رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ مهر ۱۳۸۸
گفت و گو با داریوش آشوری، نویسنده کتاب «زبان باز»

داریوش آشوری: تغییر عادات زبانی، زمان می‌برد

مهدی خلجی

«زبان باز» بر قیاس «جامعه‌ی باز» به گشودن دستگاهِ زبانی فارسی به روی امکانات تازه فرا می‌خواند و سرِّ زایایی و پویایی زبان‌های مدرن اروپایی را در همین گشودگی می‌‌داند.

داریوش آشوری پیشینه‌ای بلند در اندیشیدن و نوشتن درباره‌ی زبان فارسی و دشواری‌های آن در انتقال مفاهیم جدید دارد.

وی نویسنده‌ی فرهنگ علوم انسانی و نیز دو سه رساله درباره‌ی زبان فارسی از جمله «بازاندیشی زبان فارسی» است.

بسا بسیار واژه‌ها که اکنون در زبان فارسی جا افتاده و مقبول عام و خاص است و در اصل برساخته‌ی آشوری است، مانند همه‌پرسی در برابر رفراندم.

گفت و گوی زیر می‌کوشد بر اهمیت رساله‌ی «زبان باز» نوشته‌ی داریوش آشوری (نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۷) تأکید کند.

Download it Here!

آقای آشوری، به نظر می‏رسد کتاب «زبان باز» بیش از آن‌که تحقیقی دانشگاهی باشد، تأملی فکری در تجربه‏ی چند دهه‌ی خوتان در دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و امکانات زبان فارسی در قالب یک مقاله یا جستار بلند است.

موضوع مرکزی این کتاب تمایز میان زبان طبیعی یا زبان همگانی / با زبان فنی و علمی است. تأکید شما در «زبان باز» بر این است که زبان طبیعی یا زبان همگانی خودسرانه و خودرو است، اما زبان علمی، زبانی است که به دست دانش‏وران و مترجمان پرورش پیدا می‏کند و در حقیقت عالمانه و عامدانه ساخته می‏شود و باید به‏اصطلاح‏ مهندسی شود.

در این کتاب می‌گویید زبان طبیعی، زبان طبیعی است، نمی‏شود آن را مهندسی کرد، اما در زبان علمی باید جسارت ورزید و آن را به ‏روی امکانات متعدد باز کرد و از وارد کردن کلمات تازه یا از به‏کار گرفتن شیوه‏های کمتر آزموده شده‌ی وضع لغت پرهیز نکرد.

همان‏طور که این اتفاق در زبان‏های لاتین افتاده و به این وسیله، زبان‏هایی مثل انگلیسی، فرانسوی و آلمانی توانسته‏اند پاسخ‏گوی مقتضیات علم، فلسفه‏ و دانش مدرن بشوند. فکر می‌کنید اگر کسی پیام اصلی کتاب را این بداند خطا کرده است؟

طبیعتاً این‏جور خلاصه کردن،‏ قضیه را بیش از اندازه ساده می‏کند. بحثی که باید به آن توجه کرد، در عین حال فرق قلمروهای زبانی مختلف با هم است. مثلاً فرق حوزه‏ی زبان علوم طبیعی با حوزه‏ی زبان علوم انسانی، یا فرق حوزه‏ی ادبیات و شعر و…

در حوزه‏ی علوم طبیعی، با گسترش انفجاری این علوم در قرن نوزدهم مواجه هستیم؛ زمین‌شناسی، جانورشناسی، گیاه‌شناسی و همه‏ی شاخه‏های این علوم و از جمله تاریخ طبیعت، تاریخ زندگی روی زمین (پالئونتولوژی‏ یا پارین‌شناسی).

این‏ها یک دستگاه زبانی ویژه می‏خواهند که بسیار گسترده است و سر به میلیون‏ها لغت می‏زند. برای این کار، ناگزیر، یک روش مکانیکی را برای ساخت لغت در پیش می‏گیرند.

این روش مکانیکی به این‏ها اجازه می‏دهد که با سرعت هرچه تمام‏تر، تمام نیازهای زبانی خودشان را برطرف کنند و به ویژه با استفاده از مایه‏های لاتینی و یونانی این کار را انجام دهند.

یعنی پسوند‏ها، پیشوندها و ستاک‏های یونانی و لاتینی را بگیرند و با شگردهای تکنیکی خاصی، این‏ها را سرهم کنند و به سرعت به نیازهای زبانی‏شان جواب بدهند.

دیگر حوزه‏ی علوم انسانی به این صورت و شدت مکانیکی نیست، ولی از مجموعه‏ی این چیزها بهره‏مند هست. شاید زبان حوزه‏ی علوم انسانی به یک معنا به زبان ادبیات نزدیک‏تر است.

به همین دلیل در آن‏جا به آن شدت و به آن روش مکانیکی نمی‏شود کار کرد. اگرچه، همان‏طور که گفتم، از میراث علوم طبیعی هم در این حوزه بهره‏مند می‏شوند.

بخش عمده‌ای از کتاب شما در پی برانگیختن کسانی است که درگیر با زبان فارسی هستند تا از قالب‏های بسته‏ی زبانی بیرون بیایند. گویا در خود عنوان کتاب «زبان باز» خواسته‏اید بگویید، زبان بسته‏ای وجود دارد و این زبانی که امروزه در حوزه‏ی علوم انسانی با آن مراد خودمان را بیان می‏کنیم، زبان بسته‏ای است و این زبان باید باز شود. شما این تنگنا را چگونه می‏بینید، در زبان فارسی امروز؟

زبان طبیعی که زبانی است در حوزه‏ی روابط انسانی در یک جامعه‏ی انسانی و برای ارتباطات به‏کار می‏رود، چه به صورت نوشتاری، چه به صورت گفتاری، با عادات زبانی آن مردم مرتبط است.

اما مساله این است که ما تا چه حد پیرو عادات زبانی‏مان هستیم و تا چه حد می‏توانیم از این عادات زبانی بگذریم، آن‌ها را بشکنیم و بیرون بیاییم.

مثلاً بر اساس قواعد دستوری همین زبان، مشتق بسازیم، مشتقاتی که قبلاً ساخته نشده یا ترکیب‏های تازه بسازیم. هم‏چنین روی زبان‏های دیگر باز باشیم و از آن‏ها وام بگیریم.

در برخوردی که با دنیای مدرن کردیم، طبیعتاً سیل مفاهیم، نام‏ها و… از آن سمت دنیا همراه تمدن مدرن، عناصر مادی و معنوی‏اش به سراغ زبان ما آمده است.

می‏خواهیم همه‏ی این‏ها را در قالب زبانی که فقط با عادات زبانی‏مان سازگار است، بریزیم و اگر بخواهیم یک گام بیرون بگذاریم، آن‏وقت آن‏جا دچار مشکل می‏شویم.

یک مشکل زبانی تاریخی هم داریم و آن این‏که در طول تاریخ هزار و چند صد ساله‏ای، زبان فارسی به روی زبان عربی باز بوده و هرچه که توانسته از آن زبان وام گرفته و قالب‏بندی‏های آن زبان را گرفته است.

حتی عناصر دستوری آن زبان را وارد خودش کرده است. آن عادات گذشته که علوم سنتی ما هم بر آن‏ها متکی هستند، هم‏چنان هستند و مقاومت هم می‏کنند.

در حالی که ما همراه چرخش تاریخی تمدنی‏مان، با یک چرخش تاریخی زبانی روبه‌رو هستیم. یعنی چرخش به طرف غرب، از تمدن کهن سنتی جهان شرقی یا «جهان‏های شرقی» یک چرخش بزرگ یا اساسی زبانی هم برای ما آورده است.

ما به روی زبان عربی بسته شده‏ایم و دیگر از آن وام نمی‏گیریم و به یک معنا، نمی‏توانیم وام بگیریم. اول روی زبان فرانسه‌، ساختار و قالب زبان فرانسه و بعد از آن چیزی که زبان فرانسه حامل آن است، یعنی تمدن مدرن گشوده شدیم‌.

معنای این چرخش و ضروریات زبانی‏اش را هنوز آن‏چنان که باید درک نکرده‏ایم. اگرچه کورمال کورمال و تجربی،تا حدودی جلو رفته‏ایم.

مساله‏ی من، فهم این داستان و باز شدن به روی زبان‏های تمدن مدرن، آموختن از آن‏ها و بعد هم غلبه بر عادات زبانی‏مان است.

یک مثال کوچک می‏زنم: مترجم‏های ما می‏خواهند پیشوندهایی مثل «متا»، «پارا» یا «پروتو» و… را با پیشوند کوچک «فرا» در فارسی بیان کنند. این پیشوند کشش این همه را ندارد.

این‌که چگونه می‏شود این را گسترش داد، پیشوندهای تازه‏ای پیشنهاد کرد که بتوانند این کمبودها را جبران کنند، مساله‏ی غلبه بر عادات زبانی است‌.

مسأله‌ی دیگر پاسداران این سنت و عادت زبانی است. فرض کنید در عالم ما، پاسداران سنت ادبی می‏گویند زبان فارسی همین زبان حافظ و سعدی و فردوسی است.


داریوش آشوری

آن‏گونه که من می‏بینیم، شاید یک مقدار متفاوت باشد. فکر می‏کنم، کسانی که زبان را آگاهانه به ‏کار می‏گیرند‏ ـ منظورم نویسنده‏ها و مترجم‏ها است ‏ـ مخصوصاً نسل جدید نویسندگان و مترجمان که بعد از انقلاب شروع به تولید آثار فکری و ادبی کردند‌، چندان پروایی از این‌که قلمروهای تازه‏ی زبانی را کشف کنند‌، حتی خطر کنند و آفاق نویی را در زبان‏‏‏‏‏آوری بیازمایند، ندارند.

فکر می‏کنم آن‏چه ممکن است به‌عنوان یک ناهنجاری در عرصه‏ی زبان بازشناسیم، بیشتر هرج و مرجی زبانی است تا فروبستگی زبانی. دوست دارم این را از جنبه‏ی دیگری هم مطرح کنم. به ويژه در این سال‏های بعد از انقلاب، استفاده از واژه‏های تازه‏ساخته، به منزلت اجتماعی پیوند خورده است. به عبارت دیگر، آن چیزی که شما اسمش را زبان باز می‏گذارید، امروزه نشانه‏ی یک منزلت اجتماعی است.

حتی واژه‏هایی که شما خودتان درست کردید و شاید در ابتدا با همان کسانی که «پاسداران سنت ادبی» می‏نامید، بر سر مشروعیت و وجاهت این واژه‏ها درگیر بودید ـ‏ مثل واژه‏ی گفتمان ‏ـ امروزه می‏بینیم همه‌جا پذیرفته شده و حتا رهبران سیاسی و مذهبی هم که از نوآوری‏های زبانی بسیار دور به‏نظر می‏آیند، این واژه‏ها را به‏کار می‏برند.

بنابراین کسانی که در فضای عمومی حرف می‏زنند یا می‌نویسند و منتشر می‏کنند، هیچ مشکلی با زبان باز یا نوآوری‏های زبانی ندارند. به عبارت دیگر مشکل جای دیگر است. فرض کنید اگر بخواهم سه کتاب در‌باره‏ی هگل به زبان فارسی از سه مترجم، بخوانم، خواهم دید که اصطلاحات فلسفی هگل به سه گونه‏ یا سلیقه‏ی متفاوت برگردانده شده است.

در حالی که این مشکل شاید در زبان فرانسه یا زبان انگلیسی بسیار کمتر است. پس آن امر آزاردهنده بیش از آن‌که بستگی زبانی باشد شاید هرج و مرج زبانی و فقدان یک استاندارد زبانی است.

این‏ها ویژ‏گی‏های این دوران گذاری است که ما کرده‏ایم. با انقلاب سال ۵۷ یک تحول اساسی در نگرش و رفتار ما پیدا شده است.

علی‏رغم آن‏چه تصور می‏شود که انقلاب اسلامی ما را به قرون وسطی برگردانده ـ شاید در اساس چنین نیتی بود ‏ـ به عکس، با مکانیسم انقلاب و رفتار انقلابی و مجموعه‏ی عوامل اجتماعی و رسانه‏ای که امروزه در دنیا جمع‏اند و بر رفتارها و نگرش‏ها تاثیرگذارند‌، ما هم از زیر سلطه‏ی اتوریته‏های سنتی، از جمله اتوریته‏های ادبی و زبانی خیلی آزاد شدیم.

از دل این آزاد شدن، خود به ‏خود جهشی و روی آوردن به سوی ترجمه پیدا شد. به خاطر این‌که منابع و ماخدی هم نبود که بتواند از لحاظ زبانی رهنمودی بدهد، طبیعتاً هر مترجمی بر حسب میزان سواد، ذوق‏ و سلیقه‏اش، کارهایی کرده و می‏کند.

در هر حال باید گرایشی به طرف هم‏زبانی پیدا بشود. کوشش من هم در تالیف فرهنگ علوم انسانی، این بوده که کمکی به پیدایش این هم‏زبانی با به کار بردن شگردهای واژه‏سازی، به نحوی که تجربه‏ی من به من آموخته، بکنم.

هنوز هم خیلی از آن چیزها آزاد نیستیم. فرض کنید، شما یک مشتق تازه از یک کلمه‏ای می‏سازید، می‏بینید که حتی زبان‏شناس‏های ما را هم آزار می‏دهد و خیلی به راحتی فهمیده نمی‏شود.

مثلاً وقتی می‏گویم: «سیستمانه» و «ناسیستمانه»، این‏که «انه»ی فارسی را سر سیستم می‏گذارم، برای خیلی‏ها به ‏آسانی پذیرفتنی نیست. تازه «نا»ی نفی را هم که سرش بگذارید، بیشتر آزاردهنده می‏شود.

در حالی که از لحاظ منطق زبانی و قانون زبانی، هیچ اشکالی ندارد. چون سیستم را به‌عنوان یک اسم در قالب زبان فارسی که بپذیریم، پسوند «انه» و «نا»ی نفی را هم می‏توانیم سرش بگذاریم‌.

ولی عادات زبانی ما هنوز به آسانی این چیزها را نمی‏پذیرد، البته این زمان می‏خواهد. از آن گذشته، بعضی قلمروها هست که هنوز تکلیفش روشن نیست.

در کار ترجمه‏ی متون فلسفی، از جمله ترجمه‌ی تاریخ فلسفه‌ی کاپلستون به این برخوردم که نمی‏توانیم «سوژه» و «اُبژه» را با «ذهنیت» و «عینیت»، لااقل همه‏جا، بیان بکنیم.

لازم است این دو کلمه به عنوان کلمات فنی ویژه‏ی بسیار مهم استخوان‏بندی فکر مدرن، در زبان ما با همان قالب فرانسوی‏اش پذیرفته بشوند و به کار بردن سوژه و ابژه را شروع کردیم.

به تدریج دارد کم و بیش عمومیت پیدا می‏کند. بعضی‏ها به ‏غلط «سوبژه» هم می‏نویسند که ترکیبی از «سابجکت» انگلیسی و «سوژه» فرانسوی است.

این تغییر عادات و تغییر جهت زبانی، طبیعتاً خیلی آسان و سریع اتفاق نمی‏افتد. گاهی دهه‏ها لازم است تا عادات جدید جانشین شوند و فضای جدید زبانی به عنوان فضای زبان طبیعی پذیرفته شود.

زبان باید طبیعی باشد، یعنی تمام عناصری که به‏صورت تکنیکی، مکانیکی وارد آن می‏شوند، باید جزو زبان همگانی، حتی جزو زبان روز‏مره بیایند و گوش‏ها و ذهن‏ها به آن‏ها عادت کنند.

کلماتی که از زبان‏های دیگر گرفته شده‌اند و با آن‏ها رفتاری مثل کلمات فارسی در قالب دستور فارسی شده است، چیزهایی است که باید فهمیده شوند و بایستی به آن تن در دهیم تا بتوانیم از این تنگنای زبانی بیرون بیاییم.

شما در این کتاب، از تکنیک‏های واژه‏سازی مکانیکی در زبان‏های لاتین بحث کردید، نمونه‏های فراوانی ‏‏آورده‏اید و حتی مقایسه‏هایی هم بین زبان انگلیسی و زبان فرانسه انجام داده‏اید.

شاید خواننده‏ی فارسی‏ زبان یا حداقل بسیاری از خوانندگانی که با آثار شما آشنا هستند، از شما در مقام یکی از مترجمان بنام متون فلسفی در زبان فارسی که یک فرهنگ علوم انسانی نوشته و حدود سه هزار وا‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ژه‏ی تازه، ابداع کرده است، توقع داشته باشند در این کتاب از تکنیک‏های واژه‏سازی در زبان فارسی هم بحث کنید.

یعنی حداقل به مترجمان جوان، به نویسندگان جوان، یا به کسانی که علاقه‏مند به بحث معادل‏گذاری و واژه‏سازی هستند، نشان بدهید چگونه می‏شود واژه‏های تازه ساخت، از چه تکنیک‏هایی می‏شود استفاده کرد، از چه تکنیک‏هایی نباید استفاده کرد.

حتا اشاره‏ای به تجربه‏ی واژه‏سازی در زبان فارسی در این کتاب نکرده‏اید. هیچ اشاره‏ای به یک‌صد سال تجربه‏ی واژه‏سازی در زبان فارسی، نکرده‏اید، نگفته‏اید چه راه‏هایی موفق و چه راه‏هایی ناموفق است.

به عنوان یک مترجم و زبان‏دان صاحب سبک، چرا این روش‏هایی را که الان دارید، می‏پسندید و چرا روش‏ کسانی مثل منوچهر بزرگمهر یا ادیب سلطانی را که دو سمت یک طیف هستند، نمی‏پسندید؟

درست است. قصد داشتم این کتاب را با همین بحثی که مورد نظر شما است، کامل کنم. ولی به دلیل خستگی خیلی زیاد و این‌که نیاز داشتم از این کار فاصله بگیریم و واکنش‏های محیط پیرامون را دریافت کنم، گفتم در این مرحله منتشرش می‏کنم، بقیه‏ی کار را برای مرحله‏ی بعدی می‏گذارم.

این را هم یادآوری کنم که من دو کتاب دیگر هم در این زمینه دارم، کتاب «بازاندیشی زبان فارسی» که در آن‏جا در چند مقاله نگاه انتقادی به تاریخ زبان فارسی و تحولات آن کرده‏ام.

همچنین به بعضی مسایل مربوط به واژه‏سازی و تحول زبان فارسی در دوران مدرن، از صدر مشروطیت به این طرف پرداخته‏ام.

کسانی که علاقه‏مند باشند، می‏توانند با خواندن مقالات آن کتاب، ببینند من چه پیشنهادهایی می‏کنم و چه مسایلی را به عنوان مکمل این کتاب دیده‏ام.

همچنین مقدمه‏‏ی مفصل ۵۵ صفحه‏ای بر «فرهنگ علوم انسانی» نوشته‏ام که در همین راستا است. بنابراین، آن‏ها هم تکمیل کننده‏ی این کتاب هستند.

اما این بحث همان‏طور که شما هم اشاره کردید، نیازمند گسترش بیشتر است و باید سر فرصت به آن برسم. فقط باید دعا کنید حضرت عزراییل خیلی زود سراغ ما نیاید و بتوانم این کارها را به سامان برسانم.

امیدوارم عمر شما دراز باشد و هم‏چنان ما بتوانیم از شما بیاموزیم. پرسش دیگری که ممکن است برای خوانندگان «زبان باز» مطرح باشد آن است که شاید بسیاری از تعریف‏های مفاهیم در این کتاب، مورد موافقت همه‏ی خوانندگان نباشد.

مثلاً، یک جا در تمایز بین زبان علمی و زبان آشنای همگانی، اشاره کرده‏اید: «زبان طبیعی یا زبان همگانی چه گفتاری چه نوشتاری و ادبی، حامل بارهای معنایی و ارزشی در بستر فرهنگی خاص است. حال آن‏که علم و اندیشه‏ی علمی نیازمند زبانی از نظر بار ارزشی، خنثی است‌».

نمی‏دانم این‏جا مرادتان از علم و اندیشه‏ی علمی چه بوده است؟ آیا مرادتان علوم دقیقه بوده یا این‏که علم در این‏جا علوم انسانی را هم در بر می‏گیرد؟ حداقل در حوزه‏ی فلسفه و علوم انسانی، به آسانی نمی‏شود گفت کلمات و مصطلحات فاقد بار ارزشی هستند.

مثلاً خود مفهوم علم، عقل، پیشرفت، همه‏ی مفاهیم بار ارزشی دارند. این‌گونه فرق‌گذاری میان زبان علمی و زبان همگانی به نظر شما بی‌ایراد است؟

اگر حوزه‏ی علوم طبیعی و علوم انسانی را تفکیک کنیم، به همین نکته‏ها می‏رسیم که شما به آن‏ها اشاره کردید. ولی آرمان علم با اُبژکتیویسمی که از قرن هفدهم مطرح شد، این بود که به یک زبان کاملاً خنثی از لحاظ ارزشی برسد که بتواند بین «مفهوم» و «مصداق» تطابق مطلق باشد.

ولی بر‌ اثر پیشرفت فلسفه‏ی علم، نقادی علم و نقادی زبان و پیشرفت زبان‏شناسی چه در حوزه‏ی فلسفی، چه در حوزه‏ی علمی، می‏دانیم آن ابژکتیویسم به آن معنای مطلقی که آرمان قرن هفدهم و هیجدهم بود، رسیدنی نیستند.

بشر و زبان به عنوان زبان انسانی، خودآگاه و ناخودآگاه همیشه حامل ارزش‏هاست. به هرحال، کوشش برای این‌که به غیرشخصی شدن زبان و کم‏تر حامل بار ارزشی بودن زبان، نزدیک‏تر بشویم، کوششی است که زبان علم و فلسفه در اساس می‏کنند.

کمابیش هر فیلسوفی، هر عالمی که چیزی را شرح می‏کند، امیدش این است که حقیقت را گفته باشد و تصورات و آرزوها و خیال‏های خودش را در آن نگنجانده باشد.

با این آرمان همیشه فاصله است، ولی آن کوشش هم سرجای خودش هست. مثلاً در زبان ادبیات و در زبان شعر، این‌که کلمات حامل ارزش باشند، چیز خیلی عادی و طبیعی است.

اصلاً جزو طبیعت ادبیات است، چون ادبیات در عین حال با عواطف و احساسات انسانی کار دارد. ولی فلسفه و علم می‏خواهند بین عواطف و احساس و ابژه‏ی شناخت فاصله‏گذاری کنند.

البته این بین حوزه‏ی علوم طبیعی و علوم انسانی خیلی فرق می‏کند، چون حوزه‏ی علوم انسانی راجع به انسان مطالعه می‏کند که ابژه‏اش همان خود سوژه است. در نتیجه در این حوزه، ارزش‏ها خیلی بیشتر غالب هستند و خیلی بیشتر داخل می‏شوند.

ولی زبان علوم طبیعی سعی کرده است تا آن‏جایی که می‏شود، این فاصله‏گذاری را به حداکثر برساند. به همین دلیل وقتی این همه از مایه‏های یونانی و لاتین استفاده می‏کنند، این فاصله‏گذاری ارزشی را هم می‏کنند.

در حوزه‏ی پزشکی، بیولوژی و آناتومی خیلی چیزها هست که با زبان عادی آشنا هرگز نمی‏توان بیان کرد. چیزهای مربوط به پایین‏تنه و مربوط به دفع، ادرار، و مسایل جنسی، زبان خنثی‏ای می‏خواهد که آن بارهای ارزشی آشنا را نداشته باشد. وقتی راجع به مدفوع صحبت می‏کنید، بوی گند مدفوع به دماغتان نخورد.

این است که در آن‏جا کاملاً این حساب زبانی جدا می‏شود و دستگاه زبانی ساختگی و مکانیکی بر اساس مایه‏هایی است که از زبان‏های کهن می‏گیرند و به آن‏ها معانی و تعریف‏های خاص خودشان را می‏دهند و کاربرد کاملاً تکنیکی و فونکسیونل (کارکردی) دارد.

همه‏ی مترجمان پرآوازه‌ی ما تجربه‏ی بلندی در درگیری با زبان فارسی دارند. این درگیری در پی حادثه‏ای به نام تجدد یا آن‏چه شما مدرنیت می‏نامید، به‏وجود آمده است.

من در زبان فارسی ندیدم - حالا شما چون بیش از من خواند‏ه‏اید و بیش از من در این زمینه تخصص دارید، شاید دیده باشید ـ که مترجمانمان، زبان‏شناس‏هایمان، کسانی که در حوزه‏ی زبان تأمل و پژوهش می‏کنند، کوشیده باشند تجربه‏ی زبان فارسی را با تجربه‏ی زبان عربی مقایسه کنند.

بخش قابل توجهی از کلمات در زبان فارسی، عربی است. از سوی دیگر زبان عربی، زبان بیست و چند کشور است و چند صد میلیون آدم به این زبان سخن می‏گویند. طبیعتاً میزان فراورده‏های علمی، ادبی و فلسفی در این زبان چندین برابر زبان ما است، مترجمانشان چندین برابر مترجمان ما هستند.

به یک تعبیر می‏شود گفت تجربه‏ی عرب‏ها غنی‏تر و از نظر دست‏آورد مثبت‏تر از تجربه‏ی ما است. چرا مترجمان ما یا کسانی که در باب زبان تأمل می‏کنند، نکوشیده‏اند که از تجربه‏ی عرب‏ها استفاده کنند؟

همین اصطلاح چرخش زبانی که به ‏آن اشاره کردم، شاید این‏جا هم کاربرد داشته باشد. از وقتی که روی‏مان را به طرف تمدن مدرن، تجدد و به زبان تجدد که اول برای ما زبان فرانسه بوده و حالا زبان انگلیسی است کرده‏ایم، خود به ‏خود از زبان عربی روی ‏برگردان شدیم.

زبان عربی زبان علم سنتی ما بود. ولی وقتی که آن علم سنتی اعتبار علمیت خودش را از دست داد، زبانش هم دیگر اعتباری نداشت. گذشته از این، عرب‏ها هم در برخورد با تمدن مدرن و مسایل زبانی آن، همان مشکلاتی را داشتند که ما داریم.

از سوی دیگر، ناسیونالیسم ایرانی آمد و با تاکید روی زبان فارسی، به‌عنوان محور هویت ایرانی، خود به ‏خود به طرف پاک‏سازی زبانی و سره‏سازی زبان رفت و این پروسه هم‏چنان ادامه دارد.

الان زبان عربی دیگر نمی‏تواند به ما کمکی بکند. حتی عناصر نحوی صرفی عربی که در فارسی خیلی فراوان بودند، در طول این صد سال تا امروز، کم و کم‏تر شدند.

امروزه ـ خود من هم ‏ـ کلمات جمع مکثر عربی را غیر از بعضی موارد مثل علوم، حقوق و… دیگر به ‏کار نمی‏بریم. خیلی چیز‏های دیگر هم همین‏طور است. مثلاً تأنیث و تصغیر که از ساختار زبان عربی وارد کرده بودند، ۶۰ ـ ۷۰ سال است که به ‏کلی از فارسی بیرون رفته است.

اولاً ساختمان زبان عربی که ساختمان التقاطی ـ اشتقاقی است، با ساختمان ترکیبی زبان‏های هندو اروپایی متفاوت است. مدل فارسی می‏تواند زبان‏های هندو اروپایی، مثل فرانسه و انگلیسی و ترکیب‏سازی‏های آن‏ها باشد.

عرب‏ها این امکان را ندارند یا خیلی کمتر دارند. البته من چندان عربی‏دان درجه یکی نیستم، ولی تا آن حدی که توانسته‏ام و گاهی سر و کله زده‏ام، به نظرم می‏آید یک مقدار مسایل ساختاری زبانی دارند که ما در فارسی نداریم. به دلیل این‌که زبانمان از خانواده‏ی زبان‏های هندو اروپایی است.

گذشته از این، تجربه‏هایی را که عرب‏ها در زمینه‏های واژه‏سازی و لغت‏سازی کرده‏اند، یک مقداری در حوزه‏ی علوم انسانی و اندکی هم در علوم طبیعی، نگاه کرده‏ام.

هیچ چیز سیستمانه‏ی منسجمی در آن ندیدم. اگر چیزی هست، بایستی عربی‏دان‏های خیلی خوب ما بگویند که چه اتفاقی در آنجا افتاده است.

ولی به نظر من، این‌که ما برگردیم و دوباره قالب‏های صرفی و نحوی عربی را وارد زبانمان کنیم و مشتق‏های عربی را به عنوان معادل کلمات مدرن و آن‌چه از فرانسه و انگلیسی می‏گیریم، وارد کنیم، از لحاظ نگاه تاریخی جامعه‏شناختی به مساله‏ی زبان، دیگر امکان ندارد.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
پیرامونِ مجلسِ نقدِ کتابِ زبانِ باز
نقد کتاب «زبان باز» تازه‌ترین اثر داریوش آشوری
زبان باز، فرهنگ باز و جامعه‌ی باز

نظرهای خوانندگان


آقای آشوری محترم: ضمن تشکر از شما برای سعی در باز کردن زبان ما و جستجوی معضلات، کوتاه مدتی است آمیختگیِ دو واژه و مصرف یکی که در درستی اش شک دارم بجای دیگری، مشغول ام نموده. با اینکه طرح پرسش ام ربط مستقیمی با زبان باز علمیِ غربی از یکطرف و بسته بودن زبان غیر علمی ما از طرف دیگر ندارد، هنوز طرح اش را در اینجا بی فایده ندانستم. و طبعا به همین دلیلِ بی ربطیِ موضوعی میتوانید پرسش را بی جواب گذارید.
از آنجا که کاربرد این دو واژه عمومیت دارد و عدم حساسیت به این امر بدفهمی را، دستکم برای من عمیق تر میکند؛ از این فرصت برای طرح سئوال سود جستم. قابل عرض است که جستجو در فرهنگ الغات و حتا متون ادبی مسئله را حل نکرد.
سئوال و توضیحات مربوطه:
سه واژه ی قدرت، سالاری و سلطه در زبان محاوره ای و نوشتاری مان به وفور مصرف میشوند.
1- قدرت که بیانگر مفهوم توانایی است، نشانه ی تبحر یک فرد، یا جمع در کنشی ذهنی وعملی است که در عین نقش امتیازیِ آن و در نتیجه ایجاد نابرابری با دیگران در کنشِ مشخص؛ مفهومی شکوفا و پیشبرنده دارد.
این واژه در بسیاری موارد، حتا از طرف تحصیل کرده گان ما، بجای سلطه بکار گرفته میشود.
2- سلطه با مفهوم اعمال قدرت ذهنی و یا فیزیکیِ سرکوبگرانه بر دیگری (یا دیگران).
3- واژه ی شک برانگیز سالاری: سالاری حاویِ دو مفهوم شجاعت و کاردانی در فرد است. سالار تواناییِ نقش راهیردی و استقامت در تکوین وظیفه (ها)ی خطیر را داراست که هر دو آموختنی اند. از جمله قافله سالار و یا رستم به عنوان سالار پهلوانیِ اساطیریِ ما. در تاریخِ ما، فردیتِ سالار سپاه و یا قبیله دلیل سرکوبگری بوده و نه سالاری. در ادبیات هم سروری در شکوه و یا زیبایی مفهوم سالاری است. سالاری نابرابری و برتریِ یکی بر دیگران در کنشی واحد است، اما نه بمعنای تضعیف و یا سرکوب سایر توانایی ها.
حال ما ترکیب هایی چون «مردسالاری» و «پدرسالاری» ( که البته نه به مهارت و شجاعت نیاز دارند و نه باری مثبت، یا حتا خنثا ) را با معنای سلطه گریِ مرد و پدر مصرف میکنیم! آیا برای مثال قتل ناموسی و یا سنگسار و سایر اعمال زن ستیزانه ( که مختص سه دهه ی اخیر هم نیست )، با واژه ی ترکیبیِ «مردسالاری» تنها بیان نابرابری جنسی در سالاری نیست؟ بنظر میرسد که در اینجا از عملکردهای مربوطه خشونت زدایی شده.
بعید نیست که ذهن من کج راهه میرود! ولی درآن صورت هم رفع چنین کج فهمی ای بی ضرر خواهد بود.
از توضیحِ روشنگرانه شما ممنون ام.
منیر

-- بدون نام ، Oct 12, 2008 در ساعت 06:13 PM

اگر معادل سيستم را سامانه بدانيم ديگر سيستمانه خيلي عجيب و غريب مي شود.مي شود به جايش يا سامانمند و يا سامانه مند را بكار برد.

-- سامان ، Oct 13, 2008 در ساعت 06:13 PM

من تاحالا فکر می کردم از صفت (systematic) قید (systematically) می سازند ولی آقای آشوری از اسم (سیستم) , قید (سیستمانه و ناسیستمانه) شاخته اند !!!
در زبان پارسی هم نمونه ای نیافتم که از اسم قید ساخته شود مگر اسمی که نقش صفت هم داشته باشد (مرد, مردانه, نامردانه).

-- علی ، Oct 13, 2008 در ساعت 06:13 PM

با درود و خوشامد به دوستان گرامی آقایان آشوری و خلجی،


سخنان پسندیده و روشنگری در این جا روا داشته اید. آنگونه که همگی می دانیم و در این گفتگو هم آمده، زبان پارسی از زبان عربی از دیرباز بسیار وام گرفته. می خواهم گستاخی کرده بگویم پیشینه ی تاریخی این وامگیری به حتی دوران پیش از اسلامی باز می گردد و این را نیز همگی می دانیم که این بده بستان زبانی دو سویه بوده و اعراب نیز از ما و دیگران (همچون خود ما و دیگران) در زبان و فرهنگ و دیگر چیزها وامگیری و وامدهی (حتی گاهی دزدی!) کرده اند و -ایم.


این کار به ویژه در زمانی بیشتر بوده یا هست که برای یافتن واژه های برابر که از غرب آمده، ما از عربی یاری جسته ایم و آنها نیز از ما تا از "اصالت" فرهنگی خویش پاسداری کرده باشیم.


باور کردن این که عربها نیز در برابرسازی واژگان علمی یا فنی غربی نیز از زبان پارسی یاری جسته باشند شاید برای بسیاری از پارسی زبانان سخت و حتی ناپذیرفتنی باشد اما نمونه ی کوچک و بارزی را در این جا می آورم: فرآورده های برقی ساخت کشور عربستان سعودی با نام "صنایع الکهربائیه" به بازار می آیند!


این در حالی است که بسیاری از فرهیختگان و زباندانان و زبانشناسان ایرانی، حتی فرهنگستان گرامی، امروزه هنوز هم آماده ی پذیرا بودن چنان واژه ی زیبا، کهن و به راستی ریشه دار پارسی برای برابر گذاری با "الکتریسیته" نیستند و بر این باورند که باید از برابر عربی آن، یعنی "برق" در پارسی روزمره و دانشی و فنی و مانند آن بهره جویی نمود.


البته نمی دانم که خود واژه ی برق آیا به راستی ریشه ای عربی دارد یا خیر؟


سپاسگزار،

-- شرمین پارسا ، Oct 13, 2008 در ساعت 06:13 PM

آقای خلجی کم کار شده اید انتظار بیشتری از لحاظ کمیت از قلم توانای شما می کشیم ..

-- شکور ، Oct 13, 2008 در ساعت 06:13 PM

نظریاتی که آقای آشوری جدیدا بیان می کنند به شدت حیرت آور است.مثلا این نمونه که می آورند و می گویند می شود «سيستمانه» و«ناسیستمانه» گفت (به عنوان مثال)واقعا باعث شگفتی است.واقعا چه لزومی دارد ما حتما واژه هایی مثل «سیستم»را به زبانمان وارد کنیم.درحالی که به راحتی به معادل های موجود بارمعنایی این واژه انتقال داده می شود.

-- بدون نام ، Oct 14, 2008 در ساعت 06:13 PM

بعضی ها انگار موظف اند نظر بدند.علی جان قربونت مردانه فقط قید نیست .صفت هم است مثلا میگیم لباس مردانه.البته مرد رو به عنوانه صفت هم بکار می گیریم. اما تو ترکیبایی مثل لباس مردانه مرد اسم است که صفت مردانه از اون ساخته شده.اون یکی هم بی نام نظر داده گفته با معادل های موجود بار معنایی منتقل میشه.دکتر جون تعداد لغات فنی خیلی زیاده اگه همه رو با همین چند ده هزار واژه رایج فارسی معادل یابی کنیم واژه ها می ترکند یعنی تو مجبوری بیست تا ترم آکادمیک رو بار یه کلمه بدبخت فارسی کنی بنده خدا تلف میشه.

راستی آقای ملایری برای سیستم راژمان رو پیشنهاد داده که به نظرم خیلی شیکه

-- آرش ، Oct 14, 2008 در ساعت 06:13 PM

با درود،


برای واژه ی غیر پارسی "سیستم" واژه ی "سامانه" هم داده شده (از جانب کی؟ نمیدانم!) البته اگر سیستم را به معنی سازمان و نظام و نظم بگیریم چنانکه "نا بسامان" به جای "بی نظم" معنی می دهد و یا "بسامان" برابر با "منظم" به کار می رود.


یکی از سختی های کار در این جا است که خود این واژه ها در زبان های بیگانه نیز به گونه های جابجا و برابرسازانه و مانند آن کاربرد دارند هر چند که آن فرهنگها نیز سازمانهایی برای بسامان کردن دستور زبان و کاربرد واژگان خود دارند که بر این گونه کارها دیدبانی و پایه های بنیادین کار را بنا می کنند.


با سپاس،

-- شرمین پارسا ، Oct 15, 2008 در ساعت 06:13 PM

در باره ی راژمان = سیستم در ویکی پدیا:
http://fa.wiktionary.org/wiki
راژمان/

-- مهرداد ، Oct 22, 2008 در ساعت 06:13 PM

شاید پیش از گشودن زبان به روی جهان باید ذهن مان را "برای و به روی تفکر" باز کنیم، و به خودآگاهی و زبان آگاهی روی بیاوریم. آن وقت زبان ناگزیر خواهد بود به روی امکانات جدید باز شود یا آن ها را بیابد. تا زمانی که نیاز به واژه سازی و واژه یابی از بطن کشف و تفکر ناشی نشود و گویشوران زبان به آن خو نگیرند، واژه سازی نیز امری مصنوعی و زودگذر و نوعی عادت بی پشتوانه ی ذهنی می شود. به عنوان مثا در گفتار آقای آشوری سخن از عزرائیل به میان آمد. ایشان موضوع را به شوخی بیان کردند، اما خود همین اشاره ی به مرگ و التماس دعا نشان می دهد که آقای آشوری برای دریافت امکانات جدید زبانی همچنان بسته بوده اند و به جهان-تفسیر دینی-ابراهیمی-عربی ای که ملک الموت در آن، پایان راه زندگی و نهایت آن را مشخص می کند، تکیه داشته اند تا در لایه ی زبانی آن را بیان کنند (بازمانده های سنت در زبان و ذهن آقای آشوری!!). زبان باز حکم می کرد که آقای آشوری در مورد این نگره ها درباره ی مرگ نیز محتاط باشند و زبان و ذهن را به روی امکانات جدید تفسیر جهان، زندگی و هستی انسانی باز نگه دارند. بگذریم، ایشان گفتند که ما در دوران گذار هستیم! پژوهش آقای آشوری در "زبان باز" بیشتر به فنون واژه سازی و سامانه ها و رویه ی زبان می پردازد، نه به ژرفایی که ساختن واژه از بطن آن بر می آید و آن را ناگزیر می کند: تفکر و آفرینش! البته این به معنای نفی یا ارزش زدایی از کار ایشان نیست و شروع زبان آگاهی ماست.

-- پارسا پویا ، Nov 19, 2008 در ساعت 06:13 PM

چرا از هندیها تجربه نگیریم؟! مملکت دو زبانی شود یعنی از انگلیسی برای امور تخصصی استفاده کنیم و از فارسی برای زبان همگانی. ما که دیر یا زود باید به این کار تن دهیم چرا حالا چنین کاری نکنیم؟!

-- ر. ب ، Nov 26, 2008 در ساعت 06:13 PM

واژگان فارسی ( يا در کل ايرانی، حالا چه فارسی چه زبان ديگر ايرانی ) در عربی بيشتر از آن است که ما فکر ميکنيم، ان جمله " دين، ادب، مسجد، ... " اين لغات چنان در زبان عربی هضم و تصريف شده اند که غير عربی بودن ريشه های آنها به آسانی قابل تشخيص نيست.تصريف يک کلمه جديد و بردن آن به بابهای مختلف، حتی اگر لازم باشد اضافه کردن يک حرف به ريشه ء آن جهت تطابق آن با سيستم بابی صرف در زبان عربی، شگردهايی هستند برای عربيزه کردن يک واژه ء جديد وارداتی. مثال : از "دب" فارسی، "ادب" استخراج شده است، چرا که نياز عرب برای تصريف به سه (يا چهار) راديکال است. اما حتی از فيلوسوفيا " فلسفه" ميسازد، و آن را صرف ميکند مثل فلاسفه. حدس بزنيد عرب به جشنواره چه ميگويد! ميهرجان که واضحن از واژه ء ايرانی مهرگان برگرفته شده. من نميخواهم بگويم عربی در اين زمينه الگوست، ميخواهم نشان بدهم که هضم يک واژه ء جديد است که تعين کننده است و نه وارد کردن فيزيکی يا مقابل سازی برای آن. باسپاس. دياکو

-- diako ، Sep 27, 2009 در ساعت 06:13 PM