تاریخ انتشار: ۶ بهمن ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
۳۰ سال پیش در چنین روزی

بختیار: آیت‌الله به ایران نیاید

سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی

جمعه ششم بهمن ۱۳۵۷ برابر بیست وششم ژانویه ۱۹۷۹ میلادی

شاپور بختیار آیت‌الله خمینی را تهدید به دستگیری کرد

شاپور بختیار از آغاز تشکیل دولت خود، با وساطت مهندس بازرگان برای کسب شناسایی دولت از طرف آیت‌الله خمینی که به شکلی به معنی پایان انقلاب بود تلاش می‌کرد.

پس از آن‌که این تلاش‌ها به نتیجه نرسید و آیت‌الله قصد بازگشت به تهران را کرد و با تقاضای بختیار برای تعویق دو ماهه سفر خود نیز موافقت نکرد، تصمیم به دستگیری آیت‌الله خمینی در هوا و هنگام بازگشت به کشور را کرده و پیامی تهدید‌آمیز از طریق دولت فرانسه به آیت‌الله فرستاد. این برنامه با بسته شدن فرودگاه کنار گذاشته شد.

ماجرای پیام تهدید‌آمیز شاپور بختیار به آیت‌ الله خمینی از این قرار بود که شاپور بختیار، سفیر فرانسه در تهران را احضار کرد و از رییس جمهور فرانسه خواست که به صورت غیر‌رسمی پیام وی را به آیت‌الله خمینی بدهد، مبنی بر این‌که:

«ایشان به ایران نیایند. این‌که اعلام کرده‌اند روز جمعه می‌آیند عمل بسیار مشکلی است. آمدن آیت‌الله بعد از آن اعلامی که فرموده‌اند که دولت ایران غیر‌قانونی است، دولت را مجبور می‌کند که از شخصیت حقوقی خود دفاع کند و این بدان معناست که تمام قدرت خود را به کار خواهیم برد که ایشان را منزوی کنیم. آیت‌الله این را باید بداند که من مقام خود را به کسی که ناشناس باشد، نمی‌دهم. من اولین نفری می‌بودم که از ایشان استقبال کنم، اگر نمی‌گفتند که آمدن من به ایران از بین رفتن او خواهد بود. چون این تهدید از طرف ایشان یک اعلام قدرت است، من مقاومت خواهم کرد.»

نماینده دولت فرانسه در دیداری با آیت‌الله خمینی که دکتر یزدی نیز حضور داشت، پس از دادن این پیام افزود: «سفیر ما در تهران این تقاضای بختیار را به خاطر این‌که آن‌ را دخالت در امور داخلی ایران می‌داند رد کرده است، اما ما چون تصور کردیم که آوردن پیام ممکن است باعث کمک شود به همین دلیل هم آمدیم این پیام را همان‌طور که آمده است نقل کردیم.»


ژنرال هایزر و براون / عکس: اسناد انقلاب اسلامی

ژنرال هایزر و سفیر آمریکا خواهان اتحاد ارتش و روحانیون شدند

در حالی که مذاکرات تیمسار قره‌باغی و تیمسار مقدم با اعضای شورای انقلاب ادامه دارد و بعضی از فرماندهان ارتش با نیروهای مخالف در تماس قرار گرفته‌اند، ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا و ژنرال هایزر در پیام مشترکی به واشنگتن، از دولت آمریکا خواستند که در دستورات قبلی خود تجدید نظر کرده و به آن‌ها اجازه بدهند که برای تشکیل یک حکومت ائتلافی و سازش بین نظامیان و رهبران مذهبی دست به کار شوند.

هایزر همچنین در گزارش‌های دیگری می‌گوید: «احتمال بازگشت خمینی خطر بالقوه‌ای برای سقوط رژیم به شمار می‌رود و بختیار در زیر موجی که پس از بازگشت وی بر‌خواهد خواست دفن خواهد شد.»

به گفته برژینسکی، هایزر در همین گزارش با لحن بدبینانه‌ای نسبت به قابلیت فرماندهان نظامی برای اداره امور کشور در صورت اقدام به کودتا و به دست گرفتن حکومت اظهار تردید کرده است.

نکته جالب این که ژنرال هایزر تا کنون هیچ‌گونه دیداری با شاپور بختیار، نخست وزیر نداشته است در حالی که با آیت‌الله بهشتی و تنی چند از اعضای شورای انقلاب دیدار و مذاکره کرده است.

ژنرال هایزر به بعضی از فرماندهان نظامی گفته است که شاه دیگر بر‌نمی‌گردد و دولت کارتر درصدد است که قدرت را روحانیون و نظامیان مشترکاً به دست گیرند. قره‌باغی و مقدم از این فکر استقبال کرده و آن را تشویق کردند.


آیت‌الله خمینی و آیت‌الله خسروشاهی

خسروشاهی: اشتباه مشروطیت تکرار نخواهد شد

آیت‌الله هادی خسرو‌شاهی در مقاله‌ای که در روزنامه اطلاعات چاپ شد نوشت که تجربه مشروطیت دیگر تکرار نخواهد شد و این‌بار دیگر روحانیون اجازه نخواهند داد که رجال سیاسی عهد بوق ولو در لباس ملی و انقلابی سرنوشت کشور را در دست بگیرند.

خسرو‌شاهی نوشت: «ولی این هشدار را حضرات از ما بپذیرند که در صورت پیروزی نهایی، این‌بار دیگر اشتباه دوران مشروطیت تکرار نخواهد شد، چرا که زمان حداقل ۷۵ سال از آن زمان جلوتر رفته است و طبیعی خواهد بود که مرجعیت شیعه و رهبران آگاه مسلمان، اجازه ندهند که رجال سیاسی عهد بوق ولو در لباس به ظاهر اسلامی و انقلابی سرنوشت ملتی را به دست بگیرند و با تکرار اشتباهات گذشته، شکست دیگری را بر ما تحمیل کنند....»

در ادامه‌ی این مقاله آمده است: «آری آقایان! امروزه روز باید کارها را به دست جوان‌تر‌ها سپرد که هم ایمان دارند و هم آگاهی بیشتر و هم از قدرت و نیروی جوانی برخوردارند و نباید آنان را به جرم جوان بودن یا داشتن عمامه به جای کلاه برژنفی و فیدل کاسترویی از میدان نبرد به درون مدرسه‌ها سوقشان داد که همچنان به «مباحث علمی» خود مشغول شوند...»

آیت‌الله خسروشاهی در ادامه‌ی مقاله نوشت: «آنچه مسلم است و هیچ آدم بی‌انصافی هم نمی‌تواند منکر آن شود این است که نه اقدامات گروه پیشتاز! و نه وعده نبرد مسلحانه آزادی‌بخش آن‌ها و نه افسانه‌های رجال سیاسی سی سال قبل، هیچ‌کدام نتوانست توده مردم را به حرکت در‌آورد.»

در ادامه‌ی مقاله آمده است: «بلکه خلق مسلمان ایران با فتوای مرجعیت شیعه از داخل و خارج با دست خالی و با نیروی ایمان و عقیده، جلوی رگبار مسلسل و زیر چرخ‌های تانک‌ها رفتند و در سراسر ایران این علمای اسلامی و وعاظ بودند که از داخل مساجد، طبق اعترافات همه خبرگزاری‌های داخلی و خارجی، رهبری مردم را به عهده گرفتند و همواره پیشاپیش آن‌ها در راه پیمایی‌ها روبه‌رو با مسلسل تانک‌ها قرار داشتند و حضرات انقلابیون و سیاسیون ترجیح داده بودند که اولاً فقط در پایتخت لنگر اندازند و ثانیاً تا روشن شدن اوضاع به سبک سنگین کردن امور بپردازند تا خود را با آن تطبیق دهند، نه آن‌که خود موج‌آفرین باشند.»

خسروشاهی در پایان مقاله نوشت: «آن‌گاه که اوضاع کمی فرق کرد و صد البته هنوز هم، تا پیروزی نهایی راه درازی در پیش است ـ ناگهان اعلامیه‌های حضرات سیاسیون انتشار یافت و گروه‌های مسلح نبرد مسلحانه را که سه سال بود از آن خبری نبود آغاز کردند و از هر گوشه و کناری سوسیالیست، دموکرات، لیبرال، رادیکال ـ که عمدتاً هم هوادار طبقه زحمتکش و کارگر و رنجبر هستند، ولی معلوم نیست چرا در این هدف واحد حداقل متحد نمی شوند؟ ـ مانند قارچ از زمین روییدند و امروز هم مدعی هستند که گویا این‌ها از بدو تولد مشغول مبارزه بودند و همواره در صف مقدم جبهه قرار داشته‌اند و تنها «خلق» از این امر آگاهی نداشته است.»


عکس: اسناد انقلاب اسلامی

درگیری‌های شدید در تهران

روزنامه اطلاعات هشتم بهمن نوشت: صبح روز جمعه، ششم بهمن تظاهرات خونینی در نقاط مختلف تهران انجام شد. تظاهرکنندگان در گروه‌های چند صد نفری از ساعت نه و نیم بامداد تا ده شب در خیابان‌های شاهرضا، آناتول فرانس، ۲۱ آذر، میدان ۲۴ اسفند، امیر‌آباد، آیزنهاور، کاخ، پهلوی، تخت جمشید، فخر رازی، دامپزشکی و میدان آزادی (شهیاد) به تظاهرات پرداختند.

به رغم این‌که خبرگزاری‌ها گفته بودند بازگشت امام خمینی به تهران به تعویق افتاده است، گروهی از مردم برای استقبال از امام خمینی به خیابان‌ها آمدند. مرکز اصلی تجمع مردم خیابان شاهرضا مقابل دانشگاه بود.

حدود ساعت نه صبح ناگهان در خیابان‌های مرکزی شهر شایعه شد که امام خمینی با یک پرواز مخصوص به همدان آمده و در پایگاه شاهرخی در میان همافرهاست. این شایعه به سرعت در سراسر تهران پیچید. اتومبیل‌ها با روشن کردن چراغ‌ها و به صدا در آوردن بوق‌ها به گسترش شایعه ورود امام خمینی دامن می‌‌زدند.

اجتماع مقابل دانشگاه تهران به طرف میدان ۲۴ اسفند حرکت کرده و بر سر چهار‌راه‌ها آتش افروختند. در این هنگام مأموران انتظامی به سوی تظاهر‌کنندگان آتش گشودند.

در همان لحظات اول تعدادی از تظاهرکنندگان مجروح شدند. فریدون گیلانی از فعالین سیاسی نیز در میان مجروحان بود. وی در بیمارستان پهلوی بستری است و از سر‌درد شدید رنج می‌برد. وی با باطوم مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.

از طرف دیگر، در جنگ و گریز تظاهرکنندگان با مأموران در خیابان‌های اطراف دانشگاه و میدان ۲۴ اسفند ادامه داشت‌. تظاهرکنندگان برای خنثی کردن تأثیر گاز اشک‌آور، لاستیک‌های کهنه اتومبیل را آتش می‌زدند.

حدود ساعت سه بعد از ظهر دسته‌ای از تظاهرکنندگان خشمگین به پمپ بنزین دیانا حمله کردند و آن را به آتش کشیدند. جنگ و گریز تظاهر‌کنندگان که اکثراً جوان‌های ۱۸ ـ ۲۰ ساله بودند تا ساعت ده شب ادامه داشت.

به گفته تظاهر‌کنندگان و بیانیه‌هایی که بر دیوارها نصب شده بود تعداد کشته‌ها ۵۷ نفر و تعداد مجروحان ۳۵۰ نفر بود. این ارقام روی پلاکت‌های تظاهر‌کنندگان نیز دیده می‌شد.


مادر یک شهید: پسرم گفت «یا بمیران یا بمیر» و مرد

در طی درگیری‌های امروز، تعدادی از مردم برای تماشا کردن کشته‌شدگان احتمالی این درگیری‌ها به سردخانه رفتند. روزنامه اطلاعات در صفحه سوم خود ماجرایی را از این دیدار مردم با عنوان «شیرزن پسرش را شناخت» می‌نویسد:

زنی که با دختر و یک کودک خردسالش در صف بود، وارد سردخانه شد و در میان حیرت و تأثر شدید جمعیت فریاد زد: «پیدا کردم، او پسر من است.» و با انگشت، شهید ۱۸ ساله‌ای را که گلوله چشمانش را متلاشی کرده بود نشان داد.

مردم برای آرام کردن زن و تسلیت به او دورش را گرفتند. ولی او با خونسردی غیر قابل وصفی آرام و خویشتن‌دار بود و خطاب به جمعیت گفت: پسرم به آرزویش رسید.

شیرزن اصفهانی که با خانواده‌اش از اصفهان برای پیشواز حضرت امام خمینی به تهران آمده بود می‌گفت: موقع حرکت به تهران پسرم این گفته شریعتی را زمزمه می‌کرد که «یا بمیران یا بمیر» و او مرد.

شیرزن می‌گفت: بلیت نبود. به سختی توانستم برای استقبال از امام بلیت تهیه کنم. بی‌آن‌که گریه‌ای سر دهد برای اجتماع مردم از انقلاب سخن گفت و می‌گفت ای کاش او را می‌بوسیدم.

ای کاش او را از زیر قرآن رد می‌کردم که در این هنگام دخترش برافروخته به مادر گفت: مادر! او شهید شده است. او که نمرده است که تأسف می‌خوری چرا از زیر قرآن ردش نکرده‌ای.


آقابزرگ تهرانی در میان پسرانش از راست احمد منزوی، دکتر علی‌نقی منزوی و دکتر محمدتقی منزوی در سمت چپ عکس، آقای مهدی بهشتی‌پور در سمت چپ آقابزرگ حاضرند. تاریخ عکس، بهار ۱۳۴۲ در کتابخانه منزل دکتر علی‌نقی در خیابان شکوفه شهباز تهران

دستگیری پنج روزنامه‌نویس

نیمه‌شب گذشته، مأموران فرمانداری نظامی با ورود به خانه پنج تن از روزنامه‌نگاران به نام‌های مهدی بهشتی‌پور، جلیل خوشخو، فیروز گوران، مسعود مهاجر و نعمت نظری، آنان را دستگیر و زندانی کردند.

اتهام این روزنامه‌نگاران «امنیتی» و «اخلال در نظم» بیان شده است. به دنبال این دستگیری‌ها روزنامه اطلاعات نوشت: در وضع فعلی مملکت، که در آن همه نوع تظاهرات و به قول حکومت نظامی و دولت حتا تظاهرات مسلحانه جریان دارد، چه مسأله‌ای می‌تواند برای چند قلم‌زن وجود داشته باشد که ناشیانه به آن جرم امنیتی داده‌اند.

«انجمن دفاع از آزادی مطبوعات» نیز امروز با صدور نامه‌هایی به آقای کورت والدهایم، دبیر کل سازمان ملل متحد، آقای پیتر گالیبر، مدیر کل انستیتوی بین‌المللی مطبوعات، آقای آمادئو مهاترمبو، دبیر کل یونسکو، آقای دکتر اس‌. مک براید، رییس کمیسیون بین‌المللی مطالعه در مسایل ارتباط جمعی یونسکو و روزنامه‌های «لوموند»، «هرالدتریبیون»، «گاردین»، «اشپیگل» و‌... به این دستگیری‌ها اعتراض کرده است.

با توجه به آن‌که این پنج روزنامه‌نگار در باغشاه زندانی هستند، روزنامه‌های کشور به یاد زندانیان مشروطه در باغشاه، بختیار را با محمد‌علی‌ شاه مقایسه کرده‌اند.

کنسولگری ایران در لندن اشغال شد

پرویز راجی، آخرین سفیر شاهنشاهی ایران در لندن که چند روز قبل توسط وزیر خارجه دولت بختیار برکنار شده بود، در آخرین روز مأموریتش در سفارت مذکور، از اشغال کنسولگری ایران در لندن خبر داد.

وی در یادداشت روز پنجم و ششم بهمن ۵۷ خود می‌‌نویسد: «دیوید اوون را دیدم. گفت دولت انگلیس تصمیم دارد فعلاً درباره اوضاع ایران اظهار نظری نکند، اما عقیده او شخصاً همان است که اخیراً ابراز کرده است، بدین معنی که احتمال می‌رود کمونیست‌ها پس از آخوندها سر کار آیند. حرفش را تصدیق کردم و گفتم نمی‌توان خیلی خوش‌بین بود. دوباره دست دادیم و مرخص شدم.»

راجی ادامه می‌دهد: «پس از ناهار مهدوی آمد و گفت با وجود همه احتیاطات، حدود سی تن کنسولگری را اشغال کرده‌اند. فهرستی از خواسته‌های خود ارائه داده‌اند که شامل تغییر نام سفارت به «سفارت جمهوری اسلامی ایران»، انحلال سلطنت و «استعفای دولت غیرقانونی بختیار» می‌باشد.»

آخرین سفیر شاهنشاهی در لندن می‌نویسد: «اندکی بعد او و شش نفر از کارمندان سفارت برای مذاکره درباره درخواست‌ها به دفترم آمدند، و دیدم یکی از کارمندان کنسولگری با حرارت و سرسختی از اشغالگران طرفداری می‌کند. موافقت به عمل آمد. ابتدا با آرامش و مسالمت از مهاجمان خواسته شد ساختمان را ترک گویند و به آن‌ها قول دهیم که درخواست‌هایشان را برای رسیدگی به تهران ارسال می‌داریم. اگر این رویه به نتیجه نرسد، از پلیس تقاضای اخراج اشغالگران شود.»

پرویز راجی در پایان می‌نویسد: «امروز، پس از دو سال و هفت ماه و بیست و دو روز در مقام سفیر شاهنشاه در انگلستان، لندن را ترک می‌کنم. تقدیر شگفت و نامیمون بر آن بود که آغاز و پایان مأموریت من شوم باشد. ورودم مصادف بود با مرگ امیر تیمور و اینک که می‌روم، شاه رفته، سلطنت در مخاطره و کشور در چنگ هرج و مرج و انقلاب است. کی می‌توانست این دگرگونی‌های شگرف و این پایان غم‌انگیز را سه، یا حتی دو سال قبل، پیش‌بینی کند؟»


دکتر مصطفی رحیمی، استاد دانشگاه

نامه مصطفی رحیمی به آیت‌الله خمینی

مصطفی رحیمی، استاد دانشگاه و یکی از صاحب‌نظران علوم سیاسی، در نامه سرگشاده مفصلی به آیت‌الله خمینی نوشت: «من به عنوان نویسنده و حقوقدان با جمهوری اسلامی مخالفم.»

وی در این نامه که در هفته‌نامه ایرانشهر منتشر شده است اعلام کرد: «آنچه موجب شد این نامه را به عنوان آن جناب بنویسم، احترام شدید من به شماست. احترام بی‌شائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمان‌پرستی، بلکه بر مبنای تفکر. شما در وضع و حالی که هیچ‌کس دیگر نمی‌توانست، هم سخنگوی ملت زجرکشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد کنونی شدید و هم صدای خود را در برابر دولت‌های بزرگ ستمکار بلند کردید. »

رحیمی در ادامه‌ی نامه می‌نویسد: «وانگهی، آنچه نوشتن این نامه را موجب شد، این‌ها نیست. نکته‌هایی است که تا آنجا که من می‌دانم تاکنون کسی از داخل کشور آشکارا به شما ننوشته است. مشکل هنگامی آغاز شد که برخی طرفداران شما مسأله جمهوری اسلامی را به عنوان خواست کلیه مردم این مملکت مطرح کردند.»

در ادامه‌‌ی نامه آمده است: «من به عنوان نویسنده و حقوقدان (‌هر دو را با فروتنی عنوان می‌کنم) با جمهوری اسلامی مخالفم و دلایل مخالفت خود را صمیمانه با شخص شما در میان می‌گذارم. زیرا در مواردی کم و بیش مشابه چنین می‌پندارم که گفت و گو با شخص مارکس، آسان‌تر از گفت و گو با مارکسیست‌ها است.»

این استاد دانشگاه ادامه می‌دهد: «... شما تنها کسی هستید که اگر به جای «جمهوری اسلامی» اعلام «جمهوری مطلق» کنید، یعنی به جای حکومت عده‌ای از مردم، حکومت و حاکمیت جمهور آنان را بپذیرید، نه تنها در ایران انقلاب معنوی عظیمی ایجاد کرده‌اید، بلکه در قرن مادی‌گری ما (‌نه به معنی فلسفی، بلکه به معنای نفی معنویت) به روحانیت و معنویت بعد عظیمی بخشیده‌اید و تاریخ شما را در ردیف گاندی و شاید بالاتر از او ثبت خواهد کرد.»

مصطفی رحیمی در ادامه‌ی نامه می‌نویسد: «اگر شما حاکمیت مطلق را بپذیرید، مردم ایران که تا کنون تقریباً در همه قیام‌های خود بالمآل شکست خورده‌اند پس از قرن‌ها و قرن‌ها می‌توانند نفسی به راحت بکشند و در فردای پیروزی، جشنی دوگانه (‌سقوط استبداد سیاه و استقرار حکومت مردم) برپا سازند. چند قرن است که غربیان می‌گویند و باز می‌گویند (‌و طرفه آن‌که این بحث در سخن متفکران «کمونیسم اروپایی» صیغه تازه‌ای یافته است.) که ملت‌های مشرق زمین لیاقت آزادی و دموکراسی بی‌قید و شرط را ندارند و همیشه باید در پای علم خودکامه‌ای سینه بزنند.»

در ادامه‌ی نامه‌ی ‌این حقوقدان آمده است: «باید به این یاوه‌ها در میدان عمل پاسخ داد. هندیان بطلان این ادعا را ثابت کرده‌اند. آیا نوبت ایران نرسیده است؟ سه هزار سال حکومت استبدادی و بیست و پنج سال اختناق مطلق، در وجود همه ما (‌جز نوابغ) دیو مستبدی پرورانده است که خواه و ناخواه بر قسمتی از اعمال و اندیشه‌های ما سایه می‌اندازد. چنین است که نه تنها توده مردم نیازمند تربیت و آموزشی تازه‌اند، بلکه هر یک از ما نیز نیازمند چنین پرورشی هستیم. اگر این کار صورت نگیرد چیزی در عمق تغییر نمی‌یابد.»

وی در ادامه می‌افزاید: «تعصب جای تفکر را می‌گیرد و مردم به جای تقویت استعدادهای نهفته خود متوجه تقویت رهبران خواهند شد. چیزی که بالمآل آنان را زبون و خطرپذیر می‌سازد. بنابراین ما به تربیتی همه‌جانبه در سطح سیاسی و فرهنگی نیازمندیم که همه دستاوردهای قدیم و جدید جهان فرهنگ را برایمان مطرح کند و بپالاید. این همه جز در پرتو دموکراسی مطلق و کامل محقق نخواهد شد. و اگر روحانی بزرگی رهبر چنین جهادی نشود، از چه کسی باید انتظار داشت؟»

دکتر مصطفی رحیمی آن‌گاه دلایل خود را برای مخالفت با جمهوری اسلامی به شرح زیر برشمرده است:

ـ هر انقلابی دو رکن دارد که هیچ‌یک بی‌دیگری منشاء اثر نمی‌تواند بود. اول مردمی که باید انقلاب کنند، دوم رهبر یا رهبرانی که باید لحظه مناسب را تشخیص دهند و با اعلام شعارها و رهنمودهای مناسب، انقلاب را هدایت کنند.

رکن دوم در قسمت اعظم متعلق به شماست، ولی درباره رکن اول چه باید گفت؟ و چرا باید در ساختن ایران آینده، رأی آزادانه مردم را نپرسید. آیا می‌توان ادعا کرد که همه شهیدانی که در سال‌های سیاه با خون خویش نهال انقلاب را آبیاری کردند، طرفدار جمهوری اسلامی بوده‌اند؟ آیا می‌توان ادعا کرد که همه زندانیان سیاسی که با زندگی و شرف خود مقدمات آزادی ایران را فراهم آوردند دارای ایدئولوژی مذهبی بودند و هستند؟... سخن کوتاه، حماسه‌ای که ایجاد شده مربوط به همه ملت ایران است. پس کار منطقی و درست و عادلانه آن است که فقط مهر ملت بر آن باشد و بس. و هر کاری دیگر، امری عمومی را «اختصاصی» خواهد کرد.

ـ آن چنان که می‌‌فهمم، جمهوری اسلامی، یعنی این‌که حاکمیت، متعلق به روحانیون باشد. و این برخلاف حقوق مکتسبه ملت ایران است که به بهای فداکاری‌ها و جانبازی‌های بسیار این امتیاز را به دست آورد که «قوای مملکت ناشی از ملت است.»

ـ به دلیل بالا جمهوری اسلامی با موازین دموکراسی منافات دارد. دموکراسی، به معنای حکومت همه مردم، مطلق است و هرچه این اطلاق را مقید کند به اساس دموکراسی (‌جمهوری) گزند رسانده است.

بدین گونه مفهوم جمهوری اسلامی (‌مانند مفاهیم دیکتاتوری صالح، دموکراسی بورژوازی، آزادی در کادر حزب...) مفهومی است متناقض. اگر کشوری جمهوری باشد، برحسب تعریف، حاکمیت باید در دست جمهور مردم باشد.

هر قیدی، این خصوصیت را مخدوش می‌کند. و اگر کشور اسلامی باشد، دیگر جمهوری نیست. زیرا مقررات حکومت از پیش تعیین شده است و کسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست.

.... مصطفی رحیمی در پایان نامه‌اش نوشته است: «اگر هسته‌های امید‌بخش آزادگی و آزادفکری در گفته‌های شما نمی‌بود، هرگز این نامه را به عنوان آن جناب نمی‌نوشتم. هراس من از کسانی است که تا دیروز می‌گفتند بیایید با کمک مذهب، ملت را بر ضد دشمن مشترک به حرکت درآوریم، فردا هر گروهی در بیان عقاید خود آزاد خواهد بود و امروز، به جای این‌که به حرف من و امثال من گوش کنند، در فکر دوختن لباس وکالت و وزارت‌اند!»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

این همان فریدون خان گیلانی نیست که بعدها به مجاهدین پیوست و برای مریم خانم و برادر مسعود شعر میگفت ؟ اگر خودش باشد ، احتمالا به عوارض بعدی باتون خوردن به سر دچار شده است.

-- بدون نام ، Jan 26, 2009

اين جانب فرج زمانپور از جملة افرادي هستم كه آيت لله روح الله خميني را در كره ماه ديده ام كه با شماره 64 صفحه 53 ازپيشگویی نسترادامس مطابقت دارد nostradamus,translated and edited by erika cheetham. امير عباس هويدا نخست وزير ایران براي 13 سال كه با شماره 78 صفحه 237 و زلزله (T-SUNAMI) در اقيانوس هند 26-12-2004 با شماره 3 صفحه 121 و جنك ايران وعراق با شماره 55 صفحه 49 وتبعيد خمينى به عراق بمدت 14 سال با شماره 13 صفحه 291 وطلاق ثريا بختياري وشاه با شماره 57 صفحه 188 وحمله امريكا با متحدان اروپایی اش در دوران جورج بوش )father) به عراق با شماره 86 صفحه 421 پیشگویی نسترادامس مطابقت دارد. با احترام فراوان فرج زمانبور

-- فرج زمانبور ، Jan 26, 2009

مصطفی رحیمی مرد آزاده ای بود.

-- سهراب ، Jan 27, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)