسلام ندارند، بلکه در ایران به طور همزمان، سه نوع اسلام بنیادگرایانه، سنت گرایانه و تجدد گرایانه وجود دارد که در حال رقابت‌اند. به تعبیر درست‌تر، با اینکه زمام‌داران حاکم مدافع و مبلغ اسلام بنیادگرایانه‌اند، با این همه شمار زیادی از دین‌داران، با قرائت‌های سنت گرایانه و مدرنیستی از اسلام رو آورده‌اند.

نکته‌ی مهم تری هم وجود دارد که باید بدان توجه ویژه مبذول شود. آقای خمینی به عنوان بنیانگذار جمهوری اسلامی‌ ایران، به خوبی نقش و اهمیت ایدئولوژی در این نظام را روشن کرده‌است. او می‌نویسد:

«حکومت به معنای ولایت مطلقه ... بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد... حکومت ... یکی از احکام اولیه اسلام است، و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم [سلطان] می‌تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم [سلطان] می‌تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ ومسجدی که ضرار باشد، در صورتی که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند.

حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و می‌تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است ، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می‌تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتا جلوگیری کند...

آنچه گفته شده‌ است که شایع است، مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرض می‌کنم که فرضا چنین باشد، این ازاختیارات حکومت است. و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمی‌کنم9

نگاه سلطانی آقای خمینی به اسلام کاملاً مشهود است. دین به راحتی فدای حفظ نظام و تشخیص خودسرانه‌ی سلطان می‌شود.

روشن است که در میان زمام‌داران جمهوری اسلامی، هم آدم‌های فاشیست وجود دارد، هم قرائت فاشیستی از دین. اما وجود آدم‌های فاشیست و قرائت فاشیستی از دین، به «نظام فاشیستی» نینجامیده و نخواهد انجامید. میان «خواستن» و «توانستن» فاصله‌ی بسیار وجود دارد.

جهان واقع چنان نیست که هر کس هر خواستی را بتواند محقق کند. اپوزیسیون ایران سه دهه است که «می‌خواهد» جمهوری اسلامی را سرنگون کند، اما «نتوانسته» است خواست خود را محقق کند.

بوش «می‌خواست» در عراق و افغانستان و خاورمیانه کارهایی صورت دهد، اما «نتوانست» و خواست پیروزی به خواست عدم شکست مبدل شده‌است. تحلیل سیاسی ناظر به واقعیت است، نه نیت و خاص این و آن.

افغانستان و عراق مطابق خواست آمریکا پیش نرفت. تعیین نوع رژیم ایران، ربطی به نیات و مقاصد بنیادگرایان حاکم ندارد، بلکه به واقعیت نظام موجود نگریسته و براساس معیارهای شناخته شده‌ی جامعه شناسی سیاسی نوع دیکتاتوری آن معین خواهد شد.

جامعه‌ی کنونی ایران، جامعه‌ای نیست که نظامی توتالیتر و فاشیستی بر آن حاکم باشد. در عین حال اگر کسی بتواند اثبات کند که نظام جمهوری اسلامی یک نظام فاشیستی و توتالیتر است، در آن صورت سخن گفتن از قدرت احمدی نژاد به طورکلی منتفی خواهد شد، چون رهبر، در رژیم‌های توتالیتر، خدای مجسم زمینی است.

ترنر در وبر و اسلام به نقل از وبر می‌نویسد:

«سلطانیسم سیستمی است که تمام تصمیم‌های اصلی براساس اراده‌ی کاملاً خودسرانه‌ی شخص فرمانروا اتخاذ می‌شود10

مطابق اصل یکصد و دهم قانون اساسی ایران، تعیین سیاست‌های کلی نظام با رهبر است. نه تنها اصل 53 قانون اساسی اختیارات رهبر را مطلقه می‌داند، بلکه نهاد قانونی تفسیر قانون اساسی (شورای نگهبان قانون اساسی) هم اختیارات رهبر را محدود به آنچه در قانون اساسی آمده است نمی‌داند و آنچه در قانون اساسی آمده را حداقل اختیارات رهبر می‌داند.

یک نکته مسلم است: قانون اساسی «تمام تصمیم‌های اصلی» را به رهبر واگذار کرده‌است. نظام عقلانی- قانونی (نظام دموکراتیک) که وبر از آن دفاع می‌کرد، نظام «آزادی به مثابه‌ی عدم سلطه» است. هرجا امکان دخالت خودسرانه وجود داشته باشد، با سلطه مواجه خواهیم بود .

نظام ولایت فقیه دقیقا نظامی است که به ولی فقیه امکان و اختیار دخالت خودسرانه (به میل خود) در زندگی شهروندان را می‌دهد. با توجه به اینکه همه شهروندان در معرض خواست خودسرانه ولی فقیه قرار دارند، حتی اگر ولی فقیه عملا در کارشان دخالت نکند، نا آزاد هستند. او می‌تواند بدون توجه به علائق، منافع، ترجیحات و نظرات شهروندان، مطابق میل خود در زندگی آنها دخالت کند.

آرمان جمهوری خواهانه آزادی نه تنها مستلزم عدم وجود دخالت خودسرانه بلکه مستلزم عدم توانائی برای دخالت خودسرانه است. دخالت خودسرانه معیار سلطه و سلطانیسم است.

تأکید بر اینکه قانون اساسی به رهبر چنین قدرت عظیمی بخشیده است، به هیچ‌وجه نافی «شخصی بودن حکومت»، «تعیین تصمیم‌های (سیاست‌های) اصلی بوسیله‌ی فرمانروا»، «دخالت خودسرانه‌ی رهبر»، «اتکای به نظامیان» و «حامی پروری» نیست.

۲- شورای نگهبان ( که تمام فقهای آن بوسیله‌ی رهبر منصوب می‌شوند)، یکی از مهمترین ارکان مبارزه با مردم سالاری در نظام سلطانی است. هرگونه تحول سیاسی قانونی در بالا، منوط به اصلاح قوانین و ورود افراد دموکرات به حوزه‌ی دولت است.

شورای نگهبان هر دو مسیر را مسدود کرده‌است. رد صلاحیت کاندیداهای اصلاح‌طلب با شورای نگهبان است، نه رییس جمهور. هر فردی را که رهبر بخواهد، شورای نگهبان رد صلاحیت می‌کند (تعبیر فتنه گران درباره‌ی خط امامی‌های مجلس سوم و تعبیر گردن گلفت‌ها درباره‌ی اصلاح‌طلبان مجلس ششم از آقای خامنه‌ای بود، نه احمدی نژاد. پس از فتنه‌گر خواندن نمایندگان مجلس سوم، شورای نگهبان صلاحیت۴۱ تن از نمایندگان مجلس سوم را برای شرکت در انتخابات مجلس چهارم رد کرد) و هر کس را که او فرمان دهد، تأیید صلاحیت خواهد کرد (مانند تأیید صلاحیت دکتر معین برای انتخابات ریاست جمهوری گذشته).

آقای خامنه‌ای به خاتمی ‌گفته بود صلاحیت هفت الی هشت تن از نمایندگان مجلس ششم رد خواهد شد، اما در عمل به وعده‌ی خود عمل نکرد و دستور داد گردن کلفت‌ها را از مجلس بیرون برانند. بهزاد نبوی در این خصوص می‌گوید:

«در دوره‌ی هفتم به آقایان خاتمی و کروبی اعلام شده بود که هفت الی هشت نفر از مجلس ششم رد صلاحیت خواهند شد و با بقیه کسی کاری ندارد، ولی در عمل بیش از 3500 نفر رد صلاحیت شدند که در بین آنها بیش از 80 نماینده مجلس ششم بود11

درخصوص انتخابات مجلس هشتم نیز، آقای خامنه‌ای از مدت‌ها قبل دستور داده است که صلاحیت کلیه‌ی تحصن کنندگان در مجلس ششم رد شود. درخصوص بقیه اصلاح‌طلبان هم اخیراً طی یک سخنرانی عمومی اعلام کرد: «در خدمت دشمن هستند و اعلام حمایت رییس جمهور آمریکا مایه‌ی ننگ آنان است.»

از سوی دیگر، اگر افراد نسبتاً مستقلی از فیلتر شورای نگهبان عبور کرده و به مجلس راه یابند و قوانینی در مجلس به تصویب رسانند که منتهی به تحول یا اصلاح شود، آن قوانین، از سوی شورای نگهبان منصوب رهبر رد خواهد شد. قوانین مصوب یک مجلس صد در صد اصلاح طلب را هم شورای نگهبان رد خواهد کرد، نه احمدی نژاد.

همگان به یاد دارند که شورای نگهبان به مجلس ششم حتی اجازه نداد بودجه صدا و سیما را کاهش دهد. خزعلی هم در همان دوره اعلام کرد اگر ۶۰ میلیون ایرانی به چیزی صحه بگذارند، اما 4 تن از اعضای فقهای شورای نگهبان آن را رد کنند، کار تمام است.

۳- از زمانی که آقای خامنه‌ای توسط مجلس خبرگان به رهبری منصوب شد (شهادت هاشمی رفسنجانی به نفع وی از زبان آقای خمینی، در این انتصاب نقش مهمی ایفا کرد)، وی تمام احکام انتصابی خود را به زمان خاصی محدود کرد.

در رژیم‌های دیکتاتوری، رهبر خودکامه نمی‌گذارد هیچ فردی در نهاد یا تشکیلاتی خاص برای مدت طولانی مستقر و برای خود دارو دسته مستقل تشکیل دهد. همه چیز باید در خدمت رهبر و اراده‌ی او باشد.عدم اعتماد و بدبینی به همگان، به ترس از همگان تبدیل می‌شود. هر کس هر چه دارد از سلطان دارد. اگر از چشم سلطان بیفتد، به هیچ تبدیل می‌شود.

مهدوی کنی و ناطق نوری، دو تن از روحانیون اصول گرایند که زمانی از نفوذ بسیار برخوردار بودند، اما اینک حاشیه نشینی را تجربه می‌کنند. فرماندهان نظامی (ارتش، سپاه، بسیج)- انتظامی(نیروی انتظامی) نسبت به دیگر مناصب از حساسیت بیشتری برخوردارند. از این‌رو، آقای خامنه‌ای طی سال‌های زمامداری‌اش، به طور مرتب و در زمان‌های معین و نامعین آنها را تغییر داده و می‌دهد تا کسی خدای ناکرده فکر بدی به ذهنش خطور نکند.

۴- عجیب‌تر از همه این است که دشمنی با احمدی نژاد آن‌چنان پرده بر چشمان برخی افکنده است که هر یک از اصول‌گرایان که از پست خود کنار می‌روند یا کنار گذاشته می‌شوند، به چهرهای مطلوب و محبوب و عاقل تبدیل می‌شوند.

وقتی علی لاریجانی می‌رود، عده‌ای فغان سر می‌دهند که فرد عاقل و مصلحت‌گرایی چون لاریجانی را برکنار کردند. و از یاد می‌برند که لاریجانی در صدا و سیما با برنامه‌هایی چون «هویت» چه بر سر دگراندیشان آورد و پس از دوم خرداد ۷۶ با برنامه‌های صدا و سیما با اصلاحات و اصلاح‌طلبان چه‌ها کرد (برنامه «چراغ» و «فیلم کنفرانس برلین» دو نمونه از ده‌ها اقدام او بود).

وقتی رحیم صفوی تغییر می‌کند، ناله‌ها به هوا می‌رود که جعفری بسیار خطرناک است و رحیم صفوی که در دوره‌ی اصلاحات (به گفته‌ی خودش) آب به سوراخ مارها می‌ریخت، به چهره‌ای موجه تبدیل می‌شود. قالیباف فرمانده پیشین نیروی انتظامی که در دوره‌ی فرماندهی‌اش با بسیاری از دگراندیشان بدترین برخوردها صورت گرفت، مقبول اصلاح‌طلبان قرار می‌گیرد و به فردی عاقل و توانا تبدیل می‌شود12.

به نماینده‌ی رهبر در استان خراسان (طبسی) بنگرید تا فرایند بازسازی چهره‌ی محافظه کاران را نزد اصلاح‌طلبان مشاهده نمایید. مسأله این است: در نظام سلطانی هر که هر چه دارد، از رهبر دارد. اگر همین امروز رهبر احمدی نژاد را برکنار و خانه نشین کند، او به هیچ تبدیل خواهد شد و اتفاقی هم نخواهد افتاد. مسأله این نیست که او چنین کاری نخواهد کرد، مسأله این است که او توان و اختیار چنین کاری را دارد (آقای خمینی همین کار را با بنی صدر انجام داد).

برای خامنه‌ای، احمدی نژاد با سعید امامی، سعید مرتضوی، حسین شریعتمداری، نقدی، رحیم صفوی، علی فلاحیان، ذالقدر، محسنی اژه‌ای، مصطفی پور محمدی، علی لاریجانی، روح الله حسینیان و... فرقی ندارد. همه‌ی اینان مجری فرامین وی هستند. برخی از این افراد قطعاً ارج و قرب بیشتری نزد خامنه‌ای دارند. تردید نباید کرد که افرادی چون قالیباف و محسن رضایی در هر مسأله‌ای اگر رهبر نظر روشنی داشته باشد، دنباله رو نظر رهبر خواهند بود.

۵- قوه قضاییه و نیروهای نظامی و انتظامی: سپاه و بسیج و نیروی انتظامی تحت امر رهبرند و قوه مجریه هیچ کنترلی بر آنها ندارد. قوه‌ی قضاییه هم مستقل از قوه‌ی مجریه است. در دوران اصلاحات و پس از آن این قوه بیشترین نقش را در سرکوب سیاسی داشته است.

به عنوان نمونه، سعید مرتضوی که در دستگاه قضایی مشغول به کار است، سال‌هاست که بی‌امان حکم بازداشت مخالفان را صادر و آنها را زندانی می‌کند. محسنی اژه‌ای طی سال‌های گذشته از طریق دادگاه روحانیت و دادگاه کارکنان دولت، مخالفان را بازداشت و زندانی کرده‌است.

دادگاه انقلاب یکی دیگر از ابزارهای سرکوب سیاسی است. اقدامات مداوم قوه قضاییه را به گردن احمدی نژاد انداختن نادرست است. قوه قضاییه در دوران اصلاحات با تشکیل پرونده علیه نمایندگان مجلس ششم و محاکمه مداوم نمایندگان، نقش مهمی در شکست اصلاحات ایفأ کرد. کروبی گفته است که برای آزادی لقمانیان (نماینده‌ی مجلس ششم) از زندان، «خدمت مقام معظم رهبری رسیدم13

پس روشن است که بازداشت و آزادی به فرمان چه کسی صورت می‌گیرد. توقیف روزنامه‌ها و محاکمه و زندانی کردن روزنامه نگاران هم بوسیله‌ی قوه قضاییه صورت گرفت. درخصوص قوه‌ی مجریه هم باید به یک نکته توجه کرد. آقای خامنه‌ای از ابتدا تاکنون همیشه در تعیین وزرای همه‌ی روسای جمهور نقش اساسی داشته است.

به عنوان نمونه، هاشمی رفسنجانی وزرای ارشاد (میر سلیم)، کشور (علی محمد بشارتی)، اطلاعات (فلاحیان)، آموزش عالی (هاشمی گلپایگانی) و امورخارجه (ولایتی) را به خامنه‌ای واگذار کرد.

در شب انتخابات هشتمین دوره‌ی ریاست جمهوری که هاشمی رفسنجانی با احمدی نژاد در حال رقابت بود، هاشمی در سه مصاحبه مختلف اعلام کرد اگر رییس جمهور شود، وزرای خود را با مشورت رهبری برخواهد گزید. رهبری همیشه به چند وزارتخانه (اطلاعات، خارجه، کشور، ارشاد، آموزش عالی)عنایت خاص دارد.

دخالت رهبر در کار وزرأ به وظایف قانونی آنها محدود نمی‌باشد. به عنوان نمونه، عبدالله نوری به عنوان وزیر کشور دولت خاتمی در سفر به یکی از استان‌ها، می‌رود تا در یکی از مساجد اهل سنت سخنرانی کند. در حالی‌که وی سوار بر جیپ در بیابان در حال رفتن به مقصد می‌باشد، از بیت رهبری آقای حجازی با بی سیم با وی تماس می‌گیرد و به وی می‌گوید که آقا فرموده‌اند شما در آن مسجد سخنرانی نکنید. عبدالله نوری دلیل امر را جویا می‌شود، حجازی می‌گوید به مصلحت نیست. نوری می‌گوید به نظر من این سخنرانی به مصلحت است، من سخنرانی می‌کنم و بعد دلیل آن را در تهران به آقا می‌گویم.

روشن است که پس از این نوع نافرمانی‌ها چه بر سر عبدالله نوری آمد. آقای خامنه‌ای در اولین دیدار کابینه‌ی خاتمی با وی (پس از کسب رای اعتماد از مجلس)، خطاب به وزرأ می‌گوید:

«آقای مهاجرانی را خود من انتخاب کردم. آقای خاتمی یکی از علما را برای وزارت ارشاد انتخاب کرده بود،آقای خاتمی می‌گوید آقای مهاجرانی هم یکی از علماست. آقای خامنه‌ای می‌گوید بله، اما شما آقای موسوی لاری را برای وزارت ارشاد انتخاب کرده بودید.»

از سوی دیگر، هنوز چند صباحی از کار کابینه‌ی خاتمی نگذشته بود که فشار بیت رهبری به وزیر ارشاد برای برکناری احمد بورقانی آغاز می‌شود. آقای خامنه‌ای می‌دانست چه کسی را باید بزند. عطاءلله مهاجرانی پس از درگذشت احمد بورقانی با زبان سربسته همین ماجرا را توضیح داد و نوشت:

«اصلاً از عمر مدیریت او کمتر از دو ماه گذشته بود، که علای استعلا فرمان داد تا بورقانی دچار جر شود و برود... احمد در جلسه‌ی تودیعش گفت: عمر مدیریت من مثل عمر چریک بود، متوسط عمر چریک سه تا شش ماه است. من هم در پاسخش گفتم که: الان بیست سال از پیروزی انقلاب گذشته و عرصه فرهنگ عرصه چریک بازی نیست... احمد گفته نمی‌بایست عبارت مدیریت چریکی را به کار ببرد. گفتم من هم بهتر بود چریک بازی نمی‌گفتم. گاهی باید برای بستن در دهان کدخدا نکته‌ای گفت... .»

اما کدخدای ما سلطانی است که گویی در ملک خویش تصرف می‌کند. مورد دیگر، برگزاری همایش «بیست سال ادبیات داستانی» بوسیله‌ی وزارت ارشاد بود. برخی از داستان‌نویسان، آقای خامنه‌ای را تحریک کرده بودند که وزارت ارشاد می‌خواهد به کسانی چون سیمین بهبهانی و هوشنگ گلشیری جایزه بدهد. در آن زمان شایعه بود که مهاجرانی پس از ملاقات و مذاکره با آقای خامنه‌ای و توضیح مفصل، کل بیست تن (از جمله سیمین دانشور، محمود دولت آبادی و...) را به تأیید وی می‌رساند، تا بتواند آن همایش را برگزار کند.

آقای خامنه‌ای در هر کار خرد و درشتی دخالت و علیه مدیرانی که برخلاف سلیقه‌اش عمل کنند اقدام می‌کرد و می‌کند. به عنوان نمونه‌ای دیگر، در یکی از سال‌های ریاست جمهوری خاتمی و وزارت ارشاد مهاجرانی، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری اعلام کرد در تخت جمشید مراسم نوروز برگزار خواهد کرد. آقای خامنه‌ای به سرعت به این امر واکنش نشان داد. او در سخنرانی روز اول فروردین در حرم امام رضا گفت:

«شما ببینید در ایام تحویل، مردم چه مکان‌هایى اجتماع مىکنند! دیشب در اطراف آستان قدس رضوى، با این‏که نیمه شب بود، جاى سوزن انداختن نبود! تا بستِ شیخ بهایى و تمام این اطراف، مردم براى توجّه، روى زمین نشسته بودند! یعنى عید نوروز، همراه با معنویت. یا دیشب ـ نیمه شب ـ هزاران انسان علاقه‏مند، از خواب و خانه و زندگى و محیط خانواده بیرون آمدند و به مرقد امام بزرگوار رفتند. یعنى جنبه معنوى.

خوب؛ حالا یک نفر هم پیدا مى‏شود که از سرِ اشتباه و ندانم‌کارى، به جاى مرقد امام رضا(ع) و مرقد امام بزرگوار و مرقد حضرت معصومه(س) و مراسم معنوى، تخت جمشید را زنده مى‏کند! البته تخت جمشید، یک اثر معمارى است؛ انسان، اثر معمارى را تحسین مى‏کند و چون متعلّق به ما و مال ایرانی‌هاست، به آن افتخار هم مى‏کند؛ اما این غیر از آن است که ما دل‌ها و ذهن‌ها و جان‌هاى مردم را متوجّه به نقطه‏اى کنیم که در آن خبرى از معنویت نیست، بلکه نشانه طاغوتی‌گرى است!

در همان ساختمان‌ها که امروز بعد از گذشت یکى دو هزار سال، ویران است، زمانى به مناسبت همین روز نوروز، خدا مى‏داند که چقدر بى‏گناه، در مقابل تخت طاغوت‌هاى زمان به قتل مى‏رسیدند و چقدر دل‌ها ناکام مى‏شدند! این افتخارى ندارد.»

یکی از مهمترین موارد تحمیل اراده‌ی آقای خامنه‌ای بر مسائل حاد، مسدود کردن افقی و عمودی پرونده قتل‌های زنجیره‌ای توسط او بود. وی به خاتمی دستور داد که در رسیدگی به این پرونده دو خط قرمز باید رعایت شود. اولاً نباید قتل‌های قبل از دوم خرداد پیگیری و افشا شود. باید گفته شود که فقط چهار نفر، آن هم در دوران اصلاحات، به قتل رسیده‌اند. ثانیاً در پیگیری مسئولین این جنایات نباید از سعید امامی بالاتر رفت. آمران و مجریان قتل‌ها باید به سعید امامی و زیر دستانش محدود شود.

دلیل این دستور روشن بود. علی فلاحیان در همان زمان گفته بود اگر پای مرا به دادگاه بکشانند، من هم نقش «بالا» را در قتل‌ها افشا خواهم کرد. لذا آقای خامنه‌ای برای رسیدگی به این پرونده افرادی را به خاتمی تحمیل کرد که پرونده را دقیقاً مطابق میل او پیش برند.

۶- قدرت تخریبی نظام حقیقی قدرت: آقای خامنه‌ای ابزارهای بسیار دیگری هم در اختیار دارد که در نظام حقوقی وجود ندارد، اما وی از طریق آنها هم قدرت خود را بسط می‌دهد و با مخالفان برخورد می‌کند.

مساجد سراسر کشور در کنترل اوست. تمام ائمه‌ی جمعه‌ی سراسر کشور را او منصوب می‌کند و هر هفته از مرکز به آنها دیکته می‌شود که در خطبه‌های جمعه چه باید بگویند. روزنامه‌های اقتدارگرایان، به رهبری روزنامه‌ی کیهان، سردمدار تخریب تمام مخالفان‌اند.

کیهان‌نشینان «تک تیراندازان» رهبرند. یک بار سعید امامی به گروهی از روشنفکران گفته بود، شما باید خطوط قرمز نظام را در نظر بگیرید. آنها از وی پرسیده بودند، ما از کجا بفهیم که سیاست‌های نظام چیست؟ سیعد امامی به آنها گفته بود، سرمقاله‌های روزنامه کیهان را بخوانید، آنها مواضع نظام و رهبری است.

به یاد داریم که جناح راست برای مقابله با اصلاح‌طلبان، انجمن روزنامه نگاران مسلمان را به راه انداخت. در دیدار اعضای این انجمن با آقای خامنه‌ای، او به آنها می‌گوید:

«من از همه‌ی شما تشکر می کنم. شما کسانی هستید که در خط مقدم جبهه‌ی علیه تهاجم فرهنگی غرب از مرزهای اسلام دفاع می‌کنید. همه‌ی شما مسلسل در دست دارید. اما یک تشکر ویژه هم از روزنامه کیهان دارم. کیهان نه تنها مسلسل به دست دارد، بلکه تک تیرانداز قابلی هم هست.»

تمام مخالفانی که روزنامه کیهان را می‌خوانند، برای دریافت مواضع رهبر از صفحه‌ی دوم آن روزنامه است. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی درنامه‌ی مورخ ۲۷/۱۰/۸۶ به رهبری بر روی همین نکته انگشت نهاده است:

«در حالی که هنوز دو ماه به زمان رقابت انتخابی باقی مانده، شاهد موج گسترده و سازمان یافته‌ای از تخریب و افترأ و اهانت علیه اصلاح‌طلبان هستیم. تأسف بارتر این که در رأس این حرکت، روزنامه کیهان به مدیریت نماینده حضرتعالی و تریبون نماز جمعه تهران قرار دارند. در این حملات تخریبی تلاش می‌شود اصلاح‌طلبان وابسته و مزدور و عامل آمریکا معرفی شوند... در موج جدید... اصلاح‌طلبان همگی مزدور و توطئه‌گر و برانداز و خائن و اصلاح‌طلبی ماهیتاً تفکری دشمن ساخته معرفی می‌شود...

تأسف‌بارتر این که پرچم‌داران این حرکت، محورهای تبلیغاتی خود را به سخنان اخیر حضرتعالی مستند می‌کنند... این بد اخلاقی نه از سوی احزاب و تشکل‌های سیاسی بلکه از سوی نهادهای وابسته به حاکمیت و به ویژه روزنامه‌ی تحت مدیریت نماینده حضرتعالی صورت می‌گیرد.... فعالیت و پرچم‌داری منابر جمعه و رسانه ملی و بویژه روزنامه کیهان که بوسیله نماینده حضرتعالی اداره می‌شود در تخریب اصلاح‌طلبان [بارز است].. .نهادها و مؤسساتی نظیر روزنامه‌ کیهان در جامعه به انعکاس مواضع بیت رهبری مشهورند.»

۷- رهبر (سلطان) راه دیگری هم برای کنترل و در اختیار گرفتن نهادهای انتخابی ابداع کرده‌است. مطابق قانون اساسی سه نهاد انتخابی وجود دارد: شورای شهر، مجلس و رییس جمهور.

مطابق اصل یکصد و دهم قانون اساسی تعیین سیاست‌های کلی نظام با رهبر است. برمبنای این اصل، رهبر از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام (که همگی منصوب وی هستند)، در زمینه‌های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی، علمی و آموزشی، هسته‌ای، امنیتی، قضایی، سیاست داخلی، سیاست خارجی و ... سیاست‌های بی‌شماری تعیین کرده و آنها را جهت اجرا به تمام ارکان نظام ابلاغ کرده‌است.

از سوی دیگر، رهبر، مجمع تشخیص مصلحت نظام را مسئول نظارت بر اجرای این سیاست‌ها توسط تمام نهادها کرده‌است. بدین ترتیب، حتی اگر اصلاح‌طلبان بتوانند، یا به آنها اجازه دهند، سه نهاد انتخابی را به دست آورند، هر برنامه و اقدام آنها با مانع سیاست‌های کلی نظام برخورد خواهد کرد. به عنوان مثال، پس از تصویب بودجه سال ۱۳۸۷ بوسیله‌ی مجلس، اکبر هاشمی رفسنجانی طی نامه‌ای به شورای نگهبان، اعلام کرد که این بودجه: «مغایرت‌های فراوانی با سیاست‌های کلی نظام دارد.»

پس از آن رهبر طی نامه‌ای از شورای نگهبان خواست این ایرادات را جهت رفع به مجلس ابلاغ کند. رییس مجلس هم به نمایندگان گفت: «از این پس مجمع تشخیص مصلحت نظام در مورد مصوبات مجلس نظر خواهد داد.» مجلس هم تمام پیشنهادهای الحاقی مجمع تشخیص مصلحت نظام را به قانون بودجه سال آینده اضافه کرد. این وضع مجلس سلطانی و دولت احمدی است، چه رسد به مجلس و دولت اصلاح طلب.

۸- شورای عالی انقلاب فرهنگی (که همه‌ی اعضای آن منصوب رهبرند) از دیگر نهادهای تحت امر رهبر است که مصوبات مجلس نباید با مصوبات آن تعارض داشته باشد. این یکی از نهادهای کنترل امور فرهنگی و علمی و آموزشی است.

رهبر از طرق دیگری هم در حوزه‌ی علم و فرهنگ دخالت می‌کند. به عنوان مثال، ماده مربوط به حاج سید محمد باقر رشتی معروف به حجت الاسلام شفتی در لغت نامه دهخدا، اعتراض حوزویان را بر می‌انگیزد. آنان طی نامه‌ای به رهبر خواهان اصلاح این ماده می‌شوند. به دستور آقای خامنه‌ای، بخش‌های مورد اعتراض، (چاپ ۱۳۳۰ جلد ۱۸ صفحه ۳۲۹) در چاپ اخیر (۱۳۷۷، جلد ۶ صفحه ۸۷۸۱) حذف می‌شود.

بخشی از مطلب حذف شده بدین قرار است:

«و چون سید اقامهء حدود را در زمان غیبت امام واجب می‌دانسته، خود به امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود قیام می‌نمود و مدعی بوده است که حکم من در این قبیل مسائل، بعینه همان حکم حضرت صاحب الزمان است.

عدد کسانی که سید ایشان را در دورهء سلطهء خود در اصفهان به تازیانه حد زده، از حساب بیرون است. و شمارهء کسانی که او به دست خویش به عنوان اقامهء حدود کشته، تا یکصد و بیست نوشته‌اند. امر عجیب در کار وی این است که او متّهمین را ابتدا به اصرار و ملایمت تمام و به تشویق اینکه خود در روز قیامت پیش جدّم شفیع گناهان شما خواهم شد به اقرار و اعتراف وامی‌داشته، سپس غالبا با حال گریه ایشان را گردن می‌زده و خود بر کشتهء آنان نماز می‌گذارده و گاهی هم در حین نماز غش می‌کرده‌است.»

۹- از نظر تاریخی حوزه‌های علمیه‌ی دینی از دولت‌ها مستقل بوده‌اند. آقای خامنه‌ای حوزه‌ها را هم به شدت سلطانی کرده‌است. معیارهای مختلفی برای تأیید این مدعا وجود دارد. یکی از این معیارها میزان بودجه‌ای است که دولت به نهادهای دینی اختصاص می‌دهد.

در اینجا به عنوان نمونه بودجه دستگاه‌های غیردولتی فعال در زمینه‌های دینی - تبلیغی در بودجه سالانه کشور اشاره می‌کنیم (ارقام به میلیارد ریال ):


بودجه دستگاه‌های غیردولتی فعال در زمینه‌های دینی - تبلیغی

برای دیدن جدول در سایز بزرگتر اینجا را کلیک کنید.‬

از سوی دیگر، سلطان در امورآموزشی و علمی حوزه‌ها هم دخالت می‌کند. به عنوان نمونه، تأیید اینکه چه کسی مجتهد است، در طول تاریخ، با خود حوزه‌های علمیه بوده است. اما در دوره‌ی رهبری آقای خامنه‌ای، تأیید اجتهاد فقهی هم سلطانی شد.

در دوره‌ی رهبری آقای خامنه‌ای، اگر چند تن از مراجع مسلم تقلید اجتهاد فقهی فردی را تأیید کنند، اما شورای نگهبان اجتهاد وی را تأیید نکند، او مجتهد نیست و نمی‌تواند به عضویت مجلس خبرگان رهبری درآید. نظام سلطانی کسی را مجتهد می‌داند که سلطان او را مجتهد تلقی کند. این واقعیت تأثیر بسیاری در نحوه‌ی رفتار طلاب دارد.

نظام سلطانی ایران همچون هر نظام سلطانی دیگر، نظامی فاسد است. در یاداشت حاضر قصد ندارم به مسائل اقتصادی این نظام بپردازم، اما فقط ذکر این نکته کفایت دارد که براساس گزارش موسسه بین المللی «شفاف بین الملل» در سال ۲۰۰۶، در فاصله‌ی سال‌های ۸۴ تا ۸۵ رتبه‌ی ایران از نظر فساد مالی ۱۳ مرتبه تغییر کرده‌است، یعنی فساد مالی ایران 13 مرتبه‌ی دیگر گسترده‌تر و عمیق‌تر شده‌ است.


برای دیدن جدول در سایز بزرگتر اینجا را کلیک کنید. / منبع

طی سه سال اخیر(۸۳- ۸۴- ۸۵)، میزان نابرابری اقتصادی هم افزایش یافته است. میزان ضریب جینی که شاخص نابرابری اقتصادی است، طی این سه سال افزایش یافته است (به ترتیب ۳۸۴/۰- ۳۸۹/۰- ۴۰۰/۰).

سطح مصرف ده درصد فقیرترین اقشار جامعه کاهش یافته و سطح مصرف ده در صد ثروتمندترین‌ها افزایش یافته است. تمام اینها ناشی از سیاست‌های به ظاهر عدالت طلبانه‌ی سلطان است.

تمام این مقدمات برای بیان یک اصل مهم بود: هر گونه تحلیلی از وضعیت کشور که فاقد نقش رهبر در مسائل کشور باشد، تحلیلی نادرست و بی‌اعتبار است. نادیده گرفتن قدرت اصلی و ذکر نکردن نقش کسی که بیشترین قدرت را در نظام حقوقی و حقیقی دارد، هر علت یا انگیزه‌ای داشته باشد، تحلیل را غیر واقعی و استراتژی سیاسی را بی‌محتوا و بی‌اثر خواهد کرد.

پس از روشن شدن میزان قدرت و اختیار رهبر در نظام حقوقی و رژیم حقیقی، مدعای مهم دیگری را طرح و درخصوص اعتبار آن داوری خواهیم کرد. این برساخته، محصول کوشش دسته جمعی تعداد بسیاری از فعالین سیاسی، با مواضع کاملاً متفاوت است. مطابق این برساخته:

«دوران احمدی نژاد سیاه‌ترین دوران جمهوری اسلامی ایران است، احمدی نژاد کشور را در معرض حمله‌ی نظامی قرار داده است، یعنی خطر حمله‌ی نظامی در دوره‌ی وی بیش از هر زمان دیگری ایران را تهدید می‌کند، احمدی نژاد ایران را در برابر جهان غرب قرار داده است، از نظر سرکوب سیاسی اجتماعی، احمدی نژاد بدترین دوره را بر ایران حاکم کرده‌است. احمدی نژاد مصیبت عظمای جمهوری اسلامی ایران است».

این برساخته تا چه اندازه با واقعیت نظام سیاسی ‌ایران منطبق است؟

۱) سیاست داخلی

روشن است که بین هاشمی رفسنحانی، خاتمی و احمدی نژاد از نظر شخصیتی و رفتاری تفاوت‌های بسیاری وجود دارد و خاتمی و کابینه‌اش از جهات عدیده بر احمدی نژاد و کابینه‌اش برتری دارد. اما سخن بر سر تفاوت‌های شخصیتی و رفتاری افراد نیست، سخن بر سر محدوده‌ی اختیارات و قدرت افراد در نظام سیاسی است. قصد ما دفاع از احمدی نژاد و تأیید اقدامات نسجیده‌ی وی نیست.

برعکس، ما می‌کوشیم نشان دهیم که سهم احمدی نژاد از این وضعیت نگران کننده و رو به سراشیبی چقدر است؟ آیا با آمدن احمدی نژاد یک دگرگونی اساسی نسبت به سه دهه‌ی گذشته اتفاق افتاده و او فجایعی آفریده که در کارنامه‌ی رژیم جمهوری اسلامی سابقه نداشته است؟

در تحلیل سیاسی، در عین اذعان به وجود امور ثابتی چون قانون اساسی و رهبری سلطانی، به تفاوت‌های دوران‌های مختلف پرداخته خواهد شد. به تعبیر دیگر، باید دید که در شرایط خاص زمانی از ترکیب علل خاص چه نتایج متفاوتی به دست آمده است؟

یعنی با اینکه قانون اساسی و رهبری ثابت بوده‌اند، اما نتیجه‌ی عمل سیاسی کنش‌گران و برآیند نهایی در دوران هاشمی و خاتمی و احمدی نژاد «متفاوت» بوده است. این تفاوت‌ها به معنای «تغییر رژیم» یا «دموکراتیزه شدن رژیم» نبوده است، اما رابطه دولت و جامعه‌ی مدنی (موازنه‌ی قوا بین دولت و جامعه) در این سه دوره تفاوت‌هایی داشته است.

حتی رهبر هم از میان این سه دوره، یکی را بیشتر باب میل خود دانسته و لذا بیشتر آن را تأیید کرده و دوره‌ی دیگری را نمی‌پسندد و لذا رویکرد کاملاً انتقادی به آن دوران دارد.

مجلس ششم مجلس مطیع اراده‌ی رهبر نبود، لذا آقای خامنه‌ای می‌گفت: «صدای عمومی مجلس ششم مخالف بسیاری از مصالح نظام است.» رهبر آن صدای عمومی را تندرو و آمریکایی خواند که از داخل خیمه‌ی انقلاب چراغ سبز به اردوگاه دشمن می‌دادند.

اما مجلس هفتم، مجلس مطیع رهبر و مورد تأیید رهبر بود. از منظری دیگر، شدت سرکوب سیاسی در این سه دوره متفاوت بوده است. برخی بر این گمانند که شدت سرکوب سیاسی، نشانه‌ی وحشت حکومت از برهم خوردن موازنه‌ی قوا میان دولت و جامعه است.

وقتی جامعه قدرت بیشتری می‌یابد، دولت سرکوب خود را افزایش می‌دهد. اما وقتی قدرت جامعه را از آن گرفت، شدت سرکوب را کاهش خواهد داد. پس می‌توان پرسید: دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد چه تفاوت ماهوی با دوران ریاست جمهوری خامنه‌ای (به اضافه‌ی نخست وزیری مهندس موسوی)، هاشمی رفسنجانی و خاتمی‌دارد؟

دوران چهار رییس جمهور را با شاخص‌های مختلف می‌توان مقایسه کرد.

شاخص اول: برگزاری انتخابات آزاد

انتخابات رقابتی منصفانه‌ی آزاد یکی از شاخص‌های جوامع دموکراتیک است. آنچه در جمهوری اسلامی برگزار می‌گردد، «شبه انتخابات تقلبی» است. مخالفان حق شرکت در انتخابات را ندارند، برای اینکه داوطلبان باید به طور مکتوب بنویسند که به قانون اساسی، اسلام، اصل ولایت مطلقه فقیه، آقای خمینی و خامنه‌ای اعتقاد نظری و التزام عملی دارند و شورای نگهبان هم صدق گفته‌ی آنها را احراز کند.

وزارت کشور مجری انتخابات است، ولی قدرت اصلی در دست شورای نگهبان است. در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، شورای نگهبان صلاحیت بسیاری از چپ‌های مجلس سوم را برای مجلس چهارم تأیید نکرد.

در زمان ریاست جمهوری خاتمی شورای نگهبان صلاحیت حدود سه هزار و پانصد تن از کاندیداهای مجلس هفتم را رد کرد. دولت خاتمی انتخاباتی برگزار کرد (انتخابات مجلس هفتم) که معاون پیشین وزارت کشور اصلاحات (مصطفی تاج زاده) آن را «کودتای پارلمانی» خوانده است14.

انتخابات ریاست جمهوری هم که توسط دولت خاتمی برگزار شد، تا آن حد متقلبانه بود که صدای کروبی و هاشمی رفسنجانی را هم در آورد و هاشمی مسأله را به خدا واگذار کرد تا روز قیامت حق او را بستاند و کروبی در اعتراض از مجمع تشخیص مصلحت نظام استعفأ کرد. در انتخابات مجلس هفتم صلاحیت حدود ۳۵۰۰ تن از ۸۱۷۲ داوطلب رد شد.

برای انتخابات مجلس هشتم، شورای نگهبان در نهایت صلاحیت ۲۷ درصد از کاندیداها) ۲۰۰۰ نفر از ۷۵۹۷ کاندیداها)را رد کرد.

میزان دیگر تخلفات انتخاباتی، از جمله تقلب، در این انتخابات را بعداً می‌توان با دوره‌های قبلی مقایسه کرد. در انتخابات مجلس هفتم خاتمی و اصلاح‌طلبان مدعی بودند که تکلیف ۱۹۰ کرسی مجلس از پیش تعیین شده‌است، و درخصوص انتخابات مجلس هشتم مدعی هستند که تکلیف ۱۵۸ کرسی مجلس به طور قطعی از پیش روشن است و فقط در ۱۳۲ کرسی امکان رقابت وجود دارد. اصلاح‌طلبان (یاران خاتمی) ۱۳۲ کاندیدا برای سراسر کشور معرفی کردند. خاتمی درخصوص انتخابات مجلس هشتم گفته است که: «امکان رقابت منتفی شده‌است.»

عارف، معاون اول، او از شرکت در انتخابات انصراف داد. ملاقات خاتمی و هاشمی رفسنجانی با رهبر هم دستاوردی نداشت. با این همه پس از برگزاری انتخابات، جبهه مشارکت طی بیانیه‌ای اعلام کرد که اصلاح‌طلبان توانسته‌اند با برهم زدن برنامه اقتدارگرایان، مجلس را چند صدایی کنند. بدین ترتیب، گویی انتخابات مجلسی که احمدی نژاد برگزار کرده، بهتر از انتخاباتی است که خاتمی برگزار کرده بود.

اما تصویری که اصلاح‌طلبان از انتخابات ارائه می‌کنند، نادرست است. آقای خامنه‌ای طالب «مجلس سلطانی» است. او بر این گمان است که سر و صدای یکی- دو ماهه را باید تحمل کند تا برای چهار سال خیالش راحت باشد. او موفق شد که یک مجلس سلطانی دیگر تشکیل دهد.

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و مجلس سلطانی

این نکته را نباید از یاد برد که میزان رد صلاحیت‌ها و فرمایشی بودن انتخابات به میزان گستردگی بسیج اجتماعی و سیاسی (موازنه‌ی قوای دولت و جامعه‌ی مدنی یا دولت و اپوزیسیون) بستگی دارد، نه «چانه زنی با بالا» بدون بسیج اجتماعی.

وقتی قدرت بسیج کنندگی وجود نداشته باشد، در مذاکره هم سلطان چیزی به مطالبه کننده نخواهد داد. از انتخابات به عنوان وسیله‌ای مهم در جهت تغییر موازنه‌ی قوا- ولو به شکل محدود- باید استفاده کرد. اگر یک جنبش وسیع و فراگیر اجتماعی وجود داشته باشد، برگزاری «انتخابات رقابتی آزاد منجر به انتقال قدرت»، مهمترین موضوع مذاکره با زمام‌داران خواهد بود.

شاخص دوم:سرکوب سیاسی

دهه‌ی اول انقلاب از نظر سرکوب سیاسی، بدترین دوران جمهوری اسلامی ایران است. در این دوران زندانیان سیاسی به طور سیستماتیک و گسترده شکنجه می‌شدند. در زمان ریاست جمهوری خامنه‌ای، به دستور آقای خمینی، چند هزار زندانی سیاسی را در تابستان ۱۳۶۷ قتل عام کردند. در زمان هاشمی رفسنجانی وزارت اطلاعات در داخل و خارج از کشور مخالفان را ترور می‌کرد. شکنجه زندانیان در دوران هاشمی (وزارت اطلاعات فلاحیان) به شدت تمام ادامه داشت.

در آغاز کار خاتمی وزارت اطلاعات چند تن از مخالفان را به طرز فجیعی به قتل رساند. احمدی نژاد نه جزو آمران قتل‌های زنجیره‌ای بود، نه جزو مجریان آن.

«عالیجناب عالیجنابان خاکستری پوش» که با فرمان او پروژه قتل عام درمانی به راه افتاد، همچنان تشکیلات خود را حفظ کرده و از امثال احمدی نژاد برای رسیدن به مقصود استفاده می‌کند.

به دلیل پیشرفت تدریجی ایده‌ی دموکراسی و حقوق بشر، انجام جنایت بسیار دشوارتر از پیش شده ‌است. افشای علنی برخی از جنایات رژیم (اعدام زندانیان در تابستان ۶۷ و پروژه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای) و بحث درباره‌ی این جنایات در دوره‌ی اصلاحات، کار جنایتکاران را بسیار دشوار کرده‌است.

فشار اجتماعی‌ای که به دوم خرداد ۷۶ منتهی شد، ترس‌ها را فروریخت و اقتدارگرایان را برای مدتی به کما برد. نیروهای اجتماعی از این فرصت به نحو احسن برای افشای برخی از جنایات رژیم استفاده کردند.

در دوران احمدی نژاد شاهد انتقاد صریح از رهبر هم بوده‌ایم. افرادی چون احمد زیدآبادی، احمد قابل، عیسی سحرخیز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و... ، با نوشتن نامه‌های سرگشاده یا نوشتن مقاله، از رهبر انتقاد کرده‌اند. همین موارد انگشت‌شمار نشان می‌دهد که امکان انتقاد از رهبر وجود دارد، اگر منتقدان حاضر به پذیرش هزینه‌های احتمالی باشند.

شاخص سوم: وضعیت زندان‌ها

وضعیت زندان‌ها در جمهوری اسلامی بسیار ناگوار است و حقوق زندانیان به نحو تأسف باری همواره نقض می‌شود (به عنوان نمونه در سال جاری دکتر زهرا بنی عامری در بازداشتگاه همدان و ابراهیم لطف الهی در بازداشتگاه سندج به قتل رسیده‌اند)، اما اگر دهه‌ی سوم انقلاب را با دهه‌ی اول و دوم مقایسه کنیم، وضعیت زندان‌ها بهبود پیدا کرده‌است. کافی است وضعیت زندانیان سیاسی دهه‌ی سوم را با زندانیان سیاسی دو دهه‌ی گذشته مقایسه نماییم تا مدعا تأیید شود.

بهبود وضعیت زندان‌ها ربطی به روسای جمهور ندارد، سازمان زندان‌ها زیر نظر قوه‌ی قضاییه است. بازجویان پرونده‌های مهم، کارشان را با بیت رهبری هماهنگ می‌کنند، نه جای دیگر.

شاخص چهارم: سرکوب اجتماعی

طرح «ارتقای امنیت اجتماعی» یکی از پروژ‌ه‌های سرکوب اجتماعی رژیم است. از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون، رژیم از طریق کاربرد زور، پوشش مردم را مطابق با الگوی مطلوب خود می‌سازد. تابستان هر سال، اجرای طرح اوج می‌گیرد.

اولاً: در همان ابتدای انقلاب با اعمال به شدت قهرآمیز همه‌ی زنان را باحجاب کردند. ثانیاً: هیچ کس نمی‌تواند مدعی شود که بدترین دوره‌ی برخورد با پوشش زنان، دوره‌ی احمدی نژاد است. ثالثاً: جمهوری اسلامی در اعمال قهرآمیز الگوی پوشش خود شکست خورده و نسل جوان کشور از سبک‌هایی از زندگی پیروی می‌کنند که مطلقا مقبول رژیم نیست.

شاخص پنجم: سیاست‌های پوپولیستی

سیاست‌های زمام‌داران جمهوری اسلامی در طول سه دهه‌ی گذشته کاملا پوپولیستی بوده است. قبل از انقلاب گفته می‌شد، آمریکا و خاندان شاه پول نفت را بالا می‌کشند. به مردم وعده داده می‌شد که پس از انقلاب پول نفت را میان آنان توزیع خواهند کرد. پس از پیروزی انقلاب، گرچه پول نفت درب منازل نرفت، اما سیاست‌های اقتصادی تماماً پوپولیستی بود. این سیاست هیچ‌گاه کنار گذاشته نشده ‌است، بلکه با شدت و ضعف همواره تعقیب شده ‌است.

قیمت بسیار نازل انرژی در ایران، ناشی از سیاست‌های پوپولیستی است. احمدی نژاد، شعارهای اول انقلاب را الگوی خود قرار داده است. طرح پنجاه هزار تومانی مهدی کروبی یکی دیگر از مصادیق سیاست‌های پوپولیستی است. احمدی نژاد سیاست‌های پوپولیستی را تشدید کرد. اعطای وام ازدواج، و اشتغال و طرح‌های کوچک، وام‌های ارزان مسکن و ... برخی از این مواردند که به طور هم‌زمان به اجرا در آمدند. آثار تورمی وام‌های کوتاه مدت مسکن امروز کاملاً مشهود است.

پوپولیسم زبانی، بخش مهمی از پوپولیسم احمدی نژاد است. احمدی نژاد از زبان کوچه و بازار استفاده می‌کند. این زبان هر آفتی که برای عرصه سیاسی داشته، یک نکته غیرقابل انکار است. صراحت احمدی نژاد در انتقاد از مخالفان سیاسی‌اش، مخالفان را هم به صراحت وادار کرده‌است. به نحوی که حجم حملات گزنده به شخص احمدی نژاد در طول دو سال اخیر، نسبت به روسای جمهور قبلی بسیار قابل توجه است.

انتقاداتی که مخالفان احمدی نژاد از او می‌کنند و تعابیری که در‌باره‌ی او به کار می‌برند، مخالفان خاتمی در دوره‌ی او با وی نکردند. مخالفان خاتمی و اصلاحات، با برافراشتن بیرق دفاع از دین به مقابله با اصلاحات برخاستند.

«دشمن امام زمان»، «دشمن امام حسین» و ... و اعلام کفن پوشیدن مراجع تقلید به دلیل یک مقاله 2 صفحه‌ای در یک نشریه دانشجویی یکصد و پنجاه نسخه‌ای، برخی از اتهامات آن دوران علیه اصلاح‌طلبان بود. اگر اصلاح‌طلبان به بی دینی متهم می‌شدند، احمدی نژاد به «دین‌داری خرافه‌آمیز» و سحر و جادو متهم می‌شود. حتی کسانی تا آنجا پیش رفته‌اند که بلا دلیل وی را دیوانه می‌خوانند.

چند نمونه‌ی زیر نشان می‌دهد که زبان احمدی نژاد، زبانی متناسب با خود و در مقابل خود، آفریده است. احمدی نژاد با زبانی تند رد صلاحیت شدگان برای انتخابات مجلس هشتم را سرزنش کرد. استفاده از این زبان این امکان را برای محسن آرمین فراهم آورد که با همان زبان با او به مقابله برخیزد. آرمین می‌گوید:

«اگر قرار شود به افراد فاقد صلاحیت به سبب هزینه‌ای که بر کشور تحمیل می‌کنند توصیه شود که از کاندیداتوری صرف نظر کنند قطعاً شخص احمدی نژاد از نخستین کسانی خواهد بود که بنابر این توصیه و با توجه به هزینه‌های گزافی که در بخش‌های مختلف سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و... بر کشور تحمیل کرده‌است باید از حضور در انتخابات منع شود.»

آرمین در ادامه، ضمن تأکید بر «فضاحت مدیریت سرمای اخیر» بوسیله‌ی دولت، اقدام دولت احمدی نژاد را «رسوا» و سخنان شخص احمدی نژاد را «از نظر تندی، افراط و همچنین منطق و استدلال از سنخ ادبیات کیهانی به شمار» می‌آورد15.

سید محمد صدر، معاون وزارت خارجه در دوران خاتمی درباره‌ی احمدی نژاد می‌گوید:

«اولین ویژگی سیاست خارجی آقای احمدی نژاد نگاه غیرعلمی و توهم آلود به سیاست خارجی همراه با خودشیفتگی (نارسیسیزم) است. این ویژگی، ویژگی‌ای است که فرد خویش را محور جهان می‌بیند... اینکه رییس جمهور کشور برای رییس یک کشور دیگر نامه بنویسد و طرف مقابل نیز پاسخ آن را ندهد و بگوید که این نامه اصلاً ارزش جواب دادن ندارد، خیلی اهانت‌آمیز است...

ویژگی دوم سیاست خارجی آقای احمدی نژاد... ناشی از جهل مرکب می‌باشد، یعنی اینکه نمی‌داند که نمی‌داند و در نتیجه از کسی هم نمی‌پرسد... احمدی نژاد به انجام سفر نیاز دارد... احمدی نژاد در سازمان ملل پای صحبت‌های بوش که به اعتقاد من نادان‌ترین رییس جمهوری آمریکاست، می‌نشیند در حالی که او اعتنایی به سخنرانی وی نمی‌کند... ویژگی دیگر، طرح مطالب خلاف واقع است16

عبدالله رمضان زاده، سخن‌گوی دولت خاتمی، درباره‌ی احمدی نژاد می‌گوید:

«من متأسفم که آقای رییس جمهور این چنین کلمات بی‌پایه‌ای به زبان می‌آورد17

حسین مرعشی درباره‌ی احمدی نژاد می‌گوید:

«شما رئیس جمهوری را می‌بینید که در سال سوم ریاست جمهوری همانند دوران تبلیغات ریاست جمهوری سخنرانی‌های داغ انتقادی می‌کند و از وجود مافیاهای مختلف در نفت و گاز و اخیراً هم در قطع گاز ترکمنستان خبر می‌دهد و من و شما که محکوم به تحمل حاکمیت ایشان هستیم هم می‌گوییم بارک الله چه رئیس جمهور خوب و دل‌سوزی...

من سال‌هاست به این نتیجه رسیده‌ام که رمز پایداری حکومت افراد نالایق در اداره پاره‌ای از امور کشور و نیز عدم بهبود امور، همین اخلاق فرصت طلبانه مسئولان و شرم و حیای مردم است18

مرعشی میلیون‌ها نامه‌ی نوشته شده به احمدی نژاد را ناشی از نداری مردم و پول دادن او به آنها می‌داند. می‌گوید وقتی احمدی نژاد:

«یک آقایی است که اگر نامه به او بدهی ، چیزی در پاکت می‌گذارد و پس می‌دهد در این صورت چه کسی نمی‌نویسد... رییس دولتی که می‌خواهد تورم را پایین بیاورد باید بی‌انضباطی مالی خود را اصلاح کند19

مصطفی تاج زاده هم می‌گوید، سخنان احمدی نژاد نشان می‌دهد :

«دولت نهم نه‌تنها در زمینه اجرایی و اقتصادی بی‌کفایت است و روز به روز بر دامنه گرانی و تورم افزوده و مردم را در تنگناهای گوناگون قرار داده است، بلکه در زمینه رقابت انتخاباتی با منتقدان خود هم تنگ‌نظر است و هم ناصادق... آقای پورمحمدی نیز به دروغ می‌گوید بیشتر رد صلاحیت‌شدگان اصول‌گرا هستند... آقای احمدی نژاد ما را سرزنش می‌کند که چرا ثبت نام کرده‌اید. حال آنکه سرزنش متوجه کسانی است که به شعور و اصالت ملت ایران توهین و حقوق ایرانیان را نقض می‌کنند. از آزادی سخن می‌گویند و استبداد می‌ورزند20

عبدالله رمضان زاده می‌گوید:

«در سیاست خارجی مهم این است که ماجراجو نباشیم... سیاست خارجی دولت نهم ماجراجویانه است... هیچ دولتی همانند دولت احمدی نژاد اشتیاق برای رابطه برقرار کردن با آمریکا ندارد... این اشتیاق زایدالوصف مسئولان برای ارتباط برقرار کردن با آمریکا، عاملی در جهت این است که آمریکایی‌ها هر طور که می‌خواهند با ایران بازی کنند... دولت نهم صلاحیت هیچ مذاکره‌ای را در عرصه‌ی خارجی ندارد و برای همین نیز مسأله از جای دیگر هدایت می‌شود و برای مذاکره با مصر، حداد عادل و ناطق نوری می‌روند و برای مذاکره با فرانسه ولایتی انتخاب می‌شود و به اعتقاد من مذاکرات خارجی باید از خارج از دولت کنترل شود که این کار در حال حاضر انجام می‌شود21

نمونه‌های ارائه شده، سخنان اصلاح‌طلبان است. اما اگر به سخنانی که دیگران، مثلاً دانشجویان، درباره‌ی احمدی نژاد گفته‌اند توجه شود، پوپولسیم زبانی با شدتی بسیار بیشتر مشاهده خواهد شد.

شاخص ششم: اعتراض اجتماعی

دوران احمدی نژاد نه تنها دوران فاشیسم نیست، بلکه بیش از حتی دوران خاتمی شاهد رشد گروه‌های اجتماعی معترض هستیم که از طریق هویت‌یابی به دنبال علایق و مطالبات و ترجیحات خود هستند. برای اولین بار زنان فعال، دانشجویان، معلمان، کارگران، اقلیت‌های قومی و مذهبی در حال تشکل یابی‌اند. دانشجویان طی دو سال اخیر، از همه‌ی گروه‌های اجتماعی فعال‌تر و سیاسی‌تر بوده‌اند. به همین دلیل بیشترین هزینه را آنان پرداخته‌اند.

در اثر کوشش مداوم آنها، دولت احمدی نژاد مجبور شد رییس دانشگاه تهران و رییس کوی دانشگاه تهران را برکنار کند. حتی اگر هدف دولت از این تغییرات افزایش سرکوب باشد، خود این هدف حکایت از آن دارد که روسای قبلی قادر به کنترل دانشجویان نبوده‌اند و فعالیتی وجود دارد که باید کنترل و سرکوب شود.

سرکوب کارگران به دلیل آگاهی صنفی آنان است که به خوبی دریافته‌اند که بدون اتحادیه‌ی مستقل کارگری نمی‌توانند از منافع و مطالبات خود دفاع کنند و اتحادیه مستقل کارگری هم محصول نافرمانی مدنی است، نه بذل و بخشش سلطان که با قدرتمند شدن جامعه به شدت مخالف است.

البته می‌توان رشد این نوع فعالیت‌ها را محصول شکست اصلاحات تلقی کرد و فعالینش را محصول تحولات فکری دوران اصلاحات و ارتباط‌ یابی‌های آن دوران به شمار آورد. دوره‌ی اصلاحات فرصتی فراهم آورد تا کادرهای جنبش‌های اجتماعی نوپای امروز در آن فرصت مهارت‌های اجتماعی و سیاسی پیدا کنند. برخی از کادرهای امروز این جنبش‌ها، کسانی هستند که در دوره اصلاحات و به خصوص در روزنامه‌ها، کار سیاسی یاد گرفتند و ارتباطات اجتماعی برقرار کردند.

شاخص هفتم: توانایی و جسارت و عرضه

برخی بر این باورند که احمدی نژاد برخلاف نظر خامنه‌ای، افرادی چون علی لاریجانی، عبدالله ذالقدر، نقدی، مصطفی پور محمدی و... را از کار برکنار کرده و با فردی چون قالیباف برخوردهای تندی داشته است. فرض کنیم که این مدعا تماماً صحت داشته باشد، در این صورت چه چیز اثبات خواهد شد؟

آیا این پرسش به ذهن خطور نخواهد کرد که پس چرا خاتمی دری نجف آبادی را وزیر اطلاعات کرد؟ چرا افراد مورد تأیید رهبر را مسئول پیگیری قتل‌های زنجیره‌ای کرد؟ چرا خاتمی جسارت ایستادن در برابر درخواست‌های غیرقانونی رهبری را نداشت؟

شاخص هشتم: شورای عالی امنیت ملی

رییس جمهور، رییس شورای عالی امنیت ملی است. ولی ترکیب این شورا به گونه‌ای است که کاملاً در دست رهبری است، ضمن آنکه مصوبات آن پس از تأیید رهبر قابل اجراست. این شورا به نام امنیت ملی، به طور مداوم به «سانسور رسانه‌ها» می‌پردازد. این نوع اقدامات در زمان هاشمی، خاتمی و احمدی نژاد صورت گرفته است. می‌توان با مقایسه موارد ابلاغ شده دریافت که در دوره‌ی احمدی نژاد این امر تا چه حد افزایش یافته است.

یک نمونه آن نامه‌ی نمایندگان مجلس ششم به آقای خامنه‌ای است که با دستور خاتمی، به عنوان رییس شورای امنیت ملی، مطبوعات از انتشار آن ممنوع شدند. خاتمی به عنوان رییس شورای عالی امنیت ملی دستور می‌دهد که نامه‌ی نمایندگان در مجلس هم قرائت نشود. کروبی در این خصوص می‌گوید:

«روز شنبه بود که به جلسه شورای عالی امنیت ملی رفته بودیم احساس کردم که وضع مطلوبی حاکم نیست و بخش مهمی از اعضأ بویژه نیروهای مسلح از اوضاع ناراحت هستند. در همان حال دیدم که یکی از فرماندهان نظامی آنجا در حال توزیع نامه است... به هر حال در جلسه شورای عالی امنیت ملی، دیدم آقای خاتمی بسیار برافروخته شد و نامه‌ای به رییس دفترش که برادرش بود، نوشت و گفت به روزنامه‌ها اعلام کنید نامه را منتشر نکنند، بعد هم آقای ربیعی را فرستادیم که حتماً تاکید شود، روزنامه‌ها آن را منتشر نکنند. همان جا آقای خاتمی با توجه به حساسیت مجلس گفت:

در مجلس هم نخوانند. من آمدم خودم بر کارم تکیه کردم، بنا نداشتم از کسی هزینه کنم و هزینه هم نکردم، همان شب یک فرد مهم و حساس به من تلفن کرد و گفت: اگر این نامه در مجلس خوانده شود رادیو مجلس قطع می‌شود، من هم به آنها گفتم شما نباید رادیو را قطع کنید زیرا رادیو مجلس در اختیار رییس مجلس است و با دستور رییس قطع می‌شود ولی من جلوی این قضیه را می‌گیرم و حتی اگر لازم باشد می‌گویم که رادیو را قطع کنند22

آقای خامنه‌ای با اینکه برای حبس طولانی آیت‌الله منتظری به هیچ مصوبه‌ای نیاز نداشت، آیت‌الله منتظری را با مصوبه‌ی شورای عالی امنیت ملی سال‌ها در منزلش زندانی کرد.

اخیراً رحمان فضلی قائم مقام علی لاریجانی در شورای عالی امنیت ملی، نحوه‌ی تصمیم‌گیری در شورای عالی امنیت ملی را بازگو کرده ‌است. می‌گوید:

«مکانیسم تصمیم‌گیری در شورای عالی امنیت ملی به گونه‌ای است که امکان وقوع چنین مساله‌ای [اختلاف نظر] اساساً نیست چون فرماندهی و تصمیم‌گیری در شورای عالی امنیت ملی در موضوعات کلان و اصولی نهایتاً توسط مقام معظم رهبری اتخاذ می‌شود و تصمیم ایشان برای همه لازم الاجرا است ... تصمیمات با مقام معظم رهبری است و دولت مجری آن است23

در دوره‌ی احمدی نژاد، شورای عالی امنیت ملی سانسور مطبوعات را افزایش داد. برخی از نمونه‌ها به قرار زیر است:

ممنوعیت بحث‌های منتقدانه درخصوص مسائل هسته‌ای، ممنوعیت بحث درخصوص ناآرامی‌های کردستان، اهواز و زاهدان، ممنوعیت بحث درخصوص ناآرامی‌های ناشی از کوپنی کردن بنزین و غیره. نکته‌ی جالب توجه دیگر این است که «هیأت نظارت بر مطبوعات» برای توقیف ماهنامه‌ی زنان به مصوبه‌ی نشست ۲۹۸ به تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۷۹ شورای عالی امنیت ملی استناد کرده ‌است.

براساس قانون مطبوعات: «مصوبات شورای عالی امنیت ملی برای مطبوعات لازم الاجرا است و در صورت تخلف، دادگاه می‌تواند نشریه را موقتاً تا دو ماه توقیف و پرونده را خارج از نوبت رسیدگی نماید.»

اخیراً شورای عالی امنیت ملی طی دستورالعملی به مطبوعات گفته است درباره‌ی پرونده هسته‌ای، روابط ایران و آمریکا، مسائل عراق و انتخابات چه چیزهایی باید بنویسند.

شاخص نهم: حضور نظامیان در عرصه‌ی سیاسی

ارتش شاهنشاهی، از نظر انقلابیون دهه‌ی پنجاه، ارتشی آمریکایی و ابزار سلطه‌ی شاه محسوب می‌شد. پس از پیروزی انقلاب، گروه‌های چپ و برخی دیگر از گروه‌ها، انحلال ارتش را خواستار شدند. اما آقای خمینی این خواست را نپذیرفت. بازسازی ارتش، وجهی دوگانه داشت.

از یک سو، بسیاری از سران ارتش به خارج از کشور گریختند و از دیگر سو، برخی اعدام و بسیاری تصفیه گردیدند. برای حفظ و بقای انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس و رفته رفته ارتش به حاشیه رانده شد.

یکی از شاخص‌های بسیار مهم در ساختار سیاسی ‌ایران، حضور و دخالت نظامیان در مسائل سیاسی و فعالیت‌های اقتصادی است. آقای خمینی به شدت مخالف دخالت نظامیان (یعنی سپاه) در امور سیاسی بود و لذا در موارد عدیده مخالفت علنی خود را به شدت تمام اعلام داشت24.

پس از فوت آقای خمینی و انتصاب آقای خامنه‌ای به رهبری، این راهبرد تغییر کرد. دلیل این امر تا حدود زیادی روشن است. آقای خمینی یکی از مراجع مسلم تقلید بود، این امر پایگاه مهمی در حوزه‌های دینی و توده‌های دین‌دار برای وی فراهم می‌آورد. آقای خمینی رهبر انقلاب و شخصیتی کاریزماتیک بود. او برای زمام‌داری سیاسی به ورود نظامیان به عرصه‌ی سیاست و اقتصاد نیازی نداشت.

اما آقای خامنه‌ای فاقد همه‌ی اینها بود. حتی جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه قم هم حاضر نبود وی را به عنوان یکی از مراجع تقلید به مردم معرفی کند. سپاه پاسداران پس از محاصره اجلاس جامعه‌ی مدرسین موفق به دریافت گواهی مرجعیت آقای خامنه‌ای از آنان شد. آقای خامنه‌ای نه رهبر انقلاب بود، و نه شخصیتی کاریزماتیک دارد. از این رو استفاده از نظامیان، برای یک رهبر غیردموکراتیک، تنها راه پیش روست.

آقای خامنه‌ای از ابتدای به کارهای نظامی- امنیتی علاقه داشت. وقتی دکتر چمران در کابینه بازرگان وزیر دفاع شد، او همزمان معاون وزیر دفاع و نماینده‌ی آقای خمینی در وزارت دفاع بود. در ستاد مشترک ارتش مستقر شد. ری‌شهری را به عنوان رییس دادگاه ارتش معرفی کرد. در جریان کودتای نوژه از نزدیک مسائل را تعقیب می‌کرد.

در زمان تشکیل وزارت اطلاعات، اقای خامنه‌ای در مقام ریاست جمهوری، با این استدلال که برای رییس جمهور چیزی باقی نمانده، می‌گفت سازمان اطلاعاتی نظام باید زیر نظر رییس جمهور باشد.

وقتی به عنوان رهبر از سوی مجلس خبرگان انتخاب شد، در اولین دیدار اعضای هیأت دولت با وی، «نظریه رعب» خود را با آنها در میان می‌گذارد. براساس تلقی آقای خامنه‌ای از قرآن و تاریخ اسلام، یک اقلیت فداکار با ارعاب و ترور توانست اکثریت خاموش را دور خود گرد آورد و بر آنها حکومت کند.

آقای خامنه‌ای به اعضای کابینه‌ی مهندس موسوی گفت: «حکومت باید متکی بر یک جمع فداکار باشد. اکثریت مردم در حکومت خاموشند. یک جمع فداکار می‌تواند از طریق ایجاد رعب حکومت را پایدار نگاه دارد.»

در همان جلسه عطاءالله مهاجرانی با استناد به آیه ۱۵۱ آل عمران ( سنقلی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله مالم ینزل به سلطاناً) از وی پرسیده بود که قرآن می‌گوید رعب در دل کافران موثر است. بسیاری از آنها که امروز مسأله دارند از مومنانند، و در مقابل رعب می‌ایستند. اما رژیم سلطانی‌ای که آقای خامنه‌ای تداوم بخشید، بنایش بر این قرار گرفت که از نیروهای خفیه برای ایجاد رعب به منظور تثبیت و تداوم نظام استفاده کند.

ترور دگراندیشان در داخل و خارج از کشور براساس نظریه رعب، در دستور کار قرار گرفت. برای بسیاری از مردم این پرسش مطرح بود که چرا نیروهای وزارت اطلاعات برخی از مخالفان را با کارد سلاخی کرده‌اند؟

پاسخ روشن است: هدف اصلی ایجاد رعب در دل دگراندیشان و دگرباشان بود. گفتمان آقای خامنه‌ای، گفتمان نظامی- امنیتی است.

آقای خامنه‌ای رفته رفته پای سپاهیان را به سیاست و اقتصاد ایران گشود و هر چه زمان پیش رفت، این حضور و دخالت بیشتر و پر رنگ تر شد. انتصاب سپاهیان به ریاست صدا و سیما یکی از مصادیق این پروژه بود. هریک از فرماندهان نظامی که بخواهد در یک پست سیاسی مشغول به کار شود، باید اجازه‌ی رهبر جلب شود.

در هفتمین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی، تعداد بیشتری از نظامیان به مجلس راه یافتند. پس از آنهم در انتخابات شوراهای شهر تعداد دیگری از آنها وارد شوراهای شهر شدند.

تا این مرحله احمدی نژاد نقشی ندارد. پس از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری، این روند، تشدید شد. در حوزه‌ی اقتصاد، از آغاز زمام‌داری خامنه‌ای، نه تنها امتیازهای بسیاری به نظامیان داده شد، بلکه رفته رفته پروژه‌های اقتصادی کلان به سپاه واگذر شد.

در انتخابات دوم خرداد ۷۶ عبدالله ذالقدر به طور جدی برای پیروزی ناطق نوری فعالیت می‌کرد. دخالت فرماندهان سپاه و بسیج در مسائل سیاسی، برای نابودی اصلاحات، در دوران اصلاحات افزایش یافت. در هر مسأله‌ای آنها در مقابل اصلاح‌طلبان قرار می‌گرفتند.

یک نمونه‌ی آن طرح‌های دوگانه خاتمی به مجلس بود. کروبی یکی از این موارد را توضیح داده است:

«برای سخنرانی به کنگره‌ی سراسری سپاه که هر ساله برگزار می‌شود... رفتم... بعد آمدیم در جلسه‌ای که فرماندهان ارشد حضور داشتند، یکی از فرماندهان با سابقه و معروف، به غیر از فرمانده کل سپاه، رو کرد و گفت: ماجرای این نظارت استصوابی چه می‌شود، گفتم، هنوز قانون به ما نرسیده، وقتی آمد، ببینیم چه کار می‌کنیم؟

او بلافاصله سوال دوم را طرح کرد و پرسید شما درباره‌ی نظارت استصوابی چه می‌کنید؟ گفتم نظر من این است که کاری کنیم که بتوانیم در این کشور زندگی کنیم، هم در وزارت کشور در شورای نگهبان و هر کس هر کاری خواست نتواند انجام دهد. اسم چهار نفر را بردم، دو نفر از وزارت کشور، دونفر از شورای نگهبان.

وقتی این را گفتم، یک روحانی سرشناس حاضر در جلسه، از عدالت شورای نگهبان صحبت کرد و به ستایش اعضای شورا پرداخت، من هم گفتم قبول دارم، شورای نگهبان عادل است، عدالت دارد اما سوال دارم اگر مثلاً دو نفر از اعضای شورای نگهبان تغییر کنند و دو تا از مراجع محترم تقلید مانند آیت‌الله صانعی و آیت‌الله موسوی اردبیلی بیایند، شما این حرف‌ها را می‌زنید؟

یک دفعه آن فرمانده عزیز که سوال کرده بود، گفت: اگر اینها بیایند ما باید به بنگلادش برویم. من هم گفتم این طرفی‌ها هم می‌گویند اگر این آقایان این‌طور عمل کنند ما هم باید به افغانستان برویم25

همان‌طور که دیده می‌شود، فرماندهان سپاه، خود را محق می‌دانند که از رییس مجلس درخصوص اصلاح قانون انتخابات توضیح بخواهند و اجازه ندهند نظارت استصوابی لغو شود. نمونه‌ی دیگر، ممانعت سپاه از ادامه‌ی کار فرودگاه امام در اواخر دولت خاتمی بود. به گفته‌ی بهزاد نبوی:

«شرکت تاو تعهد کرده بود ظرف دو سال فاز دو فرودگاه امام را عملیاتی کند. این در حالی بود که فاز یک فرودگاه ۲۹ سال طول کشیده بود. ظرفیت فاز یک این فرودگاه 6 میلیون مسافر در سال بود که با تکمیل فاز دو ۹ میلیون به این رقم اضافه می‌شد. تمامی هزینه‌ها را طرف ترک می‌پرداخت و هزینه‌اش را از محل عوارض خدمات فرودگاهی جبران می‌کرد اما نتیجه‌اش را دیدید. با هواپیمای جنگی و تانک زره پوش مانع اجرای قرارداد شدند و پس از گذشت بیش از دو سال از آن روز هیچ اقدام جایگزینی هم صورت نگرفته است26

درخصوص حضور نظامیان در عرصه‌ی سیاسی، دو مسأله باید مورد رسیدگی قرار گیرد:

اول: نوع و سرشت روابط نظامیان با رهبر. برخی بر این گمانند که سپاهیان یک نیروی مطیع محض رهبری نیستند، آنها رفته رفته به یک جریان مستقل قدرتمند تبدیل شده‌اند که حتی قادرند در مقابل رهبر ایستاده، در برخی از موارد خواست خود را به او تحمیل کنند و در موارد دیگری، فرامین او را نادیده بگیرند. در مقابل تحلیل دیگر، رابطه‌ی آقای خامنه‌ای با سپاه را همانند رابطه‌ی شاه با ارتش و ساواک به تصویر می‌کشد. اینان، اگر حمایت رهبر را نداشته باشند، به سرعت محو می‌شوند. افرادی چون محسن رضایی و رحیم صفوی و قالیباف، پس از رفتن از سپاه، به هر چه دست یافته‌اند، رهبر به آنها داده است.

برای داوری درخصوص میزان صدق هر یک از این دو مدعا، باید میزان استقلال و وابستگی سپاه از سلطان را بررسی کرد. میزان استقلال و خودمختاری نظامیان را با شاخص‌های گوناگونی می‌سنجند.

ریچارد اسنایدر شاخص‌های زیر را پیشنهاد کرده ‌است:

الف- آیا نیروهای مسلح بر تهیه‌ی ملزومات خود کنترل دارند؟

ب- توانایی افسران برای پیش‌بینی مسیرهای شغلی خود و بیان نارضایتی با یکدیگر (گردش فراوان فرماندهان نظامی یکی از ابزارهای سلطان برای کنترل نظامیان است).

ج- تا چه اندازه کادر افسری برپایه‌ی عوامل قومی یا منطقه‌ای تقسیم شده‌است؟

د- توانایی دیکتاتور برای تصفیه‌ی عناصر نیروهای مسلح که او در وفاداری‌شان تردید دارد (میزان موفقیت سلطان در تضعیف سلسله مراتب سازمانی و جانشین کردن آن با سلسله مراتبی مبتنی بر وفاداری به شخص خود).

ه- آیا دیکتاتور دارای نیروی شبه نظامی هست که همچون عامل توازن در برابر ارتش عمل کرده و اعضایش در ارتش رخنه کرده و به جاسوسی درباره‌ی نظامیان بپردازند (سلطان ممکن است یک نیروی امنیتی شبه نظامی را به عنوان پایگاه اجتماعی خویش برگزیند و نیروهای مسلح منظم حرفه‌ای را منزوی سازد. بدین ترتیب، تمام وظایف امنیتی از ارتش منظم سلب می‌شود و مسئولیت اصلی به کار بردن خشونت و «کارهای کثیف» سلطان به این نیروی جدید وفادار واگذار می‌شود. سلطان به گونه‌ای تنگاتنگ بقای این نیرو را با بقای خود در هم می‌آمیزد)؟

پاسخ به این پرسش‌ها نشان می‌دهد که نظام ایران یک نظام سلطانی است، نه دیکتاتوری نظامی یا دولت پادگانی. رخنه‌ی گسترده‌ی شبکه‌ی حمایتی سلطان در سپاه، استقلال این نهاد را به شدت تضعیف کرده‌است. آقای خمینی فقط فرمانده سپاه را تعیین می‌کرد، اما آقای خامنه‌ای حتی فرماندهان تیپ‌ها را هم خودش انتخاب می‌کند.

طی چند سال گذشته به طور مداوم سپاه تصفیه شده و نیروهای مرید و حامی رهبر جانشین نیروهای سابق شده‌اند. پس از آمدن محسنی اژه‌ای به وزارت اطلاعات، او هم در راستای خواست رهبر، وزارت اطلاعات را از بسیاری از نیروهای پیشینش تصفیه کرد.

دوم: بررسی شدت حضور اینان در عرصه‌ی سیاسی در سه دوره‌ی ریاست جمهوری گذشته است.

در اینجا به برخی از موارد گسترش حضور نظامیان در عرصه‌ی سیاست و اقتصاد در دوره‌ی احمدی نژاد اشاره خواهد شد:

در دوره‌ی احمدی نژاد بودجه‌ی نظامی ایران نسبت به دوره‌ی خاتمی، دو برابر شد. تعداد افراد نظامی حاضر در مجلس، کابینه، استانداران، معاونین وزرا، شهرداری‌ها و شوراهای شهر بسیار رشد کرده ‌است. بیشتر نیروهای معرفی شده توسط احمدی نژاد دارای سوابق نظامی، اطلاعاتی و دادستانی هستند.

حضور نهادهای نظامی در فعالیت‌های اقتصادی افزایش چشم‌گیر پیدا کرده و رسمیت یافته است. واگذاری قراردادهای نفتی به سپاه پاسداران، یک نمونه از این‌گونه فعالیت‌هاست. نمونه‌ی دیگر، «حل و فصل» اختلافاتی است که در مورد فعالیت‌های غیرقانونی این نهادها وجود داشته و به آنها جنبه‌ی رسمی و قانونی بخشیده است.

کل نوار شمال تهران در ارتفاعات البرز در دهه‌های ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ به زیر شهرک‌های مسکونی، آپارتمان سازی و غیره رفت. سازنده‌ی تمام این پروژه‌ها نیروهای نظامی و انتظامی (سپاه، ارتش، نیروی انتظامی) بوده‌اند. شهرداری‌ها تا دوره‌ی احمدی نژاد از صدور پایان کار ساختمانی به این ساخت و سازها خودداری کردند و این امر امکان رسمیت یافتن و دریافت سند قانونی برای این واحدها را ناممکن می‌کرد.

در دوره‌ی احمدی نژاد شهرداری برای تمام این واحدها پایان کار صادر کرد و در برابر آن، از ماشین آلات این نهادها در پروژه‌های شهرداری‌ها استفاده کرد. دریافت «پایان کار» و رسمیت یافتن این تأسیسات ارزش آنها را به شدت بالا برد، آنها را از خدمات کامل شهری و حمل و نقل بهره‌مند ساخت و باعث جابجا شدن مقادیر عظیم سرمایه شد.

دستیابی بیشتر این نهاد ها به اعتبارات بانکی و وام‌های ارزان. یکی از مشکلات نظام بانکی «بدهی‌های معوقه» است. بخش بزرگی از مشتریان بد حساب و دارای «بدهی معوقه» شرکت‌های اقماری نهادهای نظامی و انتظامی و امنیتی هستند.

آخرین مورد ثروتمند کردن نظامیان، «طرح تشکیل سازمان بسیج سازندگی» جدیدترین مصوبه‌ی مجلس است که پروژه‌های اقتصادی را به بسیج واگذار کرد. این طرح به شدت تبعیض‌آمیز، دستگاه بورکراسی دولت را بزرگتر و بخش خصوصی را منتفی می‌سازد27.

سرلشکر پاسدار، حسن فیروزآبادی، رییس ستاد کل نیروهای مسلح در صبگاه 12 بهمن آن ستاد، خطاب به نیروهای مسلح گفت:

«آمریکا به عده‌ای مرعوب و فریفته غرب امید بسته است؛ آنها که نامه نوشتند تا با بوش بسازند و به رهبری نوشتند تا با بوش بسازد و در مجلس تحصن کردند و در دانشگاهی که ۵۰ سال مظهر مبارزه با امریکاست و هنوز خون شهیدان مبارزه با استکبار در آن می‌جوشد نفوذ کردند و به نفع امریکا شعار دادند که ملت ایران باید اینها را بشناسند.

مبادا آنها که امریکا به آنان دل بسته بتوانند به کرسی‌های مجلس شورای اسلامی دست یابند و باز آن کنند که کردند... جز این نیست که این جناح‌ها و اشخاص مورد حمایت بوش، منافع امریکا را تأمین می‌کنند و بوش منافع خود را از طرف آنها تأمین شده می‌بیند. مگر ملت ایران یک بار طعم این ننگ را نچشیده است28

اگر اتهام‌های بلادلیل نادیده گرفته شود، دخالت رییس ستاد نیروهای مسلح در امری تماما سیاسی را نمی‌توان نادیده گرفت.

مورد دیگر، انتصاب علیرضا افشار به عنوان رییس ستاد انتخابات کشور می‌باشد. مطابق نص صریح قانون انتخابات، حضور نیروهای نظامی در هیچ‌یک از مراحل انتخابات به عنوان مسئول برگزاری انتخابات مجاز نمی‌باشد. از سوی دیگر تعداد زیادی از نظامیان در هیأت‌های اجرایی و هیأت‌های نظارت استانی حضور دارند.

مقایسه‌ی وضعیت سیاسی دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد با وضعیت سیاسی روسای جمهوری قبلی نمایان‌گر یک روند رو به پیش است. آقای خامنه‌ای نه شخصیتی کاریزماتیک است، نه پایگاهی در سنت دارد، نه از مشروعیت قانونی- عقلایی (دموکراتیک) بهره‌مند است.

«سلطان نفتی- امنیتی»، با اتکای به دلارهای نفتی، از جامعه‌ی مدنی بی‌نیاز است و با اتکای به دستگاه‌های نظامی- امنیتی، براساس ارعاب، حکمرانی می‌کند. سلطان بوسیله‌ی نیروهای غیبی حکومت نمی‌کند، سهل است، غیبی‌ترین نیروهایش، یعنی سربازان گمنام امام زمان، نیروهای وزارت اطلاعات‌اند. چه رسد به سپاه و بسیج که نیروهای کاملاً مشهودند.

فرایند وارد کردن نظامیان به عرصه‌ی سیاست بسیار خطرناک است. آوردن آنها کاری ساده است، اما بیرون راندن آنها به سادگی آوردن‌شان نیست. در این چارچوب، اگر به بالا (عرصه‌ی سیاسی) نگریسته شود، سلطان توانسته است قوای سه گانه را یک‌دست کند. اما اگر به پایین (جامعه‌ی مدنی) نگریسته شود، ناامیدی از تحولات بالا به بسیاری از اقشار اجتماعی فهمانده است که تنها راه دستیابی به ترجیحات و منافع، قدرتمند شدن از طریق متشکل شدن حول علائق و مطالبات خاص است. این نقطه ی امید دموکراسی خواهی را باید پررنگ کرد.

۲- سیاست خارجی

عمده‌ترین و اصلی ترین انتقاد بر احمدی نژاد، در زمینه‌ی سیاست خارجی است. گفته می‌شود که وی با اتخاذ سیاست‌های نادرست و بیان سخنان نسنجیده و نابخردانه، ایران را در مقابل جهان غرب قرار داده و کشور را با خطر حمله‌ی نظامی (آمریکا، اسراییل) مواجه کرده ‌است. رویارویی جهان غرب با دولت ایران و احتمال حمله‌ی نظامی به کشور، واقعیتی انکارناپذیر است.

اما نکته‌ی قابل مناقشه، سهم احمدی نژاد در این واقعیت است. سید محمد صدر در سخنرانی در حضور سید محمد خاتمی می‌گوید:

«احمدی نژاد شخصاً تصمیم می‌گیرد و سپس اجرا می‌کند. همان‌گونه که در تمام بخش‌های دولت کارشناسان نقشی ندارند، در سیاست خارجی هم واقعآً این‌گونه است. یعنی رییس جمهوری سیاست‌ها را شخصاً ابلاغ می‌کند و در نهایت اجرا می‌شوند29

این مدعا با واقعیت انطباق ندارد. اگر قرار باشد در ساختار سیاسی ‌ایران شخصی به عنوان مسئول این وضعیت خطرناک به مردم معرفی شود، بیش از همه آقای خامنه‌ای (فرمانده کل قوا) سزاوار پذیرش این مسئولیت است، نه احمدی نژاد. حتی می‌توان به طور مستند نشان داد که برخی دیگر از زمام‌دارانی که طی سه دهه‌ی گذشته جزو ارکان نظام سیاسی بوده‌اند، بسیار بیش از احمدی نژاد در پیدایش این وضعیت موثر بوده‌اند.

مدعای خود را طی چند مورد مشخص تثبت خواهم کرد.

۱-۲- سیاست‌های کلی نظام

سیاست‌های کلی نظام، خصوصاً سیاست خارجی دولت، بوسیله‌ی رهبر تعیین می‌شود. محمد رضا شاه پهلوی هم سیاست خارجی را در کنترل و انحصار خود نگاه می‌داشت. این نکته را اصلاح‌طلبان هم مورد تأیید قرار داده‌اند. به عنوان نمونه، صادق خرازی سفیر سابق ایران در فرانسه و مشاور سید محمد خاتمی، طی مصاحبه‌ای با مجله نیوزویک در پاسخ به این پرسش که:

«یکی از مشکلا‌ت خارجی‌ها این است که آنها نمی‌دانند چه کسی ایران را اداره می‌کند و با چه کسی باید صحبت کنند. وزیر خارجه؟رئیس‌جمهور؟ سیاست‌مدارهای عملگرا مثل‌ هاشمی رفسنجانی رییس‌جمهور پیشین؟ و یا رهبری آیت‌الله خامنه‌ای؟» اعلام کرد:

«حکومت ایران تصمیم‌های سیاست خارجی‌ای که رهبر اتخاذ کرده ‌است را اجرا می‌کند. آمریکایی‌ها نباید تلا‌ش کنند تا بر رهبر پیش‌دستی و با سایر افراد در حکومت صحبت کنند. صحبت با حکومت ایران یعنی صحبت با رهبر. وی از هر کلمه‌ای که در مذاکرات رد و بدل می‌شود اطلا‌ع دارد. سیاست داخلی ایران ممکن است غیر‌متمرکز باشد، اما سیاست خارجی به شدت متمرکز است. آمریکایی‌ها نباید گمان کنند که می‌توانند از دسته‌بندی‌های داخلی به سود خود استفاده کنند30

نطق‌های خاتمی و احمدی نژاد در مجامع بین المللی از مدت‌ها قبل باید به تأیید رهبر رسانده شود.

۲-۲- آمریکا

نزاع و رویارویی دولت ایران و دولت آمریکا امر تازه‌ای نمی‌باشد. سوابق این پرونده به روابط ایران و آمریکا در دوران شاه (نقش آمریکا در کودتا علیه محمد مصدق) باز می‌گردد.اشغال سفارت آمریکا بوسیله‌ی دانشجویان پیرو خط امام (که احمدی نژاد به دلائل خاص خود با آن مخالف بود) و تأیید قوی آقای خمینی از این عمل، نشان می‌دهد که انقلابیون چه تصوری از دولت آمریکا و سفارت آن در تهران (لانه ی جاسوسی) داشتند.

کودتای نوژه توطئه‌ی آمریکا تلقی شد. بدون تردید از ابتدای پیروزی انقلاب، دولت آمریکا همواره در صدد مقابله‌ی با رژیم برآمده از انقلاب بوده است. بنابر ادعای زمام‌داران ایران، دولت آمریکا یکی از عاملان اصلی تحریک صدام حسین برای حمله‌ی به ایران بود.

هشت سال جنگ با عراق، نزدیک نیم میلیون کشته و یک هزار میلیارد دلار خسارت مادی برای ایران به ارمغان آورد. پس از فتح خرمشهر، پیشنهاد اعراب برای صلح در برابر پرداخت خسارت، بوسیله‌ی زمام‌داران حاکم بر ایران رد شد.برای اینکه، می‌خواستند در عراق با سرنگونی صدام، حکومت اسلامی تشکیل دهند.

برای اینکه آقای خمینی شعار سر می‌داد: «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، «راه قدس از کربلا می‌گذرد». حتی شانزده روز پیش از پذیرش قعطنامه‌ی ۵۹۸، در تاریخ ۱۳/۴/۱۳۶۷ آقای خمینی خطاب به مسئولین نظام، خواهان جنگ تمام عیار علیه آمریکا و صدام شده و تردید در ادامه‌ی جنگ را خیانت به پیامبر اسلام تلقی می‌کند.

می‌گوید: «مسئولین نظام باید تمامی هم خود را در خدمت جنگ صرف کنند. این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسائلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم. باید همه برای جنگی تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل جنگ، خیانت به رسول الله صلی علیه و آله و سلم است31

وقتی تمامی منابع انسانی و مادی نابود شد و شکست پدیدار گشت، آقای خمینی حمله‌ی به هواپیمای مسافربری ایران به وسیله ناوگان جنگی آمریکا را علامت و اخطار جدی تلقی کرد و در تاریخ ۲۹/۴/۱۳۶۷ جام زهر را سر کشید (رجوع شود به نامه غیرعلنی آقای خمینی درباره پذیرش قعطنامه ۵۹۸ شورای امنیت که توسط هاشمی رفسنجانی انتشار یافت و خصوصاً سخنرانی دوساعته هاشمی رفسنجانی برای مسولین نظام، پس از قرائت نامه آقای خمینی.

سخنرانی بسیار مهم هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول جنگ تاکنون منتشر نشده‌است. متن کامل این سخنان نشان می‌دهد که جنگ در چه شرایطی پایان یافت).

بهزاد نبوی که در آن زمان در ستاد فرماندهی کل قوا فعالیت می‌کرد، می‌گوید اگر قراداد ۵۹۸ را آقای خمینی نپذیرفته بود، انقلاب نابود و خوزستان از دست رفته بود. می‌گوید:

«مگر امام نگفت اگر جنگ ۳۰ سال طول بکشد ما تا آخر ایستاده‌ایم. پس چرا چنین کرد؟ در نامه‌ای که بعد از پذیرش آتش‌بس نوشتند مستدل و قوی و واضح علت تصمیم خود را مطرح کردند و همه قبول کردند که اساس انقلاب و نظام در خطر است و خطر اشغال خوزستان وجود دارد، من که در ستاد فرماندهی کل قوا بودم به شما می‌گویم آن زمان اگر قطعنامه را نمی‌پذیرفتیم، این خطر وجود داشت که تمام خوزستان از دست ایران خارج شود32

پس از پایان جنگ و درگذشت آقای خمینی، تصمیم گرفته شد روابط ایران با جهان غرب (در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی) بهبود یابد، اما ترورهای سیستماتیک مخالفان رژیم در کشورهای اروپایی (خصوصاً کشف موشک در کشتی حامل خیارشور در بلژیک و ماجرای میکونوس و فراخوانی تمام سفرای کشورهای اروپایی) و برخی دیگر از مسائل (خصوصاً ماجرای الخبر)، در پایان سال ۱۳۷۵ ایران را با خطر حمله نظامی آمریکا مواجه کرد.

به گمان بسیاری از اصلاح‌طلبان، واقعه دوم خرداد ۷۶ ایران را از خطر حمله نجات داد (برخی از اصلاح‌طلبان به نقل از سران عربستان گفته‌اند که قرار بود در سال ۱۳۷۵ آمریکا ایران را مورد حمله‌ی نظامی قرار دهد).

تمام ترورهای خارج از کشور در دوران ریاست جمهوری خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی صورت گرفت. بدین ترتیب معلوم نیست که خطر جنگ در پایان دوران ریاست جمهوری هاشمی کمتر از دوران احمدی نژاد بوده است.

در روز ۲۵ ژوئن سال ۱۹۹۶ یا ۱۳۷۵ در اثر انفجار یک کامیون بمب گذاری شده در پایگاه نیروهای آمریکایی در الخبر عربستان، ۱۹ سرباز آمریکایی کشته و حدود ۴۰۰ تن زخمی‌شدند. اف.بی.آی بر این نظر بود که این عملیات کار ایران بوده است.

ویلیام پری وزیر دفاع کلینتون، اخیراً طی یک سخنرانی در شورای روابط خارجی آمریکا اعلام داشت، به دنبال حادثه‌ی الخبر، پنتاگون طرحی برای حمله به پایگاه‌های نظامی ایران (از جمله پایگاه‌های هوایی و دریایی) آماده کرده بود، اما شواهد ارائه شده نتوانست رییس جمهور را قانع نماید که انفجار کار ایران بوده است، وگرنه حمله قطعی بود33.

عربستان سعودی، به دلایل مختلف، شواهد چندانی در اختیار آمریکا نگذارد و مظنونان حادثه را هم به آمریکا تحویل نداد. این امر موجب شد که آمریکا، عربستان را متهم نماید که برای رهایی حامیان تروریست‌ها، اقدام به این عمل کرده‌است.

در ۲۱ ژوئن سال ۲۰۰۱، جان اش کرافت، دادستان کل آمریکا، در کیفرخواستی که برای این پرونده ارائه کرد، رسماً دولت ایران را به دخالت در آن بمب گذاری متهم نمود. حسن روحانی هم در ۳۰ آبان ۱۳۸۶ اعلام کرد که آمریکا بعد از حادثه‌ی الخبر می‌خواست به ایران حمله کند که ما با تدبیر مانع آن شدیم.

با توجه به مجموعه اقدامات یاد شده، دولت کلینتون سیاست مهار دو جانبه را برای مقابله‌ی با ایران وضع کرد.

حسن روحانی طی یک سخنرانی برای نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی سوابق این رویارویی را به خوبی توضیح داده است. نکات یاد شده نشان می‌دهد که احمدی نژاد را به عنوان مسئول رویارویی فعلی معرفی کردن، ادعایی کاذب است. حسن روحانی می‌گوید:

«در زمان کلینتون سیاست مهار دو گانه به تصویب رسید که علیه ایران و عراق بود. شش هدف در این برنامه نسبت به ایران پیگیری می‌شد. اول، اعمال تحریم اقتصادی، که به دنبال این بودند که از طریق آمریکا و کشورهای متحد و دوست آمریکا فشار اقتصادی علیه ج.ا.ا. طراحی و عمل شود.

در آمریکا از شخص کلینتون آغاز شد در ماجرای «کونوکو» که با فرمان رییس جمهوری آمریکا این قرارداد لغو شد و به دنبالش کنگره وارد عمل شد و طرح معروف «داماتو» را تصویب کرد تا فشار علیه ج.ا.ا. در بخش اقتصادی به ویژه انرژی انجام شود و هیچ کشور و دولتی نتواند در زمینه نفت و گاز در ایران سرمایه گذاری کند.

دوم جلوگیری از اعتبارات خارجی بود و شما می‌دانید که فشار وام و اعتبار خارجی مشکلاتی را هم در سال‌های بعد برای ما به وجود آورد و حتی کشورهایی مثل ژاپن و اروپایی‌ها که می‌خواستند اعتباراتی را در اختیار ما قرار بدهند، آمریکایی‌ها به شدت جلوی آنها را می‌گرفتند.

سوم جلوگیری از دسترسی ایران به تکنولوژی‌های حساس و فناوری‌های پیشرفته بود.

چهارم جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح مدرن و تقویت بنیه دفاعی بود.

پنجم جلوگیری از استفاده از انرژی هسته‌ای حتی صلح آمیز بود. شما می‌دانید که در هر ملاقاتی که مقامات آمریکا در زمان کلینتون با روسیه داشتند، یکی از موضوعات اساسی موضوع نیروگاه بوشهر بود و این را به صورت علنی هم اظهار می‌کردند. در زمینه تسلیحات هم به روسیه فشار می‌آوردند که توافق معرف «گور- چرنومردین» که بین نخست وزیر روسیه و معاون رییس جمهور آمریکا انجام شد، ارسال هرگونه تسلیحات پیشرفته را به ایران ممنوع می‌کرد.

ششم جنگ روانی و تبلیغاتی علیه ج.ا.ا. بود.

این شش محور که در سیاست مهار دوگانه طراحی شده بود، همه آنها را اجرا کردند. اگر یادتان باشد کلینتون در اولین اجلاس گروه هفت، (که فعلاً شده گروه هشت) که می‌خواست در جلسه شرکت کند، گفت هدف اصلی ما در این اجلاس، فشار به ج.ا.ا. از طریق تحریم و به ویژه جلوگیری از ارسال سلاح‌های مدرن به ایران است. کلینتون قبل از سفر برای این اجلاس در مصاحبه‌ای صریحاً اعلام کرد که ما از اینکه ایران در پی دستیابی به سلاح کشتار جمعی است نگران هستیم. یعنی اتهامات و فشارها از هر سمت به ج.ا.ا. آغاز شد.

مارتین ایندایک مشاور سابق امنیتی اعلام کرد که یکی از اهداف مهم ما این است که اعتبارات صادراتی در کشورهای اروپایی و ژاپن به ایران کاهش یابد و این برای ما اهمیت ویژه‌ای دارد. البرایت وزیر خارجه آمریکا گفت: همه فشار ما به بانک جهانی این است که هیچ‌گونه وامی در اختیار ج.ا.ا. گذاشته نشود.

اظهارات وارن کریستوفر را به یاد دارید که چه اظهارات تندی علیه ایران ایراد می‌کرد و همیشه در سخنرانی‌های خود می‌گفت که ایران به دنبال سلاح‌های کشتار جمعی است. در بحث انرژی اظهاراتی که از طرف مقامات آمریکایی انجام می‌گرفت، داماتو قبل از اینکه طرح خود را علیه ایران مطرح کند می‌گوید، نفت و گاز رگ حیاتی ایران است و ما باید این رگ حیاتی را قطع کنیم.

در زمینه جنگ روانی و تبلیغاتی هم شما می‌دانید که در این جنگ محور آمریکا علیه ایران بحث سلاح‌های کشتار جمعی، تروریزم و حقوق بشر بود که همواره مطرح می‌کرد. کلینتون در نامه‌ای به کنگره اعلام کرد که به سه دلیل عمده ایران باید مورد تحریم قرار بگیرد: فعالیت‌های تروریستی ایران، حمایت ایران از تروریزم بین الملل، بویژه در خاورمیانه، و سوم تلاش ایران برای دستیابی به سلاح کشتار جمعی.

اینها اتهاماتی بود که در نامه کلینتون مطرح شد. بعد هم در همه سخنرانی‌های مهم خود، مثل سخنرانی در ماه ژانویه، روسای جمهوری آمریکا در کنگره ایراد می‌کنند تحت عنوان «وضعیت کشور»، همواره از ایران به عنوان دشمن بزرگ و اینکه نباید بگذاریم ایران به سلاح و فن آوری مدرن دست پیدا کند، تأکید می‌کرد. البته در کنار ایران در چند سخنرانی، کره شمالی را هم نام برد. اصل برنامه‌ی فشار بین المللی علیه ج.ا.ا. از دوران کلینتون آغاز شد و یکی از عمده‌ترین بهانه‌های آنها هم این بود که ج.ا.ا. در پی سلاح‌های کشتار جمعی و من‌جمله سلاح هسته‌ای است34

پس از دوم خرداد ۷۶ و پیروزی اصلاح‌طلبان، شرایط برای مذاکره‌ی با آمریکا و گفت‌وگو پیرامون مسائل مورد اختلاف دو کشور، بسیار مساعد شده بود. اما اراده و توان این کار وجود نداشت. بهزاد نبوی که معتقد است رابطه‌ی با آمریکا در شرایط کنونی به نفع منافع ملی ایران است، در این خصوص می‌گوید:

«در زمان آقای خاتمی و سال‌های اول دوره‌ی اصلاحات شرایط برای مذاکره‌ی با آمریکا بسیار مساعدتر بود. زمانی که خاتمی سال ۲۰۰۱ به عنوان سال گفت‌وگوی تمدن‌ها در مجمع عمومی سازمان ملل حضور پیدا کرد و آقای کلینتون برای یک دیدار نیم ساعته با آقای خاتمی اصرار فراوان داشت، شرایط برای مذاکره دو کشور مساعدتر بود35

وقتی کلینتون برای دست دادن با خاتمی به سراغ او رفت، خاتمی آن‌قدر در دستشویی ایستاد تا او به دنبال دیگر کارهایش برود. گویی در این زمان آقای خامنه‌ای نیازی به مذاکره‌ی با آمریکا احساس نمی‌کرد.

تا قبل از حمله‌ی آمریکا به عراق، مردم عادی ایران احساس نمی‌کردند که کشور با خطر حمله‌ی فوری نظامی آمریکا به کشور روبروست. دولت ایران در مورد افغانستان همکاری موثری با آمریکا کرد و به شکل گیری دولت فعلی در کنفرانس بن کمک اساسی کرد. پس از حمله‌ی آمریکا به عراق، صادق خرازی، پس از هماهنگی با آقای خامنه‌ای، نامه‌ای بدون امضأ (طرح مخفی ۲۰۰۳) به سفارت سویس در تهران تحویل داد.

در این نامه امکان شناسایی اسراییل از طریق پذیرش طرح ملک عبدالله، مهار سازمان‌های رادیکال منطقه، طرح امنیت منطقه‌ای در خلیج فارس و... پیشنهاد شده بود. اما دولت بوش، سرمست از پیروزی در عراق، طرح ایران را نادیده گرفت و بوش سخنرانی محور شرارت را ایراد کرد.

شرایط تغییر کرده بود و این بار دولت آمریکا خود را در موضع قدرت احساس می‌کرد. برداشت همه‌ی بخش‌های رژیم ایران- از جمله خاتمی و اصلاح‌طلبان- پس از آن سخنرانی این بود که بعد از عراق نوبت ایران است. بنابراین خاتمی مساله‌ی معروف «انتخاب بین استبداد داخلی و حمله خارجی» و استعمار خارجی را مطرح کرد که نتایج سیاسی داخلی‌اش روشن است.

خطر حمله‌ی نظامی آمریکا به ایران در دوران خاتمی هم بسیار زیاد بود. حسن روحانی به روشنی توضیح داده است که چه امری موجب شد تا در دوران خاتمی تعلیق غنی سازی پذیرفته شود:

«آنها که امروز قضاوت می‌کنند، به ظاهر فراموش کرده‌اند که فضای سال ۸۲ چگونه بود. سال ۸۲ زمانی بود که آمریکا بر افغانستان و عراق پیروز شده و در اندیشه‌ی حمله به ایران بود. ناگهان با کشف مساله‌ی نظنز و سپس آلودگی سطح بالا بوسیله‌ی آژانس، سر و صدای زیادی ایجاد شد، تمام تلاش این بود که پرونده ما را به شورای امنیت بفرستند و بلافاصله تحریم و سپس حمله را شروع کنند. تمام اقتصاد کشور قفل و نفس‌ها در سینه‌ها حبس شده بود. آن زمان، تمام دنیا از آمریکا و اسراییل گرفته تا تمام کشورهای اروپایی، همه ما را به فعالیت مخفیانه برای ساخت بمب اتمی متهم می‌کردند. در آن شرایط، ما تهدیدات را رفع کردیم و پرونده را از پشت در شورای امنیت به شورای حکام باز گرداندیم. راه رفع این تهدیدات و اتهامات هم از طریق اجرای موقت پروتکل بود36

پس خطر حمله‌ی نظامی آمریکا به ایران در دوره‌ی خاتمی هم بسیار بالا بود، و اگر رییس جمهور را مقصر اصلی بدانیم، رییس جمهور آن دوره خاتمی بود نه احمدی نژاد.

درخصوص مذاکره‌ی با آمریکا به قصد حل مسائل فی مابین، هیچ اقدام جدی‌ای در دوران هاشمی و خاتمی صورت نگرفت. هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی، که هر دو میانه رو و مدافع تنش زدایی با غرب و آمریکا تلقی می‌شوند، توان و جرات «مذاکره رسمی و اعلام شده» با دولت آمریکا را نداشتند. اما، در دوره‌ی ریاست جمهوری احمدی نژاد، مذاکره‌ی رسمی با دولت آمریکا آغاز شد و سطح آن هم قرار است ارتقاء یابد.

احمدی نژاد برای مذاکره‌ی با جرج بوش هم آمادگی دارد، مسأله این است که بوش حاضر به مذاکره‌ی با او نیست. مهم نیست که احمدی نژاد مذاکره را «مناظره» و خامنه‌ای مذاکره را «تفهیم اتهام» می‌نامد، مهم این است که مذاکره‌ی با آمریکا توسط دولت احمدی نژاد انجام شد. احمدی نژاد در این خصوص می‌گوید:

«مذاکره ابزار است نه هدف... مذاکره با آمریکا در ارتباط با عراق و به درخواست مسئولان و مردم عراقی صورت گرفت، این مذاکرات به این معنا نیست که موضع ما نسبت به آمریکا تغییر کرده‌است37

دلیل عدم مذاکره‌ی هاشمی و خاتمی و مذاکره‌ی احمدی نژاد روشن است. در اسراییل حزب کارگر نمی‌توانست با فلسطینیان مذاکره و به آنها امتیاز دهد، این کار به سرعت از سوی راست‌های افراطی، خیانت و وطن فروشی تلقی می‌شد. اما آریل شارون به راحتی می‌توانست با فلسطینیان مذاکره و به آنها امتیاز دهد.

در ایران هم هاشمی و خاتمی از ترس اتهاماتی که از سوی محافظه کاران (اصول‌گرایان) علیه آنها مطرح می‌شد، حاضر به مذاکره‌ی با آمریکا نبودند، مگر آنکه خامنه‌ای رسماً از این اقدام دفاع نماید. خامنه‌ای هم هرگز اجازه‌ی چنان کاری را به این دو نداد.اما احمدی نژاد، انقلابی و اصول‌گرایی است مقبول خامنه‌ای.

رهبر جمهوری اسلامی اخیراً در این خصوص اعلام کرد: «قطع رابطه با آمریکا از سیاست‌های اساسی ماست. البته ما هیچ‌گاه نگفته‌ایم این رابطه تا ابد قطع خواهد بود، بلکه شرایط دولت آمریکا به گونه‌ای است که ایجاد این رابطه اکنون به ضرر ملت است و طبعاً آن را دنبال نمی‌کنیم... آن روزی که رابطه‌ی با آمریکا مفید باشد، اول کسی که بگوید رابطه ایجاد بکنید، خود بنده هستم38

بدین ترتیب خامنه‌ای نشان می‌دهد که تصمیم‌گیری درخصوص مذاکره و رابطه ی با آمریکا در انحصار وی است و کسی بدون اذن او کاری نخواهد کرد. از این رو جلسه‌ی مشترک منوچهر متکی و هاشمی ثمره با زلمای خلیل زاد در داوس، با مجوز رهبر صورت گرفته است. اعزام حداد عادل و ناطق نوری به مصر و ملاقات آن دو با حسنی مبارک به فاصله‌ی یک روز نیز، کار خامنه‌ای بود. حداد عادل پس از این دیدار به خبرنگاران گفت: «آقای مبارک گفت هیچ‌گونه فشاری از سوی آمریکا را قبول نمی‌کند و موضع گیری وی براساس منافع مصر است.»

درخصوص خطر حمله‌ی نظامی به ایران، نباید نقش محرک دولت اسراییل و لابی‌اش در آمریکا را نادیده گرفت. در دو سال گذشته، سخنان احمدی نژاد این امکان را برای اسراییلیان فراهم آورد که فشار زیادی برای حمله‌ی نظامی به ایران وارد آورند. یکی از علل انتشار گزارش شانزده سازمان اطلاعاتی – امنیتی آمریکا، نگرانی بخشی از حاکمیت سیاسی آمریکا بود که جلوی فشارهای دولت اسراییل گرفته شود و مبادا تصمیم غلطی در اثر این فشارها اتخاذ گردد.

۳-۲- سیاست هسته‌ای:

الگوی فاوستی توسعه، بر طرح‌های بزرگ و غول آسا تأکید دارد و با بوق و کرنا و جشن و هلهله آغاز می‌شود. این نوع توسعه محصول راه‌ها و روش‌های پاک و تمیز نیست. جهان توسعه یافته فاوستی با دست‌های پاک ساخته نمی‌شود. انسان‌های زیادی قربانی عظمت طلبی فاوستی می‌شوند. فاوست به شیوه‌های مدرن جنایت و شر می‌آفریند: یعنی غیرمستقیم، غیرشخصی، با همکاری و وساطت سازمان‌های پیچیده و مقاماتی که وظیفه یا نقش نهادی خویش را ایفا می‌کنند.

اراده‌ی خود شیفته‌ی معطوف به قدرت او را به اجرای سیاست تملک و غصب می‌کشاند. توسعه‌گر فاوستی به تکبر ناشی از قدرت تن می‌سپارد. توسعه‌گر شبه فاوستی پرمدعا، به دنبال اجرای طرح‌ها و برنامه‌هایی است که بی‌رحمی و عظمت طلبی فاوست را در خود تجسم می‌بخشند. این شکل از توسعه در هیئت تکثیر و رشد مقامات دولتی و عوامل و نهادهای غول آسایی ظاهر گشته است که وظیفه‌ی آنها سازماندهی طرح‌های عظیم است.

فاوست نماهای جهان سوم براساس جاه طلبی جنون آمیز سیاست‌هایی تدوین کرده‌اند که بر درد و رنج مردم افزوده و آنها را قربانی عظمت طلبی خود کرده‌اند، اما برمبنای این سیاست‌ها ثروت و قدرت خود را توسعه داده‌اند.

پرتاب موشک فضایی و پروژه‌ی اتمی‌کردن ایران، محصول عظمت طلبی اتمی سلطان است که گمان می‌برد بدین‌وسیله به قدرت جهانی زوال ناپذیر تبدیل می‌شود. غرور و تکبر و خودشیفتگی آن‌چنان سلطان را اسیر کرده ‌است، که گمان می‌کند توان تغییر موازنه‌ی قوا در کل منطقه را دارد. سیاست‌های عظمت طلبانه‌ی سلطان در سطح منطقه و جهانی، در طول دوران زمام‌داری‌اش، ایران و ساکنانش را با خطرات بزرگی رویارو کرده و انسان‌های بی‌شماری در دیگر کشورها، بدون آنکه بدانند یا بخواهند، قربانی این سیاست‌ها شده‌اند.

سیاست هسته‌ای، مطابق میل و اراده‌ی رهبر پیش می‌رود. حسن روحانی بارها به صراحت تمام اعلام کرده‌است که تمام سیاست‌های هسته‌ای را از گذشته تا امروز، رهبر تعیین کرده‌است. حسن روحانی به نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی درخصوص پیشینه‌ی پروژه‌ی هسته‌ای می‌گوید:

«برنامه هسته‌ای فعلی ما برای اینکه ما به چرخه سوخت دسترسی پیدا کنیم از آخرین سال دولت مهندس موسوی آغاز شد و ادامه یافت. در دوران هشت سال ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، تجهیزات و تکنولوژی لازم وارد کشور شد و در هشت سال بعد، این فناوری بومی شد، که در داخل شروع به ساخت کردیم. سانتریفیوژها را در زمان آقای هاشمی رفسنجانی وارد کشور کردیم اما ساخت این سانتریفیوژ با مهندسی معکوس عمدتاً در زمان آقای خاتمی شروع و اجرا شد39

وی درخصوص نحوه‌ی تصمیم‌گیری درباره‌ی سیاست‌های هسته‌ای می‌گوید:

«بسیار روشن است استراتژی مسایل هسته‌ای در اختیار یک تیم نیست و هم اکنون هم این گونه است. استراتژی در اختیار سران نظام است. مقام معظم رهبری در دیدار اعضای مجلس خبرگان در سال گذشته فرمودند که ما به طور جمعی در این خصوص تصمیم گرفته‌ایم. ما نیز هیچ اقدامی جز با موافقت کتبی انجام نداده‌ایم40

چندی پیش حسن روحانی به آلمان سفر و با مقامات اروپایی به گفت‌وگو نشست. این اقدام با اعتراض احمدی نژاد روبرو شد که مدعی بود روحانی خودسرانه به اروپا سفر و با مقامات غربی مذاکره کرده‌است. حسن روحانی طی یک مصاحبه به سخنان وی واکنش نشان داد و گفت:

«من در ۱۸ سال گذشته هیچ سفری را بدون اطلاع و هماهنگی با مقام معظم رهبری نرفته‌ام. این هماهنگی‌ها در موارد مهم بی‌واسطه و گاهی نیز از طریق واسطه‌ها انجام شده ‌است و همواره از رهنمودها و ملاحظات ایشان در تنظیم سفرها بهره برده‌ام.

در مورد سفر اخیر نیز شایعه نارضایتی ایشان از این سفر دروغ و یک اقدام و نسبت غیر پسندیده بود... فناوری هسته‌ای یک دستاورد ملی و نتیجه زحمات مسوولان نظام در ۲۰ سال گذشته است. منصفانه این است که دستاوردهای ملی را مصادره نکنیم. از ابتدا یعنی در سال ۱۳۶۶ که ما اولین گام عملی را برداشتیم، تا همین الان من در بطن موضوع هسته‌ای بوده‌ام. اما اگر نقدی بر حرف‌ها هست، باید به خاطر مصلحت کشور و نظام، سکوت کنیم41

آقای خامنه‌ای در اواخر دوران ریاست جمهوری خاتمی دستور داد که تعلیق غنی سازی پایان یابد و خاتمی هم به فرمان او گردن نهاد. رهبر جمهوری اسلامی اخیراً طی یک سخنرانی به صراحت تمام این خیر را تأیید کرد و گفت:

«امروز هر کس به ما بگوید آقا این تعلیق موقت بکنید، ما می‌گوییم تعلیق موقت را که یک بار کردیم، دو سال ، دو سال تعلیق موقت کردیم. فایده اش چه شد؟ اول گفتند موقت تعلیق کنید، تعلیق داوطلبانه بکنید، ما هم به خیال موقت و به خیال داوطلبانه، تعلیق کردیم، بعد هر وقت اسم از برداشتن تعلیق آمد یک قرشمال بازی در سطح دنیا درست کردند- در سطح مطبوعات و رسانه‌ها و محافل سیاسی – وای، داد، داد، ایران می‌خواهد تعلیق را بشکند!

تعلیق شد یک امر مقدس که ایران اصلاً حق ندارد نزدیکش برود! ما این را تجربه کردیم، دیگر، تجربه‌ی جدیدی نیست. آخرش هم گفتند: این تعلیق موقت کافی نیست، اصلاً باید به کلی بساط اتمی را جمع کنید. همین اروپایی‌ها که می‌گفتند شش ماه تعلیق کنید، وقتی این کار را کردیم، گفتند بایستی جمع کنید! این فرایند عقب نشینی، این فایده را برای ما داشت، هم برای خود ما تجربه شد، هم برای افکار عمومی دنیا تجربه شد. لیکن عقب نشینی بود دیگر، عقب نشینی کردند.

من همان وقت هم در جلسه‌ی مسئولین- که از تلویزیون پخش شد- گفتم اگر چنانچه بخواهید به این روند مطالبه پی در پی ادامه بدهید، بنده خودم وارد میدان می‌شوم، همین کار را هم کردم. بنده گفتم که بایستی این روند عقب نشینی متوقف شود و تبدیل بشود به روند پیشروی، و اولین قدمش هم باید در همان دولتی انجام بگیرد که این عقب نشینی در آن دولت انجام گرفته بود، و همین کار هم شد. در زمان دولت قبل، اولین قدم به سمت پیشرفت برداشته شد، تصمیم گرفته شد که کارخانه‌ی یو.سی.اف اصفهان راه اندازی شود، و راه اندازی هم شد42

احمدی نژاد هم کاری جز عمل به فرامین رهبر در این زمینه انجام نداده است. رهبر برای عملی کردن مقاصدش، فردی با جربزه و جسور را پیدا کرده ‌است. احمدی نژاد برای چندمین بار این نکته را به مخالفان خود گوشزد می‌کند:

«خیلی‌ها می‌خواستند القاء کنند که میان رییس‌جمهور و رهبری در موضوع هسته‌ای اختلاف نظر است و در این زمینه خیلی طرح‌ها را اجرا کردند اما وقتی ما در کنار ایشان می‌نشستیم و به طرح‌های آنها نگاه می‌کردیم فقط به نادانی‌شان می‌خندیدیم43

در پرونده هسته‌ای، اصلاح‌طلبان تأکید می‌کنند که اگر تعلیق غنی سازی پذیرفته شود، مهمترین بهانه‌ی حمله‌ی نظامی از بین خواهد رفت. اما حسن روحانی در سخنرانی برای نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی‌گفته است که درواقع پذیرش تعلیق در دوران خاتمی فریبی بیش نبوده و دولت ایران در عمل از این فرصت استفاده کرده و به کار خود ادامه داده است. حسن روحانی در ۳۰ آبان ۱۳۸۶ در یک سخنرانی به صراحت اعلام کرد:

«درست است که ما تعلیق را پذیرفتیم، اما نه برای تعطیل بلکه برای تکمیل. ما در مدتی که تعلیق کردیم، غرب می‌خواست ما تعلیق کنیم تا در سایه آن سانتریفیوزها را ساختیم، نیروگاه اراک را ساختیم و در کل هر چه را ناقص بود در سایه تعلیق، تکمیل کردیم تعطیل شویم، اما ما تعلیق کردیم تا فناوری‌ها را تکمیل کنیم. هم توانستیم از خطر عبور کنیم و هم نیروی خود را تکمیل کنیم44

پس پذیرش تعلیق برای ممانعت از حمله نظامی به ایران و تکمیل مخفیانه‌ی پروژه‌ی هسته‌ای بوده است. تکمیل مخفیانه‌ی پروژه‌ی هسته‌ای اقدامی خطرناک بود که می‌توانست احتمال حمله‌ی نظامی به ایران را افزایش دهد. این اقدام در دوران خاتمی صورت گرفت، نه دوران احمدی نژاد. حسن روحانی می‌گوید:

«ما وقتی تعلیق را پذیرفتیم اصلاً uf6 در اختیار نداشتیم که بخواهیم آن را غنی سازی کنیم. ما تعلیق داوطلبانه و موقت را به این دلیل پذیرفتیم که با تعلیق موقت یک بخش و آرام کردن فضای بین المللی، بقیه زیر ساخت‌های هسته‌ای کشور را تکمیل کنیم. خب، ما، در همین فضا، اصفهان را کامل و uF6 را تولید کردیم. ما در آن مقطع تازه داشتیم اصفهان را می‌ساختیم. در فضای تعلیق بود که اصفهان کامل و تأسیسات آب سنگین اراک ساخته شد.

در همین فضای تعلیق، نطنز را کامل کردیم. نطنز که از اول آماده نبود که ما بیاییم و در آن ۳۰۰۰ سانتریفیوژ نصب کنیم. مگر ما در آن مقطع چند عدد سانتریفیوژ داشتیم؟ کسانی که در ریز داستان هستند، می‌دانند تعلیق ما وابسته و برمبنای توان فنی ما بود. من خودم چند نوبت در دیدار با مسئولان فنی تأکید کردم که هر زمان شما آمادگی غنی سازی داشتید، اعلام کنید تا ما تعلیق را بشکنیم45

پس تمام کارهای اساسی به دستور رهبر، به طور غیرعلنی، در دوران خاتمی صورت گرفته است. تنها تفاوت در این است که در دوران احمدی نژاد، تقاضای تعلیق غنی سازی غربیان پذیرفته نشده ‌است. اگر اصلاح‌طلبان هم بر سر کار بودند و تعلیق غنی سازی پذیرفته نمی‌شد، بازهم پرونده ایران به شورای امنیت می‌رفت. حسن روحانی در مصاحبه با جام جم همین نکته را تأیید کرده‌است:

«این مساله درست است که تعلیق در دولت هشتم شکسته شد و باز این مساله درست است که ما در دولت هشتم احتمال می‌دادیم که روزی به شورای امنیت برویم و این احتمال منتفی نبود... اینکه شکسته شدن تعلیق می‌توانست رفتن پرونده ما به شورای امنیت را تسریع کند، صحیح است.»

عظمت طلبی شاه منجر به برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله در سال ۱۳۵۰ با شرکت رهبران سیاسی جهان شد. عظمت طلبی اتمی آقای خامنه‌ای هم منجر به برگزاری جشن پیروزی هسته‌ای، پس از ارائه‌ی آخرین گزارش البرادعی شد.

آقای خامنه‌ای در دیدار با خبرگان رهبری نقش رییس جمهور (احمدی نژاد) و ایستادگی وی را در پیشرفت موضوع هسته‌ای «بسیار بارز» دانست و گفت: «مجلس هفتم نیز برخلاف تلاش عده ای در دوره قبل، واقعاً در موضوع هسته‌ای ایستادگی و پافشاری کرد46

این نقش بارز چیزی جز اجرای اوامر رهبر نبود. احمد جنتی در این باره می‌گوید:

«در بحث هسته‌یی شما مشاهده کردید وقتی در مقابل زیاده‌خواهی‌های غربی‌ها نترسیدیم، این موفقیت به وجود آمد. اگر رییس‌جمهور ترسیده بود و نظرات مقام معظم رهبری را به درستی تبیین نمی‌کرد، این پیروزی هسته‌یی نصیب ما نمی‌شد47

ولی تنها چند روز پس از جشن هسته‌ای رهبر، شورای امنیت سازمان ملل، قعطنامه شماره ۱۸۰۳ را، با ۱۴ رای مثبت و یک رای ممتنع علیه ایران به تصویب رساند.

۴-۲- خاورمیانه

یکی از چالش‌های مهم جهان غرب، خصوصاً دولت آمریکا با دولت ایران، به نقش ایران در حوادث منطقه‌ی خاورمیانه (خصوصاً عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین) باز می‌گردد. آمریکا به دنبال کنترل انحصاری منطقه‌ی خاورمیانه است. آمریکا مدعی است در منطقه منافعی دارد، اما منافع مشروع ایران در منطقه را به رسمیت نمی‌شناسد. سیاست‌ها و اقدامات دولت ایران (خصوصاً سپاه پاسداران) دراین منطقه، ربطی به احمدی نژاد ندارد. پیشینه‌ی این نزاع، یا رقابت منطقه‌ای، به قدمت انقلاب است.

کمترین هدف رهبری ایران، در دست گرفتن رهبری جهان اسلام و تبدیل ایران به قدرت بدون رقیب و مسلط منطقه است. طرح خاورمیانه‌ی بزرگ با اهداف زمام‌داران حاکم بر ایران تعارض دارد. مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در سال‌های اولیه جنگ تشکیل شد.

تشکیل حزب الله هم پیشینه بلندی دارد. شیخ حسن نصرالله رسماً گفته است که چه پیش از رهبری و چه پس از رهبری آقای خامنه‌ای، همیشه مستقیماً با او در ارتباط بوده‌اند و وی حتی پس از انتصاب به مقام رهبری حاضر نگردید نماینده‌ای به جای خود به آنها معرفی نماید و تأکید کرده‌است که می‌خواهد شخصاً با حزب الله در ارتباط باشد.

در لبنان، بوسیله‌ی حزب الله، اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها گروگان گرفته می‌شدند، سپس ایران وارد معامله با جهان غرب می‌شد. به اروپایی‌ها گفته می‌شد، در برابر آزادی تروریست‌های بازداشت شده‌ی ایرانی (که پس از ترور مخالفان توسط پلیس بازداشت و زندانی شده بودند)، ایران هم گروگان‌های غربی را آزاد خواهد کرد.

موارد بسیاری از این نوع معاملات در آن دوران صورت گرفت. آزادی گروگان‌های آمریکایی در برابر فروش سلاح‌های مورد نیاز برای جنگ با عراق، یکی از این موارد است. در ماجرای ایران- کنترا، یک هیأت آمریکایی به سرپرستی مک فارلین و یک اسراییلی وارد تهران شد و به همراه خود بسیاری از سلاح‌های مورد نیاز ایران را آورد. ایران هم در مقابل دستور آزادی گروگان‌های آمریکایی را صادر کرد48.

در این کشاکش‌ها و درگیری‌ها، احمدی نژادی وجود نداشت، که کوچک‌ترین نقشی در تصمیم‌گیریها داشته باشد. درخصوص حوادث سال‌های اخیر هم حسن روحانی به روشنی توضیح داده است که سیاست‌های ایران براساس چه تحلیلی، پیش از احمدی نژاد، تعیین شد. به گفته‌ی وی، تحلیل رهبران نظام این بود که اگر آمریکا در عراق موفق شود، به سراغ ایران خواهد آمد.

لذا سیاست گذاران ایران تصمیم گرفتند که آمریکا را در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین گرفتار باتلاق کنند تا به سراغ ایران نیاید و حتی نتواند قعطنامه جدیدی علیه ایران به تصویب برساند.

گرفتاری آمریکا در منطقه، باید به دست عوامل ایران باشد، تا آمریکا برای نجات از آن محتاج به معامله‌ی با ایران باشد. حسن روحانی می‌گوید:

«اگر آنها احساس کنند که بدون کمک ایران نمی‌توانند اوضاع منطقه، عراق و افغانستان و لبنان را حل کنند، ممکن است صدور قطعنامه منتفی شود یا به تاخیر بیفتد. اگر آمریکایی‌ها در عراق موفق می‌شدند، نه تنها برای ما، که برای همه کشورهای منطقه، خطرناک می‌شدند49

رهبری ایران براساس این تحلیل پیش رفت و در نهایت، پس از شکار برخی از چهره‌های موثر سپاه توسط سربازان آمریکایی، طرفین پشت میز مذاکره نشستند و معامله‌ای را صورت دادند. در برابر خاموش کردن مقتدا صدر و منتفی کردن ارسال اسلحه، نه تن از اسرای ایرانی آزاد شدند.

پس از معامله، وزیر دفاع (رابرت گیتس) و جانشین فرمانده نیروهای ائتلاف تحت فرماندهی آمریکا در عراق ( ژنرال جیمز سیمونز) اعلام کردند که ایران به تعهدات خود عمل کرده و از فرستادن سلاح جدید به عراق خود داری کرده ‌است. بدین ترتیب، میزان بمب‌گذاری‌ها و درگیری‌ها، و شمار تلفات انسانی کاهش یافته است50.

مذاکره‌ی با آمریکا، و معامله‌ای که صورت گرفته، اثبات کرد که بمب‌گذاری‌ها کار ایران بوده است. این سیاست، خوب یا بد، مضر یا مفید، عاقلانه یا بی‌خردانه، ربطی به احمدی نژاد ندارد. در دوره‌ی خاتمی هم این سیاست با جدیت تمام از سوی رهبر و نهادهای تحت امر وی پیگیری می‌شد. بسیاری از سران نظام بارها اعلام کرده‌اند که جنگ سی و سه روزه‌ی حزب الله با اسراییل با هدایت «مقام معظم رهبری» صورت گرفت.

به عنوان نمونه، علی لاریجانی دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی در این خصوص گفته است:

«آن ساعت برای من خیلی شیرین و شگفت آور بود. بعد ده‌ها سال قلدری اسراییل، با دست توانای مجاهدینی مثل شهید عماد مغنیه شکست می‌خورد. این ۴ هفته پر رمز و راز و حوادث پند آموزی بود... اما همین قدر از من بپذیرید که این پیروزی، مرهون یک راهنمایی استراتژیک رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله خامنه (حفظه الله) بود که در انتهای هفته اول نبرد صورت گرفت51

آمریکا هم دقیقاً دریافته است که زمام‌داران ایران در مقابل طرح‌های آمریکا چه سیاست‌هایی اتخاذ کرده و چه اقداماتی انجام داده‌اند. بوش در سخنرانی‌اش در ابوظبی اعلام کرد:

«ایران اکنون در صدر کشورهای حامی تروریسم قرار دارد و صدها میلیون دلار برای افراط گرایان در سراسر جهان می‌فرستد در حالی که مردم خودش با سرکوب و فشار اقتصادی روبرو هستند. ایران با حمایت مالی و نظامی از گروه‌های تروریستی چون حزب الله امیدهای صلح را در لبنان از بین می‌برد و همچنین با حمایت از گروه‌های تروریستی دیگری مانند حماس و جهاد اسلامی امیدهای صلح را در دیگر قسمت‌های منطقه نیز کم رنگ می‌کند.

به طالبان در افغانستان و شبه نظامیان شیعه در عراق اسلحه می‌رساند و با موشک‌های بالستیک و اظهارات جنگ طلبانه همسایگان خود را تهدید می‌کند و بالاخره اینکه ایران در مقابل سازمان ملل متحد نافرمانی می‌کند و منطقه را با عدم شفافیت‌اش درخصوص برنامه‌ی هسته‌ای‌اش بی‌ثبات می‌کند.

ایران امنیت ملت‌های دیگر را در همه جای جهان تهدید می‌کند. بنابراین آمریکا تعهدات امنیتی خود را با دوستانش در خلیج تقویت می‌کند و پیش از اینکه خیلی دیر شود، با دیگر دوستان در سایر نقاط جهان مقابل این خطر خواهد ایستاد52

بوش در سخنرانی سالانه‌ی خود در کنگره‌ی آمریکا گفت:

«پیام ما به مردم ایران روشن است. دعوایی با شما نداریم، به سنت‌ها و تاریخ شما احترام می‌گذاریم و در انتظار روزی هستیم که آزادی خود را به دست آورید. پیام ما به رهبران ایران هم روشن است. غنی سازی هسته‌ای را به شکل قابل تأیید تعلیق کنید بعد مذاکرات می‌تواند آغاز شود و برای پیوستن دوباره به جامعه‌ی جهانی مقاصد اتمی و اقدامات گذشته ی خود را روشن کنید و به سرکوب در داخل و حمایت از ترور در خارج پایان دهید.

اما قبل از همه‌ی اینها بدانید آمریکا با کسانی که سربازان ما را تهدید می‌کنند مقابله خواهد کرد. ما در کنار هم‌پیمانان خود خواهیم ایستاد و از منافع حیاتی خود در خلیج فارس دفاع خواهیم کرد53

همانگونه که در سخنرانی شورای روابط خارجی آمریکا نشان دادم، هیچ طرح صلحی برای خاورمیانه وجود نداشته و ندارد که ایران امکان آن را داشته باشد که با آن مخالفت کند. وقتی سیاست رسمی دولت آمریکا برتری استراتژیک اسراییل بر منطقه‌ی خاورمیانه است و اسراییل هم به هیچ‌وجه حاضر به پذیرش تشکیل دولت مستقل فلسطینی نیست، نه طرح صلحی می‌تواند وجود داشته باشد و نه امید به صلح. پس ادعای بوش که ایران امیدهای صلح در منطقه را از بین برده، نادرست است.

باتلاق افغانستان و عراق را ایران به تنهایی برای آمریکا پدید نیاورد. حزب بعث عراق و القاعده و نظامیان پاکستان و پول حکام عربستان هم در ایجاد این باتلاق‌ها نقش اساسی داشته‌اند که در سخنان بوش هیچ اشاره‌ای به آنها نمی‌شود. بوش می‌گوید ما از منافع حیاتی خود در خلیج فارس دفاع خواهیم کرد. پرسش این است: چرا آمریکا از هزاران کیلومتر آن طرف‌تر در خلیج فارس دارای «منافع حیاتی» است، اما ایران در مرزهای آبی خود، منافع حیاتی ندارد؟

۵-۲- اسراییل

اسراییل یکی از قدرتمندترین و موثرترین سیاست گذاران جهان غرب در رابطه با منطقه‌ی خاورمیانه است. دولت اسراییل عامل و محرک اصلی برخورد با ایران است. احمدی نژاد با بیان سخنان تحریک آمیز و خطرناک برای منافع ملی ایران، بهانه‌ی لازم را در اختیار دولت اسراییل می‌نهد تا جهان را علیه ایران بسیج کند. نابودی اسراییل و نفی هولوکاست، دو شعار مهم احمدی نژاد بود که به زیان ایران تمام شد.

طراح شعار نابودی اسراییل در دولت ایران، آقای خمینی بود، نه احمدی نژاد. نابودی اسراییل، هدف رسمی سیاست خارجی ایران در سه دهه‌ی گذشته بوده است. آقای خمینی می‌گفت: «اسراییل باید از صحنه‌ی روزگار محو شود54

در پیام روز قدس ۱۳۶۶ می‌نویسد: «ما درصدد خشکاندن ریشه‌های فساد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان هستیم.»

و در جای دیگری می‌گوید: «وقتی یک میلیارد جمعیت فریاد کرد اسراییل نمی‌تواند از همان فریادها نترسد.»

هیتلر یهودیان را به سیل، میکروب، آلودگی و موجودی ناقل بیماری تشبیه می‌کرد. پیشوا، خواهان پاک سازی این بیماری مسری بود و تأکید می‌کرد که خطر تکثیر آلودگی وجود دارد. او یهودی‌ها را از صحنه‌ی گیتی محو می‌کرد. دولت اسراییل هم بسیاری از فلسطینیان را کشت و بسیاری از آنان را از سرزمین‌شان بیرون راند و آواره کرد و همچنان آنان را از حق مسلم تشکیل دولت واقعاً مستقل فلسطینی محروم کرده‌ است.

منطقه به صلح نیاز دارد، صلح ممکن نخواهد شد مگر آنکه دو دولت مستقل اسراییلی و فلسطینی، با حقوق برابر تشکیل شود.اما آقای خمینی به چنین طرحی اعتقاد نداشت، او ضمن تفکیک یهودی‌ها از اسراییل، دولت- ملت اسراییل را به غده سرطانی تشبیه می‌کرد که باید از طریق جراحی نابود شود. وی می‌گفت: «اسراییل غده‌ی سرطانی است و باید از بین برود55

هاشمی رفسنجانی هم در رابطه با موجودیت دولت اسراییل، بارها سخنانی ایراد کرده که منتهی به جنجال بین المللی عیه ایران شده ‌است. احمدی نژاد با حرارت تمام، شعارهای آقای خمینی در این زمینه را تکرار می‌کند. پس از ترور عماد مغنیه، فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده قبلی سپاه (مشاور عالی فعلی رهبر)، نابودی سریع اسراییل را پیش بینی و آرزو کردند.

ضمن اینکه خاتمی یا اصلاح‌طلبان، تاکنون طرح دیگری به جز نابودی اسراییل که به صلح منتهی شود، ارائه نکرده‌اند. یک بار یکی از روزنامه‌های آمریکا سخنانی از خاتمی نقل کرد که به معنای پذیرش دو دولت فلسطینی و اسراییلی بود، اما خاتمی به سرعت انتساب آن سخنان به خود را نفی کرد.

نفی هولوکاست، از سوی دولت ایران، ابتکار احمدی نژاد بود. واژه‌ی یونانی هولوکاست (Holocaust) به معنای همه سوزانی یا قربانی کردن همگان در آتش است. یهودیان به زبان عبری، هولوکاست را «شوآ» (Shoa) به معنای فاجعه می‌نامند. مطابق اسناد تاریخی، چند میلیون یهودی به دستور هیتلر، توسط نازی‌ها از پهنه‌ی گیتی محو شده‌اند. اهمیت نمادین این فاجعه نزد یهودیان، همطراز اهمیت فاجعه‌ی کربلا نزد شیعیان است.

همان‌گونه که برای شیعیان قابل قبول نیست که رییس جمهور اسراییل فاجعه‌ی کربلا را دروغ ساخته‌ی شیعیان معرفی نماید، برای یهودیان هم قابل قبول نیست که رییس جمهور ایران فاجعه‌ی هولوکاست را دروغ پردازی یهودیان معرفی کند. به گفته‌ی شیعیان، چهارده قرن پیش، هفتاد و دو تن از اصحاب امام حسین در کربلا به دست یزیدیان در نبرد با شمشیر به قتل رسیدند.

به گفته‌ی یهودی‌ها، شصت و سه سال پیش، نازی‌ها شش میلیون یهودی بی‌سلاح را به دلیل یهودی بودن (درواقع به خاطر نفس انسان بودن، برای اینکه اگر آنها حاضر می‌شدند دین خود را تغییر دهند و تابع نازی‌ها شوند، باز هم تغییری در سرنوشت‌شان روی نمی‌داد) در کوره‌های آدم سوزی نابود کردند.

مناقشه‌ی تاریخی درخصوص این دو فاجعه بوسیله‌ی محققان و مورخان یک چیز است، و انکار آنها توسط رییس دولت دشمن با مذهبی رقیب چیزی دیگر56.

بیان این سخنان نسنجیده و نامربوط توسط احمدی نژاد، برای ایران در سطح جهانی زیان‌های بسیاری آفرید. یکی از آنها این بود که مجمع عمومی سازمان ملل متحد در ۲۶ ژانویه ۲۰۰۷ با تصویب قعطنامه‌ای انکار کنندگان هولوکاست را محکوم و از تمام کشورهای عضو می‌خواهد تا انکار هولوکاست به عنوان یک واقعه تاریخی و هر نوع فعالیت مربوط به آن را بدون قید و شرط رد کنند.

این قعطنامه، در واقع مصوبه‌ای علیه ایران بود. اما بعید است که احمدی نژاد بتواند بدون موافقت رهبر چنان سخنانی را به تکرار بر زبان آورد که پیامدهای زیانبار بسیاری برای ایران داشته است. رهبر جمهوری اسلامی اخیراً به صراحت اعلام کرد که سخنان تند احمدی نژاد تأثیری در افزایش دشمنی با ایران نداشته است.

این تحلیل درست باشد یا نادرست، حاکی از آن است که سخنان تند احمدی نژاد در عرصه بین الملل مورد تأیید رهبر است، تا آن حد که پس از صدها نقد، رهبر به طور علنی از سخنان وی دفاع می‌کند. آقای خامنه‌ای می‌گوید:

«می‌گویند چرا جلب دشمنی آمریکا می‌کنید؟ مثلاً فرض کنید حالا رییس جمهور تعبیر تندی می‌کند، ناگهان آقایان به اصطلاح عقلا می‌گویند این تعبیر تند بود، این دشمنی آمریکایی‌ها را جلب می‌کند، نه آقا! دشمنی آمریکایی‌ها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست.

دشمنی، دشمنی اصولی است. این دشمنی در زمان‌های مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنی بوده- حالا بحث خطر حمله‌ی نظامی را یک جمله‌ای عرض خواهم کرد- حداقل در طول هجده سال اخیر، یعنی از بعد از پایان جنگ تحمیلی هشت ساله تا امروز، همیشه این خطر وجود داشته، یعنی همیشه ملت ایران تهدید می‌شده، که ممکن است اینها حمله‌ی نظامی بکنند، مال امروز نیست57

۳- صلح هابزی یا صلح کانتی

به نظر هابز انسان‌ها به یکدیگر بدگمانند و بر سر کسب غرور و افتخار و ارج و قرب و شهرت با یکدیگر رقابت می‌کنند. اما این کالاها در طبیعت کمیاب هستند. جنگ حاصل بد گمانی و بی‌اعتمادی بی‌پایان نسبت به هم و رقابت دائمی میان‌شان برای کسب فضای محدود، منابع کمیاب، قدرت و جلال و غرور و افتخار است.

صلح میان انسان‌های توطئه چین، فریب کار، دروغ‌گو، نقشه کش، دسیسه گر، ناراضی و عدم پایبند به قراردادها چگونه امکان پذیر است؟

به گمان هابز تنها راه صلح، خلق یک فرمانفرمای مخوف و قهار است که آدمیان را وادارد به توافق‌های‌شان پایبند بمانند. تنها راه صلح، سپردن تمام اختیار و سرنوشت‌مان به دست فرمانفرمای دارای قدرت مطلقه می‌باشد. فرمانفرما، هیولای هولناک، اما به درد بخور می‌باشد. افراد حقوق‌شان را به فرمانفرمای مخوف وا می‌نهند تا به چیز بهتری (صلح) دست یابند. وظیفه‌ی عقل تشخیص بدیلی در میان بدیل‌هاست که بیش از همه به نفع ما باشد.

عقل به آدمیان می‌آموزد که به دنبال منافع خود باشند. صلح و امنیت به نفع ماست. اما اگر افراد دریابند که زیر پانهادن توافق‌ها به نفع شخص آنهاست، و می‌توان قسر در رفت و گیر نیفتاد، تردید به خود راه نخواهند داد و زیر قول و قرارها و قرادادها خواهند زد.

به گمان هابز اشکال حکومت دموکراتیک این است که انسان‌ها را به افراد «برابر» تبدیل می‌کند. چون قدرت قاهر مسلطی در دموکراسی وجود ندارد که افراد برابر را اگر از توافق‌های‌شان عدول کردند مجازات کند، افراد با یکدیگر می‌جنگند. اما در رژیم پادشاهی هیچ‌کس قدرتی برابر با سلطان ندارد. تنها چنین سلطان مخوفی می‌تواند میان آدمیان صلح (امنیت) برقرار نماید.

دموکراسی یعنی جنگ میان انسان‌های برابر، بدگمان. به گمان هابز میان فرمانفرما و اتباعش توافقی وجود ندارد. مردم میان خود توافق کرده‌اند که اختیارشان را به یک فرد قهار وابگذارند و از او تبعیت کنند، اما فرمانفرما هیچ الزام یا التزامی نسبت به هیچ توافقی ندارد.

آقای خمینی هم در نظریه‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه می‌گفت: «حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است... به طور یک جانبه لغو کند58

به نظر هابز برابری افراد از یک سو و عدم وجود یک زور مسلط (فرمانفرما) از دیگر سو، دست به دست هم داده، افراد را وارد جنگ و منازعه می‌کند.

تجربه نظام‌های دموکراتیک مبطل مدعای هابز است. مردم در دموکراسی‌ها فقط به دلیل توافقی که کرده‌اند به توافق‌شان پایبند باقی می‌مانند، حتی اگر زوری برای پایبندی به توافق وجود نداشته باشد. صلح و امنیت هابزی هم در قرن بیستم با حکومت‌های استالین، هیتلر، موسولینی، پل پوت و... آزمایش تاریخی خود را پس داد.

جنگ و صلح فقط مساله‌ی فیلسوفی چون هابز نبود، مساله‌ی کانت هم بود.کانت «صلح پایدار» را منوط به ایجاد نظام‌های جمهوری (دموکراسی) می‌کرد. به گمان وی، دموکراسی است که به صلح پایدار می‌انجامد.

۴- دستور کار سیاسی

دموکرات‌ها و آزادی‌خواهان، در طرح مسائل اساسی جامعه، نباید خود را اسیر و تابع رهبری نظام سیاسی کنند. اینکه دستور کار را چه کسی معین کند، بسیار مهم است. آقای خامنه‌ای با موفقیت تمام توانسته است تعیین دستور کار سیاسی را در انحصار خویش در آورد. در گذشته، نقد ولی فقیه، یکی از مهمترین دستورهای کار سیاسی بود. اما خامنه‌ای دستور کار سیاسی را تغییر داد. دستور کار سیاسی وی این است:

گام اول: همه مشکلات و مسائل کشور را باید ناشی از توطئه‌های دولت آمریکا و عوامل داخلی‌اش نشان داد. برای حل هر مشکل و مسأله‌ای به آمریکا فحش دهید. این داروی شفا بخش تمام دردهاست.

گام دوم: مخالفان (دگراندیشان و دگرباشان) و اصلاح‌طلبان تندرو و افراطی باید به عنوان عامل اصلی مشکلات معرفی شوند.

گام سوم: اگر پس از طی این دو مرحله هنوز کسانی باقی مانده باشند که به دنبال مقصر می‌گردند و اگر قرار است زمام‌داران مطابق با اختیارات قانونی و مسئولیت‌های‌شان پاسخ‌گو باشند و نقش مسئولین کشور در خرابی‌ها روشن و مقصر اصلی شناسایی شود، هیچ‌کس حق ندارد به هیچ‌وجه پای رهبر را به میان آورد، در این صورت، تمام تقصیرها را به گردن احمدی نژاد انداختن اشکالی ندارد.

سلطان در این صورت حاضر است از یکی از مهرهایش، به عنوان سپر و سیبل استفاده کند.

اصلاح‌طلبان این دستور کار را کاملاً پذیرفته‌اند. آقای خامنه‌ای آنها را «در خدمت دشمن»، «مایه‌ی ننگ» و «عناصر فریب خورده» می‌خواند که تلاش داشتند برنامه آمریکا را عملی کرده و انتخابات مجلس هفتم را برگزار نکنند59.

به گفته‌ی سلطان، برای انتخابات مجلس هشتم، دشمن (آمریکا): «به صراحت اعلام کرده ‌است که باید فشار به ایران را افزایش داد تا در انتخابات مهم آینده، میانه روها یا همان افرادی که به اصول و نظام جمهوری اسلامی معتقد نیستند بر سر کار بیایند60

تمام تلاش اصلاح‌طلبان آن است که بگویند ما در خدمت آمریکا نیستیم، ما با آمریکا مخالف هستیم، آمریکا هم با ما مخالف است. این یعنی، بازی در زمینی که رهبر تعیین کرده و تمام قواعد آن را هم از پیش معین کرده ‌است. هر چه اصلاح‌طلبان وابستگی خود به آمریکا را تکذیب می‌کنند، رهبر از طریق کیهان (تک تیراندازان قابل خود) به آنها می‌گوید که اسناد مستند وابستگی شما به آمریکا در دست است. اتهام دیگری که آقای خامنه‌ای از طریق نهادهایی چون شورای نگهبان به اصلاح‌طلبان وارد می‌کند، اتهام بی‌دینی است.

اصلاح‌طلبان، به جای عوض کردن بازی، در چنبره‌ی بازی جدید او گرفتار شده و در حال اثبات دین‌داری خویش‌اند. در حالی که وقتی یکی از نواندیشان دینی با چنین اتهامی مواجه شد، به صراحت تمام اعلام کرد: «من به اسلام مصباح یزدی کافرم.»

در پرتو دستور کار سیاسی خامنه‌ای، جنگ قدرت در جمهوری اسلامی را هم باید به گونه‌ای تحلیل کرد که موجب سردرگمی تحلیلی نشود.

اولا: جنگ قدرت (پنهانی یا علنی) در تمام رژیم‌های غیردموکراتیک وجود داشته و دارد. جنگ قدرت در میان زمام‌داران کرملین پس از مرگ لنین و اعدام تمام اعضای دفتر سیاسی حزب بوسیله‌ی استالین به منظور انحصار کامل قدرت، جنگ بعدی قدرت میان رهبران روسیه در آستانه‌ی مرگ استالین و چگونگی بر سر کار آمدن خروشچف و سپس برکناری وی از قدرت، یک نمونه از صدها جنگ قدرت در نظام‌های غیردموکراتیک است.

نمونه‌ی ارائه شده متعلق به یک نظام توتالیتر است، یعنی جایی که جامعه‌ی مدنی به طور کامل سرکوب شده بود. وقتی نظام توتالیتر گرفتار چنین وضعی است، تکلیف دیگر نظام‌های غیردموکراتیک روشن است.

ثانیاً: زمام‌داران نظام‌های غیر دموکراتیک، انسان‌های پاک و معصومی نیستند که منافع اقتصادی و سیاسی کوچکترین نقشی در زندگی آنها نداشته باشد. تصاحب قدرت و ثروت بیشتر، مساله‌ی اصلی آنهاست. این هدف در ساختار غیر شفاف به جنگ قدرت تبدیل می‌شود. فراموش نباید کرد که در ایران، به دلیل اقتصاد دولتی- نفتی، افراد از طریق دولت پولدار شده و یک شبه به ثروت‌های هنگفت دست می‌یابند.

ثالثاً: یکی از خصوصیات رهبران خودکامه این است که به همه بدبین‌اند. تمام فکر و ذکر آنها «دشمن» است. ابتدأ یک دشمن اصلی خارجی می‌تراشند، سپس در گام بعد، برای این دشمن اصلی در کشور خود، «پایگاه»، «نفوذی»، «عوامل» و «فریب خورده» جعل می‌کنند. به عنوان نمونه به ایران خودمان بنگرید. از نظر آقای خامنه‌ای، دشمن اصلی آمریکاست. مطبوعات پایگاه دشمن‌اند. روشنفکران و مخالفان عوامل دشمن‌اند که شبیخون فرهنگی دشمن را گسترش می‌دهند (در پروژه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای، تعدادی از عوامل دشمن به سزای اعمال خود رسیدند).

نفوذی‌های دشمن در دوره اصلاحات در قوه مجریه و مقننه و شوراهای شهر نفوذ کرده بودند و اینک هم رییس دولت دشمن (جرج بوش) با حمایت از اصلاح‌طلبان می‌خواهد نفوذی‌های خود را به مجلس نفوذ دهد. فریب خوردگان افراد ساده لوحی هستند که سخنان دشمن را تکرار می‌کنند یا سخنانی بر زبان می‌رانند که به نفع دشمن تمام می‌شود. دشمن می‌خواهد این نکته را القأ کند که انتخابات ایران فرمایشی و غیر آزاد است. گروهی فریب خورده عیناً همین سخن دشمن را تکرار می‌کنند.

علاوه‌ی بر اینها، رهبر خودکامه به زیر دستان خود هم بدبین است. از کجا معلوم که برخی از اینها در فکر کنار زدن او نباشند؟ بدین ترتیب، دیکتاتورها هم از اینکه زیر دستان تابع‌شان علیه یکدیگر باشند و تنها بر سر او توافق داشته باشند، چندان ناراضی نیستند و بعضاً به این نوع اختلافات میان دیگران دامن می‌زنند تا از خطر اقدام جمعی آنان علیه خود در امان بمانند.

نزاع قدرت در سه دهه‌ی گذشته به طور مداوم در جمهوری اسلامی وجود داشته است، اما این نزاع‌ها دستاوردی برای دموکراسی به همراه نداشته است. نزاع بر سر انحصار قدرت و ثروت است، نه بر سر آزادی و دموکراسی و حقوق بشر. اختلاف میان قالیباف و احمدی نژاد، اختلاف میان لاریجانی و احمدی نژاد، اختلاف میان حدادعادل و احمدی نژاد، اختلاف میان محسن رضایی و احمدی نژاد و غیره، اختلافی است بر سر سهم بیشتر از قدرت و نتایج در دست داشتن آن.

همه‌ی اینها برای حل اختلاف به آقای خامنه‌ای مراجعه می‌کنند، پس از صدور حکم یا اظهار نظر روشن خامنه‌ای به عنوان فصل الخطاب، مسأله موقتاً حل خواهد شد تا دوباره در مسأله‌ای دیگر میان مریدان نزاعی درگیرد. هر فرصتی، ولو محدود، هر شکافی در میان بالایی‌ها، ولو در میان باندهای مختلف یک رژیم، امکان فعالیت اجتماعی و سیاسی در پایین را تسهیل می‌کند. بدین ترتیب، مخالفان باید از این فرصت‌ها برای بسیج اجتماعی و تشکل‌یابی استفاده کنند.

اما عدم توجه به سایر اشکال تشکل یابی و نهادسازی و صرفاً به انتظار یا امید این اختلافات یا جنگ قدرت نشستن، سودی به حال پروژه‌ی دموکراسی خواهی ندارد.

بدین ترتیب، اگر شکاف‌ها و نزاع‌های بالایی‌ها فضایی برای تنفس پایینی‌ها فراهم می‌آورد، نباید به وحدت و انسجام آنها کمک کرد. کاندیداتوری اصلاح‌طلبان برای مجلس آینده، باعث می‌شود که بنیادگرایان (اصول‌گرایان) به هر نحو ممکن به اجماع دست یابند. برای اینکه نمی‌خواهند رقیب اصلی (فریب خوردگان دشمن که از مجلس ششم به دشمن چراغ سبز نشان می‌دادند و به تعبیر محمد رضا باهنر از سر لطف و کرامت نظام به حیات خود ادامه می‌دهند) به مجلس راه یابد.

سخنان سرلشکر جعفری فرمانده سپاه پاسداران در جمع بسیجیان در مخالفت با اصلاح‌طلبان و حمایت آشکار از وحدت و انسجام اصول‌گرایان برای تسخیر مجلس آینده به همین دلیل صورت گرفته است61.

اما اگر هیچ اصلاح‌طلبی داوطلب نمایندگی مجلس نباشد و اصلاح‌طلبان همین تعداد اندک کرسی باقی مانده را هم به بنیادگرایان ببخشند، شکاف‌ها و نزاع‌های اینان افزایش خواهد یافت و اگر این شکاف‌ها عمیق‌تر شود، امکان تنفس برای مخالفان فراهم می‌شود [اضافه شده پس از اعلام نتایج انتخابات مجلس هشتم: اصلاح‌طلبان کمتر از ۶۰ کرسی به دست آوردند. آنان در انتخاباتی شرکت کردند که بنابر آمارهای حکومت، حدود ۴۶ درصد کل واجدین شرایط در آن شرکت کردند.

یعنی حدود ۵۴ درصد مردم در این انتخابات شرکت نکردند. در کلان شهرها حدود ۳۰ درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کردند. در تهران حدود ۲۷ درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کردند].

به باور من ، مساله‌ی اصلی ما «گذار به دموکراسی» است. از این‌رو، من از این منظر به ساختار سیاسی ‌ایران و مسائل و مشکلات آن می‌نگرم. «داده‌ها»ی فراوانی وجود دارد که بدون ارتباط با یکدیگر شاید واجد معنا نباشند. این داده‌ها را باید در پناه یک مدل به صورت بهترین تبیین درآورد. تمام تبیین‌های بدیل، برای حل مسأله و توضیح داده‌ها هستند.

تعیین این که نظام جمهوری اسلامی مصداق کدام‌یک از اشکال رژیم‌های دیکتاتوری است؟؛ اولین گام گذار به دموکراسی می‌باشد.

برای اینکه راه‌های گذار به دموکراسی متفاوت است و «نوع رژیم» ارتباط وثیقی با نحوه‌ی گذار به دموکراسی دارد. به گمان من، رژیم جمهوری اسلامی نظام فاشیستی و توتالیتر یا دیکتاتوری نظامی نیست، بلکه رژیم سلطانی است. گذار به دموکراسی در نظام‌های سلطانی به عاملان تأثیر گذار و زمینه‌های ساختاری این نظام‌ها بستگی دارد.

زمینه‌های ساختاری گذار از نظام سلطانی متکی به تحلیل سه رابطه‌ی بسیار مهم است: روابط فرمانروا با نهادهای دولتی (بویژه فرمانروا- نظامیان)، روابط فرمانروا با نخبگان جامعه، و روابط قدرت‌های خارجی با کنش‌گران داخلی (تندروهای نظام، میانه روهای نظام، مخالفان میانه رو، مخالفان تندرو).

این زمینه‌ها و محدودیت‌های ساختاری، حاشیه‌های مانورپذیری (امکان مانور استراتژیک) به کنش‌گران برای ایجاد جنبش‌های مخالف می‌دهند که اگر توانایی سود گرفتن از آنها را داشته باشند، گذار به دموکراسی امکان پذیر می‌شود. اما متأسفانه، عاملان همیشه از فرصت‌های ساختاری استفاده نمی‌کنند. از این رو، توجه به استراتژی‌ها و توان سازمانی مخالفان بسیار مهم است.

پروژه‌ی دموکراتیزاسیون در برابر پروژه‌ی سلطانیزاسیون قرار دارد. با زدن سلطان و کنار نهادن وی، لزوماً دموکراسی محقق نخواهد شد. کنار نهادن نظام سلطانی شرط کافی نظام دموکراتیک نمی‌باشد، اما کنار نهادن نظام سلطانی شرط لازم فرایند دموکراتیزاسیون است.

در واقع دو مسأله را باید از یکدیگر تفکیک کرد. اول، چگونگی ساختن نظام دموکراتیک و دوم، تعارض بنیادین نظام سلطانی با نظام دموکراتیک.

نظام سلطانی دموکراتیک، مفهومی پارادوکسیکال است. بدین ترتیب، تغییر ماهیت سلطانی نظام، بخشی از فرایند گذار به دموکراسی است.

فروکاستن همه‌ی امور به دولت، به آموزه‌ای باز می‌گردد که نه تنها راه‌گشا نیست، بلکه ما را همچنان گرفتار استبداد نگاه می‌دارد. سیطره‌ی «آموزه‌ی لنینیستی دولت» بر اذهان، همچنان مسأله و مشکل اساسی همه‌ی فعالین سیاسی است.

همه‌ی ما همچنان لنینیست هستیم. نباید از یاد برد که کنار نهادن آموزه‌ی لنینی دولت، شرط لازم گذار به دموکراسی است62.


پاورقی‌ها:

۱- تا آنجا که من می‌فهمم، شکست اصلاح‌طلبان و پیروزی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری، معلول دلایل بسیار است. برخی از آن دلایل به قرار زیر هستند:

الف) نارضایتی آنان که در دوم خرداد ۷۶ (انتخابات ریاست جمهوری) و بهمن 78 (انتخابات مجلس ششم) و انتخابات اولین دوره‌ی شوراها به اصلاح‌طلبان رأی دادند، از عملکرد اصلاح‌طلبان. خوش‌بین‌ها، اصلاح‌طلبان را «بی‌عرضه» می‌خواندند، ولی بدبین ها، اصلاح‌طلبان را «خائن» می‌نامیدند که با «بالا» سازش کرده‌اند. نزاع‌های بی‌حاصل اعضای شورای شهر اول تهران را هم بر اینها باید افزود. علاوه براینها، برخی از افراد به جای پیشبرد پروژه‌ی دموکراسی خواهی، با استفاده از فرصت موجود، از طریق دولت به ثروت‌های باد آورده دست یافتند.

ب) تحریم انتخابات بوسیله‌ی عده‌ای از چهره‌های سرشناس. درخصوص اهمیت نقش این عامل، چند نکته قابل ذکر است. اولاً: همیشه درصد مهمی از مردم در انتخابات شرکت نمی‌کنند. ثانیاً: معلوم نیست بقیه‌ی افرادی که در انتخابات شرکت نکردند، به دلیل آنکه عده‌ای خاص انتخابات را تحریم کردند، در انتخابات شرکت نکرده باشند. ثالثاً: روند شکست اصلاح‌طلبان پیش از آن، از انتخابات شوراهای شهر و مجلس هفتم شروع شده بود. کافی است به آرای مصطفی تاج زاده که در آزادترین انتخابات ایران (انتخابات شوراهای دوم که دولت خاتمی بدون نظارت شورای نگهبان برگزار کرد) بالاترین آرای اصلاح‌طلبان را اخذ کرد، ولی به شوراها راه نیافت، توجه شود. همچنین آرای بسیار پایین نهضت آزادی و ملی – مذهبی‌ها در این انتخابات هم حکایت از آن دارد که علت اصلی شکست، تحریم انتخابات نبود.

ج) عدم اجماع اصلاح‌طلبان بر روی یک کاندیدا. با وجود دو علت اول و دوم، اگر تمام گروه‌های اصلاح طلب بر روی یک فرد (کروبی یا معین) اجماع می‌کردند، احتمال پیروزی آنها بسیار افزایش می‌یافت.

د) دخالت سازمان‌یافته‌ی سپاه و بسیج در انتخابات.

ه) سرمایه گذاری بر روی هاشمی رفسنجانی. درست یا نادرست، اکثریت جامعه، هاشمی را نماد گذشته و بسیاری دیگر از چیزها تلقی می‌کنند. هر کس در مقابل هاشمی قرار می‌گرفت، پیروز انتخابات بود.

و) تقلب در انتخابات.

ز) شعارهای پوپولیستی احمدی نژاد و وعده‌ی آوردن پول نفت بر سر سفره‌های مردم.

ح) فضای میلیتاریستی‌ای که دولت آمریکا بر منطقه حاکم کرد. حمله‌ی نظامی آمریکا به عراق، موجب رشد بنیادگرایی در منطقه شد. سیمای جمهوری اسلامی شبانه روز تصاویر دل‌خراش عراق را به نمایش می‌گذارد و بنیادگرایان، همچون امروز، دولت بوش را پشتیبان اصلاح‌طلبان جلوه می‌دادند.هیچ‌کس در ایران طالب این نیست که ایران به سرنوشت عراق گرفتار شود.

۲- سخنرانی عبدالله رمضان زاده در روز ۱۶ آذر ۱۳۸۶ در دانشگاه چمران.

۳- غلامحسین کرباسچی، دبیرکل کارگزاران سازندگی، گفته است:«ما حاضر به ائتلاف با هر شخصی و هر گروهی هستیم تا هر طور شده ‌احمدی نژاد را در انتخابات شکست دهیم.» روزنامه اعتماد ملی، اول بهمن ۱۳۸۶.

۴- روزنامه اعتماد ملی، سه شنبه ۲۵ دیماه ۱۳۸۶، ص ۱۰.

۵- Max Weber, Economy and Society : An Qutline of Interpretive Sociology , ed.

۶-Reinhard Bendix, 1962, Max Webber: An Intellectual Portrait, Garden city , N.Y. Anchor Books , P . 341.

۷- Ibid.

۸- Max Weber , 1947, The Theory Of Social and Economic Organization, trans. Edward Shills and Talcot Parsons , N. Y. Oxford University Press , P . 347.
به نقل از بندیکس ص ۳۴۰.

۹- صحیفه نور، ج ۲۰، صص ۴۵۲-۴۵۱.

۱۰- Bryan S. Turner, Weber and Islam: A Critical Study, London: Routledge & Kegan Paul, 1974.P. 124.

۱۱- روزنامه اعتماد، ۴ بهمن ۱۳۸۶.

۱۲- یک نمونه‌ی جالب دیگر از اقدامات آقای قالیباف در دوران ریاست نیروی انتظامی، اعلام نظر درخصوص بی‌اعتقادی پاره‌ای از داوطلبان مجلس هفتم بود، که براساس این اظهار نظرها صلاحیت پاره‌ای از آنان رد شد. سایت امروز به نقل از یک مقام آگاه می‌نویسد:

«ماجرا از این قرار است که در زمان برگزاری انتخابات مجلس هفتم، نیروی انتظامی در پاسخ استعلام‌ها درباره برخی نامزدها نکاتی را مطرح می‌کرد که هیچ ارتباطی با وظیفه قانونی نیروی انتظامی نداشت. به عنوان مثال این نیرو که براساس قانون فقط باید گزارش احراز هویت و سوء پیشینه نامزدها را ارائه می‌داد، در استعلام برخی افراد اعلام می‌کرد که گفته می‌شود نامبرده به ولایت فقیه التزام ندارد. وی افزود: حجت‌الاسلام و المسلمین موسوی لاری وزیر کشور در آن هنگام ضمن دستور حذف این گزارش‌ها به شدت به آقای قالیباف فرمانده وقت نیروی انتظامی اعتراض کرد و قالیباف قول داد تا در ارائه گزارش‌ها تجدیدنظر کند. اما به رغم قول مساعد قالیباف، نیروی انتظامی در واپسین لحظات مهلت قانونی استعلام‌ها باز هم حجم انبوهی از چنین گزارش‌هایی را به هیأت‌های نظارت ارسال کرد که ظاهراً مبنای برخی تصمیم‌گیری‌ها نیز قرار گرفت» (سایت امروز، ۱۳ بهمن ۱۳۸۶).

۱۳- گفت‌وگو با سایت تابناک، ۱۲ اسفند ۱۳۸۶.

۱۴- مصطفی تاج زاده می‌نویسد: «غیر آزاد و غیر عادلانه بر گزار کردن انتخابات و قلع و قمع داوطلبان در انتخابات که نمونه بارز آن کودتای پارلمانی در انتخابات مجلس هفتم بود و نیز مقابله با منتخبان ملت در هر نهاد انتخابی.» ماهنامه آیین.

تاج زاده در اول بهمن ۸۶ طی مصاحبه‌ای با سایت نوروز، اقدامات جناح مقابل در رد صلاحیت گسترده‌ی اصلاح‌طلبان را «کودتای مخملی» نامید که درصدد است تا «مجلس فرمایشی» ضعیف تر از مجلس هفتم، که خود محصول «کودتای پارلمانی» است تشکیل دهد.

سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پس از رد صلاحیت ۲۲۰۰ تن از داوطلبان، طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد که «مراکز قدرت و بازیگران اصلی» به دنبال «برگزاری انتخاباتی نمایشی و تشکیل مجلسی گوش به فرمان و مطیع» هستند.

به گفته‌ی مصطفی تاج زاده،: «رد صلاحیت‌های غیرقانونی و فله‌ای هیات‌های اجرایی که پیرو ارسال متن سخنرانی اخیر مقام رهبری به آنان توسط وزارت کشور صورت گرفت، ناشی از تصمیم کانون قدرت است و همان مرکزی که به هیات‌های اجرایی ابلاغ کرد که چه کسانی باید حذف شوند، به هیات‌های مرکزی نظارت نیز همان پیام را ابلاغ خواهد کرد و دیگر جای هیچ‌گونه خوش‌بینی و توجیه باقی نخواهد گذاشت و به این ترتیب به جهانیان اعلام خواهد کرد انتخابات آزاد، عادلانه و سالم در جمهوری اسلامی ایران سرابی بیش نیست و قرار است جمهوری اسلامی به صورت تک‌حزبی و مطلقه اداره شود و حزب پادگانی جای همه احزاب قانونی کشور را بگیرد، یا هیأت‌های نظارت بر انتخابات با اصلاح اقدام غیرقانونی هیأت‌های اجرایی، امکان برگزاری انتخابات آزاد و سالم و رقابتی را فراهم خواهند کرد... بارها گفته‌ام مادام که دادگاه آقای جنتی تشکیل نشود، ایرانیان شاهد برگزاری انتخابات آزاد و سالم نخواهند بود...

وی در خاتمه اصول‌گرایان را نصیحت کرد که از سرگذشت پیشینیان درس بگیرند و از انجام کودتای دوم پارلمانی خودداری کنند و اجازه دهند ملت رشید ایران خود در صندوق‌های رأی تصمیم بگیرد چه کسانی صلاحیت ورود به مجلس را دارند»
(مصطفی تاج زاده، گفت‌وگو با سایت بهارستان، رجوع شود به سایت امروز، ۱۰ بهمن ۱۳۸۶).

مجمع روحانیون مبارز اعلام کرده‌است که تکلیف دو سوم نمایندگان مجلس آینده از پیش روشن شده‌ است. موسوی لاری هم گفته است که تکلیف ۱۷۰ کرسی مجلس از قبل روشن شده‌است. در مجلس آینده اصلاح‌طلبان فقط به عنوان یک اقلیت قدرتمند می‌توانند حضور بهم رسانند تا از تک صدایی شدن ممانعت به عمل آورند.

۱۵- رجوع شود به مصاحبه محسن آرمین، سایت نوروز، ۶ بهمن ۱۳۸۶.

۱۶- سید محمد صدر، واقعیت‌های سیاست خارجی دولت نهم، نوزدهمین اجلاس موسسه باران با حضور سید محمد خاتمی، سایت نوروز.

۱۷- سایت امروز، ۱/۸/۱۳۸۶.

۱۸- حسین مرعشی، سایت نواندیش، ۳ بهمن ۱۳۸۶.

۱۹- روزنامه اعتماد ملی، ۹ بهمن ۱۳۸۶.

۲۰- گفت‌وگو با سایت بهارستان، رجوع شود به سایت امروز، ۱۰ بهمن ۱۳۸۶.

۲۱- مصاحبه با سایت بهارستان ایران، ۱۶ بهمن ۱۳۸۶.

۲۲- روزنامه اعتماد ملی، ۲۵ دیماه ۱۳۸۶، ص ۱۰.

۲۳- مصاحبه با خبرگزاری مهر، ۱۶ بهمن ۱۳۸۶.

۲۴- به عنوان نمونه به دو مورد زیر می‌توان استناد کرد. آقای خمینی در وصیت نامه‌اش می‌نویسد:

«وصیت اکید من به قواى مسلح آن است که همان طور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامى در احزاب و گروه‌ها و جبهه‏ها است به آن عمل نمایند؛ و قواى مسلح مطلقاً، چه نظامى و انتظامى و پاسدار و بسیج و غیر اینها، در هیچ حزب و گروهى وارد نشده و خود را از بازی‌هاى سیاسى دور نگه دارند. در این صورت مى‏توانند قدرت نظامى خود را حفظ و از اختلافات درون گروهى مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمایند. و چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن بر همگان است، دولت و ملت و شوراى دفاع و مجلس شوراى اسلامى وظیفه شرعى و میهنى آنان است که اگر قواى مسلح، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد، برخلاف مصالح اسلام و کشور بخواهند عملى انجام دهند یا در احزاب وارد شوند که ـ بى‏اشکال به تباهى کشیده مى‏شوند ـ و یا در بازی‌هاى سیاسى وارد شوند، از قدم اول با آن مخالفت کنند. و بر رهبر و شوراى رهبرى است که با قاطعیت از این امر جلوگیرى نماید تا کشور از آسیب در امان باشد.

آقای خمینی در پیام ۲۹ فروردین ۱۳۶۱ خطاب به تمامی نیروهای نظامی می‏نویسد:

«از امور مهمى که باید تمام نیروهاى مسلح از آن پیروى کنند و اغماض از آن به هیچ‏وجه نمى‏توان کرد و باز هم تذکر داده‏ام، آن است که هیچ‏یک از افراد نیروهاى مسلح، چه رده‏هاى بالا یا پایین در حزب و گروهى با هر اسم و عنوان نباید وارد شوند، هرچند آن حزب و گروه صددر صد اسلامى و به جمهورى اسلامى وفادار باشند. و هر کس در یک حزب و گروه وارد شد باید از ارتش و سپاه و سایر قواى انتظامى و نظامى و قواى مسلح خارج شود. و فرماندهان و مسئولان موظف هستند که هر کس در یکى از احزاب یا گروه‌هاى سیاسى یا دینى وارد شد به او تذکر دهند که از حزب و یا گروه‌ها و یا سازمان خارج شود، و اگر تخلف کرد او را از ارتش یا دیگر قواى مسلح اخراج کنند، و همه افراد موظف‏اند چنین اشخاصى را به فرماندهان معرفى نمایند. و باید توجه داشته باشند که ورود قواى مسلح در احزاب و گروه‌ها و سازمانها، پایه قواى مسلح را متزلزل خواهد کرد و غفلت از این امر موجب پیگرد خواهد بود».

۲۵- روزنامه اعتماد ملی ، ۲۵ دیماه ۱۳۸۶، ص ۱۰.

۲۶- گفت‌وگو با شهروند امروز، به نقل از سایت امروز، ۲۰/۱۱/۱۳۸۶.

۲۷- رجوع شود به نطق پیش از دستور بیژن شهباز خوانی، زیر عنوان «خداحافظی بخش خصوصی»، روزنانه اعتماد ملی، ۶ بهمن ۱۳۸۶.

۲۸- سایت نوروز، ۱۳ بهمن ۱۳۸۶.

۲۹- سید محمد صدر، واقعیت‌های سیاست خارجی دولت نهم.

۳۰- روزنامه اعتماد ملی، ۲۱ آبان ۱۳۸۶.

۳۱- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد ۲۰، ص ۲۲۳.

۳۲- روزنامه اعتماد، ۴ بهمن ۱۳۸۶.

۳۳- سایت بازتاب، ۱۸ خرداد ۱۳۸۶ به نقل از روزنامه الری العام کویت.

۳۴- سایت مجمع تشخیص مصلحت نظام،۲۱/۲/۱۳۸۵.

۳۵- روزنامه اعتماد، ۴ بهمن ۱۳۸۶. وی در همین مصاحبه می‌گوید:

«در شرایط کنونی ما طرفدار برقراری رابطه با امریکا هستیم چون معتقدیم این تصمیم به سود منافع و امنیت ملی و در جهت رفع خطرها و ضرر و زیان‌ها از سر کشور و نظام است.»

۳۶- جام جم، ۲۰ آذر ۱۳۸۶.

۳۷- کیهان، ۲۲/۸/۱۳۸۶.

۳۸- سخنرانی رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه‌های استان یزد، ۱۳/۱۰/۱۳۸۶، پایگاه اطلاع رسانی رهبری.

۳۹- سایت مجمع تشخیص مصلحت نظام، ۲۱/۲/۱۳۸۵.

۴۰- سایت گویا، ۴ مرداد ۱۳۸۶، اصل مصاحبه با خبرگزاری دانشجویان ایران صورت گرفته است.

۴۱- خبرگزاری مهر، ۳/۷/۱۳۸۶. حتی اسدالله بادامچیان هم به صراحت گفته است که تمام اقدامات حسن روحانی با تأیید رهبر بوده است. بادامچیان می‌گوید:

«آقای روحانی در بحث هسته‌ای از حیثیت خود گذشته و اقداماتی که انجام داده با تایید رهبری بوده است. اگر روحانی فرد سازشکاری بود، یقینا جامعتین وی را در فهرست خود نمی‌گذاشتند.»، ۸ آذر ۱۳۸۵.

۴۲- سخنرانی رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه‌های استان یزد، ۱۳/۱۰/۱۳۸۶، پایگاه اطلاع رسانی رهبری.

۴۳- کیهان، ۲۲/۸/۱۳۸۶.

۴۴- اعتماد، ۱/۹/۱۳۸۶.

۴۵- جام جم، ۲۰ آذر ۱۳۸۶.

۴۶- سخنرانی در جمع اعضای مجلس خبرگان رهبری، ۷ اسفند ۱۳۸۶، کیهان ۸ 1سفند ۱۳۸۶.

۴۷- کیهان، ۱۱ اسفند ۱۳۸۶.

۴۸- رجوع شود به سایت هاشمی رفسنجانی، مواضع و دیدگاه‌ها، ایران و آمریکا، ماجرای مک فارلین، ۵ مهر ۱۳۷۸ و سوء نیت آمریکا، ۱۷ مهر ۱۳۸۱.

۴۹- حسن روحانی،خبرگزاری مهر، ۳/۷/۱۳۸۶.

۵۰- سایت بی.بی.سی، ۲۴ آبان ۱۳۸۶.

۵۱-علی لاریجانی، گفت‌وگو با روزنامه همشهری، ویژه نامه نوروز ۱۳۸۷.

۵۲- سخنرانی جرج بوش در ابوظبی، به نقل از سایت بی بی سی، ۱۸ ژانویه ۲۰۰۸.

۵۳- سخنرانی سالانه جرج بوش در کنگره‌ی آمریکا، به نقل از سایت بی.بی.سی، ۲۹ ژانویه ۲۰۰۸.

۵۴- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد ۱۷، ص ۱۴.

۵۵- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد ۱۲، ص ۲۷۶.


۵۶- اریک هابسبام، مارکسیست یهودی زاده، و منتقد جدی دولت اسراییل، می‌پرسد:

«آیا رعب و وحشت اردوگاه‌های کار اجباری با فهمیدن این که تاریخ‌دانی پی برده که نه شش میلیون یهودی (برآوردی سرسری و تقریباً مبالغه آمیز) که فقط پنج یا چهار میلیون نفر قتل و عام شده‌اند، کمتر می‌شود؟»

(اریک هابسبام، عصر نهایت‌ها، تاریخ جهان ۱۹۹۱- ۱۹۱۴، ترجمه‌ی حسن مرتضوی، نشر آگه، ص ۶۶).


۵۷- سخنرانی رهبری در جمع دانشجویان دانشگاه‌های استان یزد، ۱۳/۱۰/۱۳۸۶، پایگاه اطلاع رسانی رهبری.

۵۸- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد ۲۰، ص ۱۷۰.

۵۹- به عنوان نمونه مراجعه شود به سخنرانی آقای خامنه‌ای برای نیروی هوایی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۸۶.

۶۰- کیهان، ۸ اسفند ۱۳۸۶.

۶۱- سایت امروز، ۲۰ بهمن ۱۳۸۶.
فرمانده سپاه پاسداران در مصاحبه‌ی دیگری گفته است:

«ما همان تعریف رهبری از «اصولگرایی» را قبول داریم... اصول‌گرا به معنای اعتقاد قلبی و التزام عملی به اسلام، انقلاب و امام و مقام معظم رهبری است. هرکس در این تعریف قرار می‌گیرد، با ماست و ما با او هستیم... توصیه سپاه هم در انتخابات، همان توصیۀ رهبری است. سپاه فراتر از رهبری، توصیه‌ای در باب انتخابات و مجلس ندارد. ساختار شکنان، جریان گرایش به امریکا، آنها که در مساله‌ی هسته‌ای دعوت به کوتاه آمدن و تسلیم می‌کنند، آنها که صریحاً از تفکیک نهاد دین از نهاد دولت، در سال‌های اخیر سخن گفتند، کسانی که گفتند اقتصاد و سیاست و حقوق بشر، ربطی به اسلام ندارد و جریان خزندۀ سکولاریستی و به تعبیر رهبری، «ناتوی فرهنگی»، طرفداران لیبرالیزم سیاسی و طرفداران لیبرالیزم اقتصادی، جزء اصول‌گرایان به مفهوم عام آن یعنی خانوادۀ انقلاب و اردوگاه امام خمینی نیستند...

کسانی که در برابر دستورات صریح مقام معظم رهبری، فراخوان به مقاومت و شورش مدنی می‌کردند، کسانی که در همۀ مقاومت‌های دفاع مقدس و جهاد درخشان دهه اوّل در رکاب امام را افراطی‌گری و خشونت خواندند، کسانی که فرهنگ جهاد و شهادت را در سال‌های گذشته مورد تمسخر قرار دادند، کسانی که دموکراسی غربی را بر مردم‌سالاری دینی مقدّم می‌دانند، آنها که شعار «صدور انقلابِ» امام خمینی را تروریزم نامیدند، آنها که فریاد «عدالت اجتماعی» امام خمینی و حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای را پوپولیزم و غیرعقلانی توصیف کردند، آنها که گفتند تقسیم بندی «مستضعف – مستکبر» و مبارزۀ ضد استکباری، دورانش گذشته است، آنها که 18 تیر را به راه انداختند، آنها که می‌خواستند مجلس را در برابر انقلاب و رهبری، سازماندهی کنند، آنها که شعارهای اسلامی انقلاب را کوشیدند تا به شعارهای لیبرالیستی غربی تبدیل کرده و تاریخ جمهوری اسلامی را تحریف کنند، آنها که در معرکۀ بزرگ انرژی هسته‌ای، به جای تقویت روح ملی، در کنار دشمنان ایستادند و دعوت به سازش و تسلیم کردند.

چنین افرادی دیگر چگونه می‌خواهند خود را جزء اردوگاه انقلاب اسلامی و جبهۀ رهبری (و خط امام) بدانند؟! کسانی که رهبری را هم متهم به جناحی بودن می‌کنند، شورای نگهبان را هم حزبی می‌دانند، طبیعی است که سپاه را هم متهم می‌کنند»
(روزنامه همشهری، ۱۱ اسفند ۱۳۸۶).

۶۲- در یکی از سلسله مقالات «گفتمان انقلاب 57» که به انقلاب فرهنگی اختصاص دارد، آموزه‌ی لنینیستی دولت را طرح و نقد کرده‌ام که به زودی منتشر خواهد شد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

فکر می کنم مساله این نیست که ما در ایران یک دیکتاتور و رهبر توتالیتر و تمامیت گرا و یا فاشیست را سلطان بنامیم یا ولی فقیه و یا هر نام دیگر
ودر واقع مشگل اصلی مشگل نامیدن و عنوان این فرد یا نظامش نیست هر چند
از نظر طبقه بندی نوع حکومت می تواند برای سیاسیون اپوزیسیون در جهت شناخت نوع حکومتی که می خواهند با ان مبارزه کنند یا در حال مبارزه با آن هستندمفید باشد. حکومت سلطانی که آقای گنجی ویژگیهای آنرا
به تفصیل بیان داشته به روشنی بسیاری از ویژگیهای
نظامهای فاشیستی و توتالیتر را در بطن خود دارد
آقای گنجی نظام جمهوری اسلامی را توتالیتر نمی داند چون مثلا معتقد است فعالین سیاسی مخالف در آن تا حدودی در ابراز عقایدشان آزادندو آنچه را می خواهند میگویند و یا می نویسند و البته خوب بود که ایشان به هم سر نوشتی بسیاری از همین فعالین از جمله خودشان در ایران با منتقدان نظام توتالیتری شوروی سابق مانند سولژنستین و یا ساخارف هم توجه می کردند
تبعید زندان شکنجه و یااعدام.مطلب مقداری پارادوکسیکال و پر تناقض بود
آقای گمجی در دوران احمدی نژاد در خارج از ایران بوده اند و تا حدودی حق دارند
که تفاوت زیادی بین ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی
با حمدی نژاد نبینند اما این تفاوت را اینبار نه روشنفکران وخواص بلکه توده های مردم
به خوبی حس می کنند
وقتی که پسر مدرسه ای را دیدم که بر روی دیوار نوشت
مرگ بر احمدی نژاد احمق.

-- بدون نام ، Feb 11, 2009 در ساعت 02:10 PM

احسنت بر گنجی بزرگ. لطفا دیگر مقالات خود نیز منتشر کنید، در بیدار کردن خوابزدگان، انشاءالله که موثر بیفتد!

-- علی ، Feb 11, 2009 در ساعت 02:10 PM

آنقدر جالب نوشته اید که جای ابراز نظری باقی نمی ماند . فقط آدم مات می ماند که چگونه این همه ظلم در ایران تداوم یافته است. من شخصا در شرایط فعلی ترجیح میدهم جمهوری اسلامی تداوم یابد چون تا کنون تنها 40% اسلام عزیز را بر ما نمایانده اند و اگر این نسبت به 70% برسد تردید ندارم سر وصدای آقای لطف علی گرامی هم در می آید . تنها راه ما آگاهی دادن به مردم نسبت به تئوری و منبع این همه جنایت است بقول زنده یاد احمد کسروی شهید بزرگ افشاگری در باره اسلام : " مردم ایران یک حکومت به آخوند بدهکار است هر چه زودتر این بدهی خود را پرداخت نماید هزینه ها کمتر خواهد بود" هنوز برخی شبهای چهارشنبه دو میلیون نفر در جمارانند و در زمان تحویل سال چهار میلیون نفر در مشهد . این مردم کم کم با آگاه شدن و دانستن " قانون استقرا" و " قانون قیاس " خواهند فهمید که این دو عبادتگاه طبق حساب احتمالات حاجات مردم را اجابت میکنند و نه بیشتر ...
ما باید عملکرد نیاکانمان در ساختن مذهب تشیع و اهداف آنرا بشناسیم و کاری کنیم که همچون اسپانیا و هندوستان بصورت بنیادین اصلاحات انجام شود نه همچون ترکیه بصورت تزریقی که یک نسل بعد مردم دوباره دلشان برای اسلام تنگ شود ( البته مردم ترکیه حتی در نامسلمانترین حالت کشورشان هم بسیار مسلمان تر از مسلمانترین حالت ایرانیان بودند)
امیدوارم با انتخاب مجدد احمدی نژاد این مسیر پیروزی ملت ایران با سرعت بیشتری طی شود.اسلام احمدی نژاد واقعا " ناب محمدی " است و اسلامی عریان لذا مواضع این اسلام در مقابل مفاهیم انسانی امروز از قبیل : حقوق بشر – آزادی – مالکیت مشاعی ملت بر کشور- زنان - ... کاملا منطبق بر اسلام عزیز و بدون ترس مطرح میشود و خود نقش بسزائی در آگاه شدن مردم دارد . کم کم در هر خانواده ای چند دانشجو خواهیم داشت . دانش که بیاید خرد می آید – خرد پرسش را با خود می آورد – پرسش حقیقت را می یابد – و حقیقت جهل را از ما دور میکند .
مردم کم کم میفهمند کسی که در حدیثش میگوید " ما همه چوپانان هستیم برای رمه های ( مردم) خود و نسبت به آنها مسئول " ( کلکم راع و کلکم مسئولون عن رعیه ) چه نقشه ای برای این گوسفندان داشته است .بعد از خواندن مقاله گنجی چشمانتان را ببندید و فکر کنید آنچه گفته شد در مورد یک کشور بود یا در مورد یک دامداری ؟

-- ایرانی ، Feb 11, 2009 در ساعت 02:10 PM

جمهوری اسلامی مشخصه های یک نظام فاشیستی و یا توتالیتر را دارد و این درست نیست که بگوییم حد اقلی از آزادی بیان در ایران وجود دارد
به این مطالب توجه کنید:قاتل فروهر در بازجویی گفته است که:بروید فیش حقوقی من را نگاه کنید…آن شب به من اضافه کاری داده اید
برگرفته از ویدیو سخنان شیرین عبادی درمراسم دهمین سالگردقتلهای”زنجیره ای”حکومتی در پاریس۱۳۸۷/۰۹/۱۰
سهراب مختاری درباره ی لزوم رسیدگی مجامع حقوق بشری بین المللی
شما دیدید که سرانجام هم تلاش کردند این پرونده را به یک پرونده معمولی جنائی تقلیل بدهند و بگویند که عناصر خودسری در وزارت اطلاعات این قتل ها را انجام داده اند
از اعترافات مصطفی کاظمی (موسوی) قائم مقام امنیت در وزارت اطلاعات و مدیر کل طرح و بررسی در تاریخ ۵/۱/۷۹ در
صفحات ۱۰۱۰ تا ۱۰۵۶ پروندۀ قتل های حکومتی. از قول حجت الاسلام دری نجف آبادی وزیر اطلاعات وقت جمهوری اسلامی در صبح جمعه این فروهر و زنش کی می گوید دو نفر بیشتر نیستند
اینها هر روز جلسه می گذارند و هر روز دانشجویان را پهلوی ایشان می برند برایشان حرف می زنند حرف می زنند، آنها را تحریک می کنند، هر روز مصاحبه با رادیو اسرائیل با رادیو آمریکا و رادیو بی بی سی می کنندهر
روز اطلاعیه می دهند، بیانیه می دهند،هر چه می خواهند می گویند، چرا یک کاری سر اینها نمی آورید؟ بکنید….کاری چرا فروهر را نمی زنید؟ بزنید اورا

-- بدون نام ، Feb 11, 2009 در ساعت 02:10 PM

نقد روش‌شناختي بر مقاله آقاي گنجي
به لحاظ روش‌شناختي مقاله حاضر مشكلاتي دارد كه برخي از مهم‌ترين آنها از اين قرار است:

1. صرف ادعا بودن پاره‌اي از مطالب
برخي از چيزهايي كه به رهبري نسبت داده شده، يا بر اساس گمان شخص آقاي گنجي است و يا سندي براي آن به دست داده نشده است؛ مثل موردي كه درباره قتل‌هاي زنجيره اي ادعا كرده بود، رهبري گفته است، بررسي ها از سعيد امامي بالاتر نرود.

2. خلط ميان سه نظام
آقاي گنجي انتقادات خود را از هم تفكيك نكرده است. همچنان كه سه دين هست، سه نظام هست: نظام يك(متون قانوني مثل قانون اساسي)؛ نظام دو( تفسيرها از مواد قانون اساسي و ساير قوانين)؛ نظام سه(عملكرد مسئولان نظام).
اگر فرض بر اين باشد كه قانون با تصويب مراجع قانوني اعم از مردم و شوراها مشروعيت پيدا مي كند، قانون اساسي مصوب مردم ايران است و لذا مشروعيت دارد.
نيز اگر فرض بر اين است كه طبق قانون اساسي، رهبري اختيارات مطلق دارد، انتقادات آقاي گنجي بي مورد است.

3. گزينشي رفتار كردن
شيوه علمي آن است كه اگر نظريه اي به دست داده مي شود، تمام موارد را پوشش دهد، نبايد گزينشي عمل كرد و برخي مشمول نظريه شمرد و برخي را خارج كرد.
اگر حقوق بشر و دموكراسي مقولات مقدسي هستند و آقاي گنجي مي كوشد، آنها را در ايران تحقق بخشد، چرا وقتي به لبنان و فلسطين و امريكا و نظاير آنها مي رسد، مهر سكوت بر لب مي نهد؟ آيا آقاي گنجي ترديد دارد كه فلسطين اشغال شده است و اسرائيل اشغالگر است و اشغالگري هم تضييع حقوق بشر است؟
اگر دموكراسي ارزش است، چرا آقاي گنجي درباره فلسطين قائل به دموكراسي نيست. آيا حماس به طريق دموكراتيك بر سر كار نيامده و منتخب مردم فلسطين نيست؟....

-- نكونام ، Feb 11, 2009 در ساعت 02:10 PM

گنجی جان عالی بود. فقط آیا فکر چشم و چار ما را نمی کنی؟!

-- فرشاد ، Feb 11, 2009 در ساعت 02:10 PM

آقای گنجی من از خوانندگان پر و پا قرص نوشته های شما هستم اما روز بیست و سوم خرداد ماه به خاتمی رای می دهم. به دلایل گوناگون. یکی هم اینکه اکبر گنجی به عنوان مطرح کنندگان یکی از آلترناتیوهای موجود ( رفراندوم، نافرمانی مدنی) مثل دیگران تا حالا کلی گویی کرده است. تفاوت او با خاتمی فقط در منش لیبیرال اوست . کلی گویی ، کلی گویی است و فرقی نمی کند فاشیست باشی یا لیبیرال. باید مشخص کرد که چه راهکاری برای عملی شدن طرح رفراندوم داریم یا نافرمانی مدنی با کدام شیوه ، تحت کدام برنامه و تا چه مدتی و از سوی چه کسانی و با کدام تهمیدات عملی و مثمر الثمر است. یک بار ابراهیم نبوی نوشت من با سازگارا مشکلی ندارم فقط نمی دانم که رفراندوم مورد نظر او در کدام کشور و با همکاری چه کسانی برای کدام مردم و برای کدام نظام قرار است انجام شود. همه کار ما شده کلی گویی . در نتیجه من و امثال من هم حق داریم با همه اینکه می دانیم نیامدن خاتمی بهتر از آمدن اوست ، دوباره به او رای دهیم. به قول سعدی: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل. حالا نظام جمهوری اسلامی می خواهد سلطانی باشد یا نباشد

-- رضی ، Feb 11, 2009 در ساعت 02:10 PM

بعضی از دوستان در انتقاد به کسانی که برای آزادی بیان و حقوق بشر در ایران می جنگند ایراد می گیرند که برای حقوق بشر در فلسطین چرا نمی جنگید؟! دوست من، اول کشور خود، بعد دیگران. در صورتی که هنوز در کشور ما استبداد است، بیاییم و فلسطین را نجات دهیم؟ چه کسی ما را نجات دهد؟
اگر کسی با قانون اساسی ایران مشکل داشته باشد، به خاطر دادن اختیارات زیاد به رهبر، در صورتی که حرف حق هم بزند، چرا صدایش را باید خفه کرد؟ اگر یک نسل قبل ما به این قانون اساسی آری گفته، ما هم باید تاوانش را بپردازیم؟ مگر خمینی نمی گفت شاید پدران ما به حکومت شاهنشاهی آری گفته باشند، ما هم حق داریم نظر خود را بگوییم؟ مگر استفاده کردن از سخن آن روز خمینی اشکال دارد؟ جز اینکه اکنون کسانی که آن روز این حرف را از دید "زیردستان" می زدند، اکنون جزء "زبردستان" شده اند و همان نظر شاه را برای برخورد با مخالفین دارند.
واقعا برای کسانی که از حکومت سلطانی یا دیکتاتوری نظامی یا هر چیزی دیگر دفاع می کنند متاسفم. حداکثر ادعای آنان باید مطرح شدن نظریه ولایت مطلقه فقیه، در کنار دیگر نظریه ها باشد، نه ادعای کاذب در دست داشتن حقیقت مطلق. دوستان که نظام اسلامی را به یک و دو و سه تقسیم می کنند، گذشته از اینکه عملکرد مسئولان را می توان به قانون اساسی تعمیم داد، همه استبدادها به خاطر سر پیچی از قوانین نیست، این نکته را در نظر نمی گیرند که اگر سیستم طوری بود که امکان به وجود آمدن سلطه فردی در آن پایین می آمد، با بسیاری از این بی عدالتی ها روبرو نبودیم. عملکرد مسئولان نظام، هرچه که بوده فهم آنان از قانون اساسی است، نمیتوان گفت رهبر که برای خود دو و دستگاه سلطانی به راه انداخته، ولایت فقیه را بد متوجه شده.
موارد ادعا شده در خصوص سخنان رهبری، درباره قتل های زنجیره ای کادب نیست، حداکثر می توانید بگویید برای ما اثبات نشده، تا سند آن را نشان دهیم، نه اینکه آن را در نقد روش شناختی(؟!) خود از آن استفاده کنیم.

-- علی ، Feb 12, 2009 در ساعت 02:10 PM

درود به شما اقای گنجی تمام مشکلات فعلی ایران درقلب دین میتپد.ایران و دیگرکشور های دینی با چنین مشکلاتی روبرو هستند.ما ناگزیر هستیم که با قلم تیشه به ریشه دین بزنیم سهم ما اگاهی پرانیست شما خوب مینویسید ولی مشکلا ت بس ریشه دار ترند میبایست از کانون ضعف دین وارد شد تا بینوایان نا اگاه از چنگال دین رهایی یابند و پس از انکه اگاهی پراکنده شد ریشه های قدرت مطلقه دینی فرو میریزد.بسان بنده و شما که روزی در همان جبهه میبودیم. تنها دلیل گسیختن بنده از این بند اگهی بوده است و بس. بدرود به شما و تمام خرد ورزان جهان

-- behdad doorandish ، Feb 12, 2009 در ساعت 02:10 PM

این دقیق ترین تحلیلی است که درباره ساختار سیاسی ایران خوانده ام. احسن بر اکبر گنجی بزرگ.

-- محمد ، Feb 12, 2009 در ساعت 02:10 PM

به نظر من یکی از ایرادات اپوزسیون ایرانی این است که بیش از آنکه بر خودش و ایرادهای خودش تمرکز کند بر جمهوری اسلامی تمرکز کرده است.
به اعتقاد من ما باید انقلاب 57 را کاملا نادیده بگیریم .زیرا ما در ایران با یک نظام 1400 ساله طرفیم.جریان سال 57 در واقع یک انقلاب نما برای جلوگیری از یک انقلاب واقعی در جامعه بود.خود خمینی هم در همان سالها گفت که روحانیت تا نفوذ خود را به طور کامل از دست نداده باید کاری کند.یکی از خصوصیات این جریان این است که همه چیزش نمایشی است.انتخابات نما به جای انتخابات.رئیس جمهور نما به جای رئیس جمهور.مجلس نما به جای مجلس.
بنابر این ما دو راه در پیش داریم .راه میان بر آن است که عناصر میانه رو از درون روحانیت که مقبولیت مردمی هم دارند با خود همراه کرده و روحانیت تندرو را با کمک میانه رو ها شکست دهیم.
راه دوم که سخت تر و پر هزینه تر است نقد کلی جریان دینی حاکم به منظور بر ملا سازی ماهیت غیر منطقی و غیر ایرانی آن و کمک به تشدید فشار ها از خارج و ایجاد یک اپوزسیون متحد و یک پارچه که رهبران ان جهت گیری غیر دینی دارند اما ضد دینی ندارند.به عبارت دیگر وظیفه نقد دین نباید به عهده رهبران اپوزسیون گذاشته شود.بلکه این کار را عناصر درجه دو باید انجام دهند.

-- razi ، Feb 12, 2009 در ساعت 02:10 PM

به اقای گنجی بگویید کشور ایران نیاز به افرادی میانه رو مانند اقای خاتمی دارد که از افراط و تفریط خودداری می کنند اقای گنجی نشان داده اند که به این اصل پایبند نیستند چه زمانی که در ایران بودند چه حال

-- ساسان ، Feb 12, 2009 در ساعت 02:10 PM

يكسونگري و رفتار گزينشي، آفت بحث علمي
_______________________________
تلقي من اين است كه بايد علمي بحث كرد و نه احساسي و نه عاميانه، و يكي از مهم‌ترين شرط بحث علمي همه‌جانبه‌نگري است.
مشكل بحث آقاي گنجي اين است كه يكسويه و گزينشي به هر موضوعي اعم از ديني يا سياسي مي‌نگرد و اين موجب مي‌شود، افراد خالي الذهن فريب بخورند و گمراه شوند و افراد مخالف حقد و كينه به دل بگيرند و از پذيرش حقايق سر باز زنند.
در بحث علمي بايد هم ديدگاه موافق را ذكر كرد و هم ديدگاه مخالف را، و نيز هم خوبي‌ها را گفت و هم بدي‌ها را؛ اما آقاي گنجي چنين نمي‌كند. او فقط منفي بافي مي‌كند.
براي من يك سؤال جدي وجود دارد كه آيا واقعاً نظام جمهوري اسلامي آن قدر بد است كه بايد به كلي آن را برانداخت؟ چرا بايد معدودي مثل آقاي گنجي به اين نتيجه برسند؟
من هرگز ادعا نمي‌كنم كه نظام جمهوري اسلامي در هر سه لايه ايده‌آل است؛ اما تصور نمي‌كنم، جهات منفي آن بر جهات مثبتش غلبه دارد. كافي است، آقاي گنجي و مانند ايشان با نگاهي منصفانه و بي‌طرفانه، نظام ايران را با نظام‌هاي ديگر كه مستحق براندازي مي‌دانند، در هر سه لايه مقايسه كنند.
براي من مايه شگفتي است كه چگونه آقاي گنجي، امام خميني يا آقاي خامنه‌اي را با محمدرضا پهلوي همسان مي‌انگارد. رهبري در نظام جمهوري اسلامي بايد شرايطي داشته باشد كه از آن جمله اشراف علمي در آموزه‌هاي اسلامي(اجتهاد) و تخلق به فضائل اخلاقي است. به علاوه بايد از سوي افرادي كه چنين شرايطي دارند(يعني اعضاي مجلس خبرگان)، انتخاب شود و نيز اين مجلس مي‌تواند، رهبري را در صورت، بي‌صلاحيتي عزل كند.
البته نمي‌توان انكار كرد كه ساختار و عملكرد شوراي نگهبان مورد انتقاد است و به گونه‌اي است كه نمي‌توان از آن انتظار بي‌طرفي كامل داشت؛ اما نگاه يكسر منفي نيز به آن منصفانه نيست.
به هر حال، اصلاح نظام در هر سه لايه چيزي است كه بايد در درون نظام و با اتكاي به روشنگري و جلب آراء مردم صورت پذيرد؛ نه با اتكاي به بيگانگان و دشمنان ايران.

-- نكونام ، Feb 13, 2009 در ساعت 02:10 PM

با درود
برای چندمین بار خواندم و استفاده کردم.سپاس

-- omied-s ، Feb 15, 2009 در ساعت 02:10 PM

اهانت به امام خمینی اهانت به اسلام است اما برای اولین بار دشمن اسلام کفار و کمونیستها و صهیونیست‌ها و غیره نیستند. الحمد لله دشمنان اسلام همین ایرانیان مسلمان خودمان هستند. مرحبا به امام خامنه‌ای و جناب احمدی‌نژاد دیگر احتیاج به ضد اسلامی خارجی‌ نداریم و مثل خودرو در همین کشور عزیزمان ضد اسلامی تولید می‌کنیم. هرچقدر احمدی‌نژاد و خامنه‌ای بگن باز هم خودشان دو تا مخترع و تولید کننده ضد اسلامند.مرحبا مرحبا . خامنه‌ای و احمدی‌نژاد نباید به هیچ وجه اسم آیت‌الله عزیز امام خمینی را به زبان ببرند و اسم این روح خدا را نجس نمایند.

-- ضد اسلام حقیقی‌ ، Dec 18, 2009 در ساعت 02:10 PM