تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

دگرجنسگرایی اجباری: چالش آینده‌ جنبش فمینیستی ایران

رها بحرینی

مایلم سخنان خود را با نقل جمله‌ای از آدرین ریچ، شاعر فمینیست آمریکایی که به خاطر مقاله‌ی «دگرجنسگرایی اجباری و وجود همجنسگرایی زنانه»‌‌اش [1]‌ معروف است، شروع کنم:

«بخشی از انگیزه‌ی نوشتن این {مقاله} به چالش کشیدن حذف وجود همجنسگرایی زنانه از بخش عظیمی از ادبیات آکادمیک فمینیستی نوشته شده است، حذفی که احساس کردم و می‌کنم ریشه‌اش تنها در ضدیت با همجنسگرایی زنانه نیست، بلکه در تداوم خود، ضدیت با فمینیسم نیز هست... این مقاله برای گسترش اختلافات نوشته نشد، بلکه برای ترغیب فمینیست‌های دگرجنسگرا به وارسی دگرجنسگرایی به عنوان یک نهاد سیاسی که زنان را خلع قدرت می‌کند نوشته شد، و برای تغییر این بنیاد ... قصد من آن بود که این مقاله شیوه‌های تازه نقد را معرفی کند، سوال‌های تازه مطرح کند، و دست کم طرح پلی میان همجنسگرایی زنانه و فمینیسم را بریزد. امید من این بود که فمینیست‌ها پس از این، برای خواندن، نوشتن، و آموزش متنی که از زاویه‌ی بازبینی به دگرجنسگرایی نگاه نمی‌کند، دست‌کم دچار مشکل باشند.»2

آنچه مایه‌ی نگرانی آدرین ریچ، و نیز انگیزه‌ی وی بود، نگرانی، و انگیزه‌ی من نیز، در چارچوب این سخنرانی است. تلاش من این خواهد بود که تعصبات مربوط به دگرجنسگرایی اجباری، که همجنسگرایی را در جامعه‌ی ایرانی، ناپسند و غیرطبیعی معرفی می‌کند، به چالش بکشم و در این مسیر فشار نهادهای سیاسی که این تعصبات را حفظ و مطرح می‌کنند معرفی بکنم.

فمینیست‌های ایرانی مطالب بسیاری در خصوص سلطه‌ی نهاد مردسالاری در جامعه‌ی ایرانی نوشته‌اند. در اینجا من نگاهی سریع به این بحث می‌کنم و سعی می‌کنم نشان بدهم که چگونه این نهاد نه تنها نابرابری جنسیتی تولید می‌کند، بلکه علاوه بر آن دگرجنسگرایی اجباری را نیز به اجرا می‌گذارد. من از این ترکیب سیاسی دگرجنسگرایی و مردسالای با عنوان patriarchy-hetero یا مردسالاری دگرجنسگرا یاد خواهم کرد.

نیروهای قانونی مردسالاری دگرجنسگرا

همان‌طور که می‌دانیم، در جامعه‌ی ایرانی تفاوت میان جنسیت‌ها بسیار نمایان است و در هیچ بخشی از حیات اجتماعی مقوله‌ی سکس و جنسیت از نظر نیفتاده است. مرز میان زن و مرد با قاطعیت تعیین شده و در تمام ساختارهای اجتماعی نیز، علیه زنان، درونی شده است. در قوانین خانواده، دگرجنسگرایی در اشکال مختلف از قبیل تجاوز در چارچوب ازدواج، کتک زدن زن توسط شوهر، خواستگاری و ازدواج‌های از پیش تعیین شده، به عقد در آوردن کودکان، و مقرراتی که به مرد اجازه‌ی طلاق یک جانبه و قیومیت فرزندان را می‌دهد، به زنان تحمیل می‌شود.

در قوانین کار، نیروی تولیدی و باروری زنان توسط نهادهایی نظیر ازدواج و مادری یا تولید بدون دستمزد، تبعیض قاطع علیه زنان در بازار اشتغال با دستمزد، و کنترل مردانه بر کورتاژ و ابزار جلوگیری از حاملگی‌، مورد استثمار قرار می‌گیرد. در قوانین جزایی، حقوق و هویت جنسی زنان توسط مجازات علیه همجنسگرایی زنانه، که شامل مجازات مرگ نیز می‌شود، و تبدیل «میل» جنسی مردانه (یا آزار جنسی) به یک «حق» پایمال می‌شود.

در چارچوب فرهنگ، عشق و ازدواج دگرجنسگرایانه در هنر، مذهب، ادبیات، و رسانه‌ها تقدیس شده، آرشیوهای تاریخی و مدارک مربوط به عشق میان زنان سانسور گشته و تصاویر زنان در تن دادن به خشونت مردانه و تحقیر، تقدیر می‌شوند (پیام ضمنی این است که خشونت دگرجنسگرایانه بسیار «معمولی‌تر» است از احساسات عاشقانه و جنسی میان زنان)3 این‌ها تنها چند نمونه از عوامل آشکار از خشونت و بی‌رحمی فیزیکی و کنترل ذهنی است که نه تنها نابرابری جنسیتی را حفظ می‌کند بلکه دگرجنسگرایی اجباری را نیز بر زنان تحمیل می‌نماید.

ساختار مردسالاری دگرجنسگرا با گفتمانی ایدئولوژیک که جهان را از دریچه‌ی مرزبندی‌های جنسیتی درک می‌کند، به دیگران آموخته و تقویت می شود. بر اساس این گفتمان، تنها دو گونه آدم وجود دارد، مرد و زن، و در نتیجه، دو جنسیت، و هر فردی قاعدتاً باید دارای یکی از این دو جنسیت باشد. همه‌ی افراد بشر با علاقه‌ی جنسی و جنسیت تعبیه شده به دنیا می‌آیند، و هویت جنسی و جنسیتی ایشان که معمولاً اما نه لزوماً، با اعضای جنسی‌شان معین شده است، آن‌ها را به یکی از دوتایی جنسیت و رفتار دگرجنسگرایانه و نشانه‌های آن که معمولاً به عنوان مردانه یا زنانه مشخص شده‌اند، هدایت می‌کند.

بنابر‌این در منطق این گفتمان افراد مردانگی و زنانگی خود را نمی‌سازند، بلکه از هویت از پیش ساخته شده‌ای که تخم آن توسط خدا یا طبیعت در وجود ایشان کاشته شده است، پیروی می‌کنند. این تخم‌ها که یکی یکی به دست خدا کاشته شده‌اند (می‌بایست) رشد کرده و مرد و زن «معمولی» دگرجنسگرا به دست بدهند که با ایمان خود دوباره شیوه‌های دوتایی را از راه نورم‌های مشخص شده‌ی ظاهری، مثل موی بدن و صورت، صراحت یا شرم، طلب جنسی، شیوه‌های ابراز احساسات، علاقه به سرگرمی‌ها و فعالیت‌ها، و انگیزه‌های شغلی و زندگی، بازتولید کنند.4

در چارچوب این گفتمان، با همه‌ی زنانی (و مردان) که نمی‌توانند و یا نمی‌خواهند به کدهای جنسیتی تن بدهند (نظیر زنان همجنسگرا، دوجنسگرا و زنان دوجنسگونه)‌، به عنوان افرادی از نظر اخلاقی ورشکسته و از نظر علایق جنسی گمراه و منحرف برخورد می‌شود. در نتیجه آن‌ها مورد اتهام و انگشت‌نمایی، آزار، تهدید به دستگیری، و شکنجه قرار می‌گیرند و شاید حتی به قتل برسند. بر اساس ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی اگر دو زن که با هم پیوندی خونی ندارند، بی‌آن‌که ضرورتی آن‌ها را وادار کند، برهنه در زیر ملافه دراز بکشند، مجازات هر یک از آن‌ها کمتر از ۱۰۰ ضربه شلاق است. اگر ارتکاب این عمل چهار بار تکرار شود، بار چهارم مجازات ایشان مرگ است.‌5

ترانه، زن همجنسگرای ۴۸ ساله از شهر اصفهان به سازمان دگرباشان جنسی ایرانی در مصاحبه‌ای می‌گوید: «در زندان اصفهان مرا به تختی در وسط حیاط بستند و مأمور قضایی حکم ۱۶۱ ضربه شلاق را اجرا کرد. بقیه‌ی زندانیان ایستاده بودند و شلاق خوردن مرا تماشا می‌کردند. بعد به من چشم‌بند زدند و دور حیاط زندان گرداندند. بازرس زندان داد می‌کشید: "امثال تو را باید سوزاند،". تمام این‌ها به خاطر همجنسگرا بودن به سر من آمد.»6

مکابیز، زن ۲۱ ساله ی دوجنسگونه‌‌ای از شهر مشهد، آزارهای مشابهی را از سوی مقامات دولتی تجربه کرده است. او می‌گوید: «یک زن مأمور زندان به پاهای من دست زد، مانتویم را بالا زد و داد کشید: "این مرد است." و مأمور مرد، پس از این، آن‌قدر محکم به دهن من کوبید که دندانم شکست. هر روز چند تا از مأموران زندان می‌آمدند و مرا شلاق می‌زدند؛ فکر می‌کنم تنها دلیلش این بود که از دیدن ترس و لرزه‌ی من لذت می‌بردند. آن‌قدر وحشت‌زده‌ام که آرزو می‌کنم خدا جانم را بگیرد تا راحت شوم.»7

این‌ها تنها دو نمونه از قصه‌های بی‌شماری است که گفته‌های متخصصان فمینیست را در مورد ویژگی ستمگر جنسیت به عنوان یک نهاد سیاسی تایید می‌کند.8 جنسیت یک نهاد ستمگر است زیرا بر اساس پیش‌فرض مستبدانه‌ی «انسان نمی‌تواند به جز مرد یا زن دگرجنسگرا چیز دیگری باشد»، بنا شده است.

همان‌طور که جودیت باتلر، فمینیست معروف آمریکایی در کتاب «آشفتگی جنسیتی» می‌نویسد، این پیش‌فرض مستبدانه است زیرا «جنسیت واقعیت بیرونی ندارد‌... جنسیت نه ذات ویژه‌ای دارد که آن را بیان دارد و یا بر طبق آن عمل کند و نه غایت مشخصی که بر اساس آن حرکت کند‌... مفهوم جنسیت از یک مجموعه از کنش‌ها به وجود می‌آید و بدون این کنش‌ها، جنسیتی نیز وجود نخواهد داشت.»9

اما نهاد جنسیت به طور دایم در عرضه‌ی این پیش‌فرض استبدادی به عنوان مقوله‌ای منطقی و طبیعی می‌کوشد، زیرا به آن برای توجیه سلسله مراتب قدرت خود نیاز دارد. در نتیجه با اهتمام کامل آن دسته رفتار و اعمالی که فاش کننده‌ی ویژگی استبدادی جنسیت‌اند را مجازات می‌کند، و آن دسته از اعمالی را که بر آن صحه می‌گذارند، پاداش می‌دهد.


نیروهای مدنی مردسالاری دگرجنسگرا

ساختار قانون در تحمیل دگرجنسگرایی اجباری به زنان، تنها نیست و از جانب نیروهای اجتماعی همیشه‌ مراقب، نظیر پدر و مادر، همسایه‌ها، هم‌کلاسی‌ها، آموزگاران، و جامعه در کلیت‌اش، تکمیل و همراهی می‌شود. این جامعه‌ی مدنی ترسی عمیق از زنان (و مردانی) که قوانین دگرجنسگرایی را زیر پا می‌گذارند دارد و این ترس بی‌اساس را با جایگزین کردن آن با خشونت و نفرت، انکار می‌کند.

مردم، یا جمعیت شهروندان، بر همین اساس، سرکوب زنان همجنسگرا، دوجنسگرا و دوجنسگونه را تایید و تاکید می‌کنند و از این راه مایه‌ی شرمساری و تحقیر، انزوا، و خشونت افزون علیه آن‌ها می‌شوند. باور جامعه این است که با دست زدن به چنین اعمالی، عدالت را اجرا کرده است زیرا این زنان را در بهترین حالت، بیمار و متوهم، و در بدترین حالت گمراه و مجرم به شمار می‌آورد؛ کمترین آگاهی در مورد ایشان ندارد و از دست یافتن به آگاهی و مقابله با ترس و تعصبات خود نیز سر باز می‌زند.

رفتارهای اجتماعی علیه زنانی که از پیروی از مناسبات جنسی /جنسیتی دگرجنسگرایانه سرباز می‌زنند بسیار خصمانه و خشونت‌آمیز است. این گونه اعمال و رفتار به صورت توهین‌های کلامی (مثل خطاب همجنسباز یا خراب یا منحرف به زنان همجنسگرا) تا تجاوز به حریم شخصی آن‌ها (مثل حبس این زنان در خانه، و تمسخر آنان در هنگام عبور) تا خشونت فیزیکی‌، آزار جنسی، ازدواج اجباری، و قتل بروز می‌کند.10 در شمار این اعمال همچنین هتک حریم زنان در قالب اِعمال به زور «درمان»های هورمونی و عمل جراحی، دواهای تهوع‌آور، شوک الکتریکی، و تجاوز نیز هست.11

آنچه در زیر می‌آید نمونه‌ای از اشکال خشونت اجتماعی و رفتار کینه‌جویانه علیه زنانی است که به نورم‌های تایید شده‌ی دگرجنسگرایی عمل نمی‌کنند:

شمار غالب مردم، همجنسگرایی را گرایشی شیطانی می‌دانند. در بهترین حالت گمان می‌کنند نوعی بیماری است ... یک خانواده‌ی معمولی ایرانی مرگ فرزند خود را آسان‌تر می پذیرد تا همجنسگرا بودن او را ... در بهترین حالت تصور آن‌ها این است که با مرور زمان این گرایش از میان خواهد رفت‌... واداشتن به ازدواج، در بعضی از موارد چنان فشار غیرقابل تحملی است که همجنسگرایان زن و مرد ناچار به ازدواج تن می‌دهند. واداشتن یک همجنسگرا به ازدواج با کسی از جنس مخالف برابر با فلج کردن روحی فرد است.12

وقتی هجده ساله بودم، مادرم مرا پیش روانپزشک برد چون فکر می‌کرد او می‌تواند به من کمک کند. «کمک» هم کرد. به مادرم گفت: «مشکلش، ذهنی است. دختر شما دچار توهمات روانی است،» برای من دواهای خواب‌آور قوی و شوک الکتریکی تجویز کرد. این گونه «مداوا» مرا بیحس و گیج می‌کرد. تازه دو سال پیش بود که کشف کردم به وضعیتی شبیه به وضعیت من می گویند دوجنس‌گونگی.13

پدر و مادرم نمی‌توانستند با هویت جنسی من کنار بیایند و اصرار داشتند که من دچار ناراحتی روحی‌ای هستم که قابل مداوا است. اوایل فکر می‌کردند که این چیزها را از کانال‌های فاسد تلویزیونی یاد گرفته‌ام! در خانه حبسم کردند و پول و غذای کمی به من می‌دادند تا به خیال خودشان با این گونه مجازات‌ها، فکرم را عوض کنند... همیشه می‌گفتند که آبروشان را برده‌ام... مجبور شدم از خانه فرار کنم چون به این نتیجه رسیدم که برای پدر و مادر من اعتبار اجتماعی خیلی بیشتر اهمیت دارد تا زندگی فرزندشان.14

آنچه در این روایت‌های مشترک به نظر می‌آید خصومت افراطی بسیاری از ایرانیان در مقابل هر گونه ابراز گرایش‌های همجنسگرایانه و عدم قطعیت هویت جنسیتی است. جامعه‌ی ایرانی به طور معمول دست در دست دولت به کنترل زنانی که کدهای جنسیتی و گرایش جنسی را نقض می‌کنند، می‌پردازد.

آن‌ها، همراه با دولت، باور دارند که هویت جنسیتی تنها دو قطب دارد، مرد و زن. بر گرایش جنسی به معنای ابزاری برای ابراز این هویت به شیوه‌ای «معقول» (یعنی دگرجنسگرایانه) تأکید می‌کنند و زنان را موظف می‌دارند که زندگی عاطفی و جنسی، باروری، خانگی، و حیات اجتماعی خود را در این چارچوب دوتایی و دگرجنسگرایانه تنظیم کنند.

مردسالاری دگرجنسگرا، به این ترتیب، همزمان از طریق قوانین دولتی و کدهای نانوشته‌ی قدرتمند اعمال و رفتار مرسوم خانوادگی و اجتماعی تولید و تقویت می‌شود. سه گانه‌ی دولت ـ جامعه ـ خانواده نهاد سیاسی پرقدرتی را تولید می‌کند که زنان را به تن دادن به تمایل جنسی نسبت به مردان و ازدواج به عنوان امری غیرقابل اجتناب در ترکیب زندگی خود ـ حتی اگر نارضایت بخش یا سرکوبگر باشد ـ وا می‌دارد.


رویکرد فمینیستی تلفیقی به مردسالاری دگرجنسگرا

آنچه تا کنون سعی در انتقال آن کردم این است که ما می‌بایست مردسالاری و دگرجنسگرایی را به عنوان سیستم‌های سیاسی‌ای که به گونه‌ای متقابل، مرتبط، و دوجانبه اِعمال سرکوب می‌کنند، بررسی کنیم و بشناسیم. این هر دو در کنار هم شبکه‌ای از تسلط‌جویی و فرودستی تولید می‌کنند که مایه‌ی تمایز و تبعیض می‌شود و امتیازات و کاستی‌های ملموس و موهوم/ سمبلیک بر اساس هویت جنسیتی و تظاهرات جنسی را تثبیت می‌کند.

بر این اساس، من می‌خواهم این نکته را مطرح کنم که تحت عنوان فمینیست، ما نمی‌توانیم امید به تحول و تغییر واقعیت‌های مردسالارانه‌ی جامعه‌مان داشته باشیم و همزمان ذهنیتی مردسالار که زنان را به جرم انتخاب معشوق یا شریک زندگی زن در تقابل با دگرجنسگرایی نهادینه شده، سرکوب کنیم و به انزوا برانیم. نمی‌توانیم امیدوار باشیم که با معضل استثمار «زنان» آنچنان که باید و شاید برخورد کنیم و همزمان به نقش دگرجنسگرایی اجباری که به زندگی بسیاری از زنان مهر سرکوب زده است اعتنا نکنیم. این کار یعنی نگاه به مسأله‌ی نابرابری زنان تنها از دریچه‌ی جنسیت و غفلت از تمایل جنسی و دیگر فاکتورهای تعیین کننده‌ی سرکوب روانی و فیزیکی «زنان».

بحث‌های توجیهی در حمایت از این نوع دیدگاه منحصر به مسأله نابرابری زنان بسیار زیاد است. جنبش حقوق زنان، حتی برای چالش خود در مقابل تبعیضات جنسیتی بیش از اندازه نابرابر که در حوزه‌های مربوط به قوانین خانواده، کار، و تحصیل بر زنان روا می‌شود، با دشواری‌های از حد بیرون روبه‌رو است. زیر بار فشارهای سیاسی و روش‌های سرکوبگر دولتی، بسیاری هستند که بی‌اعتنایی به دیکتاتوری دگرجنسگرایی و سهل‌انگاری (اگر نه خصومت) خود نسبت به سرنوشت زنان همجنسگرا و دوجنسگرا را بر پایه‌ی این ادعا که هنوز خیلی زود و خطرناک است که به مسایل سیاسی «اضافی» بپردازیم، موجه جلوه می‌دهند.

من به موانع عظیم سیاسی و استراتژیک که بر سر راه گفتمان باز سیاسی در داخل ایران، در خصوص قوانین تبعیض‌گر علیه زنان همجنسگرا و دوجنسگرا وجود دارد، کاملاً واقفم. در عین حال، باور دارم که نقد دیدگاه‌هایی که مسأله‌ی سرکوب زنان غیردگرجنسگرا را موکول به آینده می‌کند و در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌دهد و در نتیجه گونه‌ای از سلسله مراتب در استثمار اجتماعی ایجاد می‌کند، ضرورت بسیار دارد.

کوتاه سخن این‌که این‌گونه سلسله مراتب‌ها انعکاس امتیازات زنان دگرجنسگرایی است که از اعتراف به شراکت در نقش دیکتاتوری دگرجنسگرایی در سرکوب زنان سرباز می‌زنند تنها به این خاطر که موقعیت دگرجنسگراهنجاری ایشان، بر خلاف جنسیت‌شان، اینان را در جایگاهی بالادست و قدرتمند و ممتاز قرار می‌دهد.

دست یافتن به درکی عمیق از احاطه و ارتباط مردسالاری و دگرجنسگرایی اجباری در زندگی زنان می‌تواند به ما کمک کند تا از مباحثات بر اساس سلسله مراتب، و مذاکره‌های «به‌اضافه‌ای» عبور کنیم و به تحلیل‌ها و بررسی‌های ریشه ای‌تر و تلفیقی برسیم. اما شناخت تقاطع میان مردسالاری و دگرجنسگرایی اجباری نیاز به لوازمی بسیار بیشتر از «آمادگی ذهنی برای شنیدن مشکلات زنان غیردگرجنسگرا و ابراز امیدواری که انشالله در آینده به راه حل‌های خلاق و مناسب برای مشکلات‌شان دست پیدا خواهند کرد،» دارد.

درک حساسیت این تقاطع نیاز به آن دارد که فمینیست‌های دگرجنسگرا شیوه‌ای خوداندیش و خودنقدگر در رابطه با جایگاه خود هم به عنوان زنان «تحت ستم» و هم به عنوان زنان «در قدرت»، را به کار بگیرند. این درک نیاز به آن دارد که آن‌ها به تحقیق در تأثیری که افتراق قدرت و امتیاز، نه تنها بین مردان و زنان، بلکه میان زنان نیز، در جامعه‌ی ما تا کنون به جای گذاشته است بپردازند.

این رویکرد می‌تواند از خانه، در محل کار، در فعالیت‌های اجتماعی، در گروه‌ها و در کلاس‌های درس آغاز شود. همان‌طور که پیش از این اشاره کردم، وسوسه‌ی اولویت بخشیدن به جنسیت، و چشم‌پوشی از نابرابری‌های ناشی از گرایش‌های جنسی و دیگر موارد نظیر طبقه، قومیت، مذهب، و زبان، که من در این سخنرانی امکان اشاره به آن‌ها را نیافتم، همیشه وجود دارد و خودنمایی می‌کند.

قواعد قدرت به چنین وسوسه‌ای راه می‌دهد و قواعد برتری‌طلبی علت وجودی آن را توجیه می‌کند. در مقابل، این مقاله دعوتی بود از فمینیست‌های ایرانی که حلقه‌ی رابط میان مردسالاری و دگرجنسگرایی اجباری را بیابند و از شیوه‌های تبعیض‌آمیز و همجنسگراستیز در روابط و فعالیت‌های اجتماعی خود کناره بگیرند. در اینجا بحث را خاتمه می‌دهم.

پانوشت:

1. Adrienne Rich, “Compulsory Heterosexuality and Lesbian Existence,” in Blood, Bread, and Poetry: Selected Prose 1979-1985 (New York: W. W. Norton & Company, 1986).
2. Id. at 23-24

3. Id. at 36-38.

4. For a deeper understanding of this gender ideology, see Hammed Shahidian, “Patriarchy Blessed: Gender Teleology and Violence,” in Women in Iran: Gender Politics in the Islamic Republic, ed. Hammed Shahidian (Westport, Connecticut: Greenwood Press, 2002), 161-216.

5. See the Islamic Republic of Iran Penal Law, Articles 127-34.

6. Darya and Baran, “Interview with an Iranian Lesbian in order to convey her Protest to the World,” Iranian Queer Organization (May 2007): http://www.irqr.net/English/071.htm.

7. Ava, “We Won’t Let the Tragedy of Mashad Repeat Itself,” Iranian Queer Organization (January 2006): http://www.irqr.net/English/049.htm.

8. For information on these feminist arguments, see classic texts such as Simon De Beauvoir, The Second Sex (London: Vintage, 1949); Kate Millet, Sexual Politics (New York: Doubelday, 1970); Andrea Dworkin, Pornography: Men Possessing Women (New York: Putnam, 1981); Sylvia Walby, Theorizing Patriarchy (MA: Blackwell, 1994); and Judith Butler, Gender Trouble: Feminism and the Subversion of Identity (New York: Routledge, 1990).

9. Judith Butler, Gender Trouble: Feminism and the Subversion of Identity (New York: Routledge, 1990) at 190.

10. For more information, see the IRanian Queer Organization , and HOMAN: the Iranian Gay, Lesbian, Bisexual & Transgender Organization .

11. The first four techniques are frankly recommended by Behnam Awhadi, Tamayulat va raftarha-ye jensi-ye tabi’i va ghayreh tabi’i-ye ensan [Natural and Unnatural Human Sexual Tendencies and Behaviours], 263-4; and Alireza Kahani and Peyman Fakhri Shojayee, Ekhtelal-e Hoviat-e Jensi: Degar Jensiat Jou ha’ [Gender Identity Disorder: Transsexuals], 52.

12. SAFRA Project for LBTQ Muslim Women, Country Information Report: Iran (London, UK..:

The Allen Lane Foundation, 2004), 10

13. Anonymous, e-mail communication with the author, May 5, 2008.

14. Anonymous, e-mail communication with the author, May 25, 2008.

Share/Save/Bookmark

این مقاله در بيستمين کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایران، هانوور آلمان سی‌ام خرداد ـ اول تیر خوانده شد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

سلام به همگی
ضمن تشکر فراون از رهای عزیز که اینقدر کامل و جامع توضیح دادند.می خواستم بگویم که کاملا با این نظرات موافقم
رها جان همیشه پاینده و موفق باشی
محمد

-- محمد ، Jul 30, 2009

موضوع همجنسگرایی- مانند خیلی موارد دیگر مربوط و غیر مربوط به سکس- در فرهنگ و عرف ایرانی پذیرفته نشده است- و سالیان سال طول می کشد که به این ملت بفهمانید که چیزهایی در دنیا وجود دارد که به شما ربطی ندارد‍‍! و بخواهید یا نخواهید- شلاق بزنید یا نزنید- مسخره و استهزا کنید تحقیر کنید یا نکنید وجود دارند. پس دست از فرهنگ خود مرکزبینی تان بردارید و به حقوق دیگر انسانها کاری نداشته باشید. یک بار به خویشاوندی گفتم اینکه دو نفر که با هم در رابطه هستند زن هستند یا مرد به من چه ارتباطی دارد؟؟‌ به شما چه ارتباطی دارد؟؟‌ شاید همه فکر می کنیم که از جانب خدا نازل شده ایم تا برای دیگران- حتی در خصوصی ترین مسایل زندگیشان تعیین تکلیف کنیم؟؟‌ می فهمیم چقدر راست است که حکومت از میان مردم برمی خیزد.

-- N ، Jul 30, 2009

راستش من با اين كلمه "دگر باش" مشگل دارم.. به ياد مبارزات سياهان در آفريقاي جنوبي مي افتم كه چگونه ساليان دراز با تبعيض و آپارتايد توسط سفيد پوستان مبارزه كردند تا آن "ديگري" محسوب نشوند و حالا ما بياييم و به دست خودمان خواسته افرادي را كه ما را انسانهايي غير قابل فهم و يك انسان
"ديگر" مي شناسند بپذيريم..من از وقتي خودم را شناختم در وجود خودم هيچ احساس منفي نسبت به آرزوها واحساسات خود نداشتم و مانند انسانهاي همانند خودم در ابتدا از عشق به همجنسم لذت مي بردم اما پس از گذشت زمان با چالشهاي وحشتناكي كه از سوي جامعه و خانواده برايم ايجاد شد آنها به من اينطور تلقين كردند كه نه..نبايد اين طور باشي..احساساتت را پس بزن..اين احساسات خلاف طبيعت و زندگي ماست.. حال من چه بايد مي كردم..سركوب احساساتم و ادمه زندگي در يك قالب جامعه خواسته وجعلي؟ من همانگونه كه گفتم در ابتداي نوجواني هيچ تفاوت و تمايزي بين خودم..احساساتم و گرايشات جنسي ام با چيزي كه يك زندگي طبيعي و نرمال خوانده مي شود نمي ديدم..به عنوان يك پسر به آهنگهاي عاشقانه گوگوش وشهره گوش ميدادم و از زبان زنانه آنها به مرد دلخواهم فكر مي كردم در روياهاي خودم غرق بودم..هيچ موقع پيش خودم احساس نمي كردم كه اين احساس غير طبعيست.. ولي بالاخره زهر تمسخرهاي فاميل و جامعه وسيلي هاي محكم آنان در من اثر كرد..چگونه؟.. با ايجاد ترديد در باورهايم.. با گفتن و دادن حس نفرت به من..اين كه فهميدم
بسياري از مردم دچار عقده كمال پرست بودن
به نحو مريض گونه اي هستند.با سيلي صورت را سرخ مي كنند و با قرض و قوله مهماني مي گيرند. با قسط ماشين مدل بالا مي خرند تا چشم فاميل در بيايد واز حسادت بتركد.. گذاشتن مهريه هاي سنگين كه با پول ارزشهاي خود را به رخ ديگران بكشند..دختر با لباس سفيد شوهر مي كند و اگر در خانه شوهر از بدبختي هم بميرد نبايد طلاق بگيرد. چرا؟ چون جلوي فاميل و در و همسايه سر شكسته مي شويم! همه چيزمان بايد پرفكت و كامل باشد چون در جامعه اي مثل ايران داشتن هر مسئله اي كه از آن تعبير به نقص شود باعث سرشكستگي و حذف از طرف اطرافيان وفاميل مي گردد.. خوب تصور كنيد در جامع اي كه طلاف گرفتن يك زن هنوز تابو محسوب مي شود گرايش اجنسي به همجنس چه فاجعه اي مي تواند تلقي شود..
خدايا ما غير طبيعي هستيم يا آنها؟!

-- بدون نام ، Jul 30, 2009

ببین خانوم بحرینی
الان در ایران برای فاتحه خوندن بالای قبر یه نفر (که یک کار اسلامی است) باید مجوز بگیری.اگر باور نمیکنی فیلمش را در یوتیوب ببین
یه خورده کمتر فانتزی فکر کن
نمیدونم چرا بعضی از روشنفکرها یاد نمیگیرند که کجای دنیا دارند زندگی می کنند

-- بدون نام ، Jul 31, 2009

این اساس تفکر می کردند و بر پایه آن به همه چیز و همه کس نگاه می کردند. از دیدگاه منطق ارسطوئی یک انسان یا مرد است یا زن است، نمیتواند هم مرد باشد و هم زن باشد. مدت زمان چندانی از آن نگذشته است که بشر متوجه شده است که منطق ارسطوئی در بسیاری جاها ناقص است و نمیتواند همه مسائل را روشن کند. امید که انسانها به آن حد از رشد برسند که اولاً پایه های استدلالی افکار خود را بدانند و بعد هم به اهمیت منطق پی ببرند و آنگاه ببینند که با منطق فازی مسائل خیلی دقیق تر روشن می شوند.
انسانها در حالت طبیعی خود روی قسمتی از طیف تمایلات جنسی قرار دارند که شاید بتوان بر اساس درصد آن را تعیین کرد مثلاً فلان شخص 30 در صد تمایلات هم جنسگرایانه و 70 درصد تمایلات دیگر جنسگرایانه دارد و ممکن است که این مقادیر در خود همین شخص بر اثر عوامل گوناگون تغییر پیدا کند، عواملی که جسمی یا فکری یا محیطی هستند. در یک فضای آزاد و بدون سانسور هست که این شخص میتواند بفهمد که تمایل جنسی اش در فلان ساعت از روز چه هست. اما در یک فضای بسته این شخص دچار خود سانسوری می شود و این باعث سرکوب تمایل واقعی او می گردد که نتیجه چنین وضعی انواع و اقسام رفتارهای ناخوشایند می گردد. با کمی دقت میتوان دید که هر فرد یا جامعه ای که در مورد مسائل جنسی با محدودیت و سخت گیری بیشتری که اساس اش همان تفکر سنتی ارسطوئی است نگاه می کند، خشونت در آن فرد یا جامعه بیشتر است و هر چه که در برابر مسائل جنسی با دید بازتر و انعطاف بیشتری برخورد می کند، خشونت اش کمتر می شود. آنچه که در جامعه ایران در حال روی دادن است خشونت وحشتناکی است که بر آن حاکم است، این خشونت صرفا ریشه های سیاسی ندارد بلکه مقدار بسیاری از آن ریشه های فرهنگی دارد که یکی از جنبه های آن دید سنتی و به ارث رسیده از اعصار و قرون سیاه نسبت به تمایلات جنسی است.
من هم در بچگی به طور طبیعی بیشتر از آن که به "جنس دیگر" نزدیک باشم به "هم جنس" خودم نزدیک بودم و البته در ایران "بچه خوشگل" بودن نوعی توهین به حساب می آمد که نصیب چنین کسانی می شد. در آستانه بلوغ و بعد از آن، تمام زمین و زمان و آشنا و غریبه دست به دست هم دادند تا به من بفهمانند که به راه "صحیح" باید بروم. الان که به گذشته نگاه می کنم خنده ام می گیرد از آن همه وحشت مردم از کسانی که دوست داشتند راه خودشان را بروند: یکی از بستگان مرد که در حالت عادی بسیار نسبت به همسرش تعصب داشت گاهی عمداً مرا با همسرش نتها می گذاست بلکه با چنین "فداکاری" ای مرا به راه راست بیاورد!
به هر حال دید جامعه ما نسبت به هم جنسگرائی بسیار خشک و سرشار از ترس و تابو است. این ترس و تابو به نحوی است که حتی خود هم جنسگرایان هم تحت تأثیر آن قرار می گیرند. راه درازی مانده است تا که حتی در کشورهای بازتر به وضع ایده آل در این زمینه برسیم تا چه رسد در ایران جمهوری جهل و تعصب و امام زده.

-- آرمان ، Jul 31, 2009

ببخشید آقا یا خانم بدون نام، یعنی چون حتی برای فاتحه خواندن بالای یک قبر هم در این مملکت نیاز به مجوز هست، پس اقلیت های جنسی باید سرشان را بگذارند و بمیرند؟! صدایشان در نیاید و اعتراضی نکنند چون «الان وقت این حرف ها نیست» و «الان دغدغه های مهم تری در جامعه هست»؟
لب مطلب این نوشته هم همین است که چنین دسته بندی ها و طبقه بندی هایی برای اولویت بندی نیازهای اقشار جامعه غلط و مضر است. البته مثل اینکه ایشان آب در هاون می کوبیدند!!ا

-- EraZer Head ، Jul 31, 2009

با سلام

بسیار بسیار ممنونم از متن به این زیبایی و جامع شما خانم رها بحرینی عزیز . من به وجودی همچون شما افتخار میکنم و معتقدم جامعه ما برای روشن نمودن افکار و اذهان عمومی علاوه بر چنین نوشته هایی به شخصیتهایی چون شما نیاز دارد
و پیامی برای دوستی که بدون نام خطاب به خانم بحرینی بیان نمودن فانتزی تفکر نکنند دارم ، دوست عزیز در این دنیای رنگارنگ مسائل و مشکلات فراوان هستند سخن گفتن از دردی دلیل بر نادیده گرفتن درد دیگر نیست و لزوما تفکیک زمان و اختصاص دادن زمان و مکان به بیان مشکلی و مشکلات دیگر لازم و ملزوم یکدیگر نیست
با سپاس از زمانه

-- رازمیک ، Jul 31, 2009

همه دران واسه ذره ای از آزادی تو ایران اعتراض می کننو کشته میشن بعد یه نفر که انگار نه انگار تو این دنیاس میاد در مورد چیزی مینویسه که خیلیا تو کشورایه پیشرفته هنوز ازش نفرت دارن

-- hami ، Jul 31, 2009

سلام
موقعیت شناسی زمانی و مکانی از اصول اولیه و بدیهیست برای روشنگری و روشنفکری که در جامعه جهان سومی ایران مثل تمام دیگر چیزهایمان حتی به آن فکر هم نمیکنیم. و این است که که عقب افتاده ایم از قافله و 150 سال است در بیبانهای سوزان ندانم کاری خودمان در پی تجدد سر گردانیم و شاید هیچ گاه به هیچ کجا ره نبریم.
در فرهنگ ایرانی و اسلامی ما خود زن هنوز یک "دگر باش" است و حتی در انسانی دیدنش مشکل دارد, آنگاه ...
نع این ره به ترکستانست!
کاری کنیم تا در بسیاری از مناطق ایران وقتی از پدری پرسیده میشود که چند فرزند داری دخترانش را نیز در حساب آورد و اگر این را بسیار نادر میدانید ( که چنین نیست و بسی بسیار تر از این حرفهاست) بیایید کاری کنیم تا در همین تهران خودمان زنان شمال شهر که اروپا را دیده و چه و چه, از ذکوریت فرزند اولشان غره نگردند. آسان گرفتم تا نگوییم که "شرمنده دختر زایی خود نشوند."
باور کنید هر کسی درد خودش, و هر دردی اولویت درمان خودش را دارد. بیمار سرطان خونی را که نمیبرند کشت گونه , میبرند؟!!!!!!!!!!!!! 

-- نیما ، Aug 1, 2009

شما هم مشکل عقلانی عقلایی دارینا! الان فقط همینمون کمه؟؟ ممالک گنده تر از لحاظ آزادی و دموکراسی این مساله خودش براشون بزرگ بود... مایی که هنوز تو ساده ترین مسائل آزادیمون موندیم این حرفا فقط چرت و پرته... خریداری هم نداره، اصلا به گوش کسی هم نمیرسه... هر مساله ای رتبه ای داره، جایگاهی داره، این حرفا قشنگه قبول، ولی نه برای شرایط کنونی ایران. در شرایطی که مردم از کوچکترین آزادیهایی که خود قانون تصویب کرده محرومن، شما انتظار دارین مساله ای که هم از لحاظ قانونی و مهمتر از لحاظ دینی و شرعی و تا حدی عرفی و اجتماعی تو اینجا مشکل داره به همین راحتی ها حل بشه؟ به این رفقا بگویید شما روابطتان را فعلا در خلوت داشته باشید و انرژیتان را فعلا بگذارید روی مسائل واقعا مهمتر و مردمی تر.
مرسی

-- بدون نام ، Aug 1, 2009

این یک قلم زیر را نفهمیدم:
....و کنترل مردانه بر کورتاژ و ابزار جلوگیری از حاملگی‌، مورد استثمار قرار می‌گیرد....
یعنی میفرمایید باید ابزار مورد نیاز برای حاملگی را یک جوری در اختیار زنان قرار داد؟

باز خوبه به اینکه کلیه آلتهای جنسی مردانه در اختیار مردان قرار دارد اعتراض نکردین!!!

-- ali ، Aug 1, 2009

EraZer Head گرامی‌

دگرباشان جنسی‌ چنان که شما اشاره می‌کنید در اقلیت هم نیستند، اگر نیروی سرکوبگر مردسالار دگرجنسگرا (به قول خانوم بحرینی) نبود من بعید میدونم که دو جنس گرا‌ها و همجنس گرا‌ها و دو جنس گونه‌ها در یک جامعه در اقلیت باشند. اصلا در جامعه ای‌ که هیچ کس تمایلات خود را بروز نمی‌‌دهد از کجا میتوانیم در یابیم که اکثریت کیست و اقلیت کیست؟ (این شامل کشور‌های به اصطلاح پیشرفت هم میشود) پس از اهمّ واجبات رسیدگی و پرداخت به دگرجنس گرایی اجباری است. چه بسا که بیش از نیمی از جامعه مشکلات روحی‌ عدیده‌ای را به طور روزمره در حال تجربه کردن است

به همین دلیل هم هست که واژهٔ "دگر باش" برای من هم، به سان دوست عزیزی که بدون نام نوشته بودند، مشکل دارم، اما در جامعه ی فعلی‌ چنان هم بیراهه نرفت ایم اگر بگوییم که غیر دگرجنسگرایان دگر باش تلقی‌ میشوند بدین مضمون که "دیگری" هستند برای جنسیت تعریف شده ی کنونی توسط مردسالاری دگرجنسگرا

-- نیما ، Aug 19, 2009

دوست من در قسمت نظرات، از «ما» صحبت می کنند. این «ما» که ایشان سنگ ش را به سینه می کوبند چیست؟ نکند ماها که دگرجنس گرا نیستیم از این «ما» خط خورده ایم؟ نه عزیزان من این ره که شما می روید به ترکستان هم نمی رسد. اگر قرار است به جایی برسیم ما همه باید با هم باشیم. پس بگذارید دیده شویم.
دوست عزیز! صحبت از قشنگی و این حرف ها نیست. صحبت از زخمی ست که حتا طاقت دیدن ش هم نیست. صحبت از انسانی ست که گوری هم ندارد که حتا به حساب هم نمی آید تا گوری داشته باشد تا تو دوست من بر سر مزارش شیون کنی.
کوچک ترین آزادی ها را هم از دست داده ایم؟ به یاد بیاورید وقتی که دولتمردان شاه دسته دسته تیرباران می شدند و عین خیالتان نبود و بعد که در زندان های خمینی مثل آب خوردن دار زدند فریاد آه آزادی سردادید؟ مرگ خوب است برای همسایه؟ چه کسی از شما می داند چند نفر دگرباش در این سی سال کشته شد؟ و شهدای این چندماه همه دگرجنس گرا بودند؟ همه؟ همه که به خیابان آمدند؟ به یاد آورید وقتی همه گفتند حجاب مسئله ی امروز ما نیست و از این حرف سی سال می گذرد حالا مسئله چیست؟ وقتی مدام کوتاه می آیید وقتی مدام یکدیگر را ناندیده می گیریم از آزادی حرف می زنید؟ وقتی که تاب همین چند خط را هم ندارید؟ اگر الان جای این حرف ها نیست چرا نمی روید در صفحه ی موسیقی رادیو زمانه بگویید؟ فقط مسئله ی شما مسئله ی دگرباش است؟ و این که مسائل مان را در خلوت داشته باشیم؟ شما هم اگر به خلوت بروید و ساکت شوید کسی با شما کاری ندارد.
من از بودن م شرم سار نیستم پس دلیلی برای خولت گزینی ندارم. تمام حقوق من برای من گرامی ست نه آن دسته از حقوقم که با شما در اشتراک است.

-- el ، Oct 22, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



موضوعات