تاریخ انتشار: ۲۸ اسفند ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
روایت‌های شخصی از نقض حقوق بشر در ایران

«مجبور شدم از کشور خودم فرار کنم»

در قسمتی دیگر از مجموعه برنامه‌های «تجربیات شخصی از نقض حقوق بشر در ایران»، تجربه‌ی محمد را می‌خوانیم. محمد، یک جوان ایرانی است که مجبور شده به یکی از کشورها پناهنده شود. او از تجربیات و مشکلاتی که با آن روبرو بوده است برای ما می‌گوید.

Download it Here!

نزدیک به ده سال پیش در ایران، قلبم را به عیسی مسیحی سپردم. اما نمی‏دانستم که در ایران، پرستش خداوند، جرم بسیاربزرگی است.

الان در ایران، خیلی از جرم‏ها و جنایت‏های بسیار بزرگ ، مثل اعتیاد، آدم‏کشی و خیلی چیزهای دیگر هستند، اما متاسفانه به چشم نمی‏آیند. ولیکن وقتی شخصی مسیحی می‏شود و می‏خواهد خداوند خود را صادقانه پرستش کند، در جفاهای زیادی قرار می‏گیرد.

من هم یکی از آن اشخاص بودم که مورد جفا قرار گرفتم. زمانی که به عیسی مسیح ایمان آوردم، بعد از چند سال به خدمت سربازی رفتم. در شهر اهواز دژبان بودم.

بعد از مدت کوتاهی که از خدمت سربازی‏ام می‏گذشت، یک سری آموزش‏های خشن را به ما می‏دادند. این آموزش‏ها برای روحیه‏ شخصی مثل من که جدا از ایمان دار بودن، احساساتی و آرام هستم، سازگار نبود. این آموزش‏ها با اسلحه و تیراندازی بود و حتا آموزش‏های بدتر هم بودند.

وقتی هم که می‏پرسیدیم چرا باید این آموزش‏ها را ببینیم، می‏گفتند که شما کاری نداشته باشید، فقط یاد بگیرید.

یک سال بعد هم ما را به محیطی در اهواز بردند که در آن‏جا بین طایفه‏های عرب، درگیری پیش‏ آمده بود. به ما اسلحه دادند و گفتند هر کس این‏جا آمد، شما به سمت او تیراندازی کنید.

برای‏ام واقعا سخت بود که این‏ کار را بکنم. تا سال پیش کلام خدا، کتاب مقدس، زندگی نامه‏ی عیسی مسیح و پیغام انجیل را به مردم می‏رساندم. حالا نمی‏توانستم به سمت مردم، به سمت انسان‏ها تیراندازی کنم.

چون نتوانستم تحمل کنم، از آن محیط فرار کردم. اما بعد از مدتی به اصرار خانواده‏ و به خاطر موقعیت ایران که فقط با کارت پایان خدمت می‌شود حساب بانکی باز کرد، یا گواهی‏نامه گرفت و‏‏‏‏‏‏‏‏… مجبور شدم به خدمت سربازی برگردم. البته وظیفه‏ی شخصی هم بود. چون طبق کلام خدا، باید به قوانین مملکت احترام گذاشت.

به خدمت سربازی برگشتم. آن‏جا به خاطر فرارم مرا به دادگاه می‏بردند. اما بیشترین چیزی که آزارم می‏داد، مسخره کردن من از سوی درجه‏دارها بود. جمع می‏‏شدند، مرا صدا می‏کردند و مسخره‏ام می‏کردند که ترسو هستی و…

یک روز دوستان‏ام دورم جمع شده بودند و صحبت می‏کردند که: چرا این‏کار را کردی؟ چرا رفتی که الان این‏طور مسخره‏ات کنند؟

خیلی به من فشار آمد و گفتم: من ایمان‏دار هستم و نمی‏توانم این کار را انجام بدهم. وظیفه‏ی من این است که پیام خدا را به مردم برسانم، راه نجات را به مردم نشان بدهم، نه این که به آن‏ها تیراندازی کنم.

یک نفر از آن جمع، موضوع را به فرمانده‏ی یگان اطلاع می‏دهد. فرمانده مرا خواست و پرسید: دین‏ات چیست؟

در اطاق هم کسی نبود. خیلی مستقیم این را از من پرسید.

گفتم: مشکلی پیش آمده؟

گفت: فقط بگو دین و مذهب‏ات چیست؟

گفتم: مسیحی هستم.

کشیده‏ای توی گوش‏ام خواباند و گفت: کفر می‏گویی، بار آخرت باشد چنین حرفی می‏زنی، کافر شدی و…

این حرف‏ها را زد و خیلی توهین‏های دیگر هم به من و عیسی مسیح گفت.

هیچ کاری نمی‏توانستم انجام بدهم. نه می‏توانستم بی‏احترامی کنم و نه می‏توانستم حتا بگویم: چرا؟ چون در آن لحظه خیلی موقعیت بدی برای‏ام درست کرده بود.

مرا به زندان انفرادی بردند. سه روز آن‏جا بودم و بعد اطلاعات خود پادگان مرا خواستند. آن‏جا باز هم زمانی که بیان کردم، مسیحی هستم، مجدداً کشیده‏ای خوردم.

می‏گفتند: چرا کافر شدی؟ چرا به مقدسات اسلامی توهین می‏کنی؟ و…

خیلی بی‏احترامی‏هایی هم به عیسی مسیح و کلام خدا می‏کردند. بعد از چند بار رفت و آمد بین انفرادی و اطلاعات پادگان (که گویا اطلاعات عقیدتی سیاسی نام داشت) مرا به اطلاعات شهر فرستادند.

در آن‏جا کتک‏ام نمی‏زدند، ولی حرف‏های خیلی آزاردهنده‏ای می‏زدند. توهین‏های خیلی بدی هم به من و هم به مذهب‏ام می‏کردند.

از من می‏خواستند اسم اشخاصی که با آن‏ها در ارتباط بوده‏ام را بگویم. خُب نمی‏توانستم این کار را انجام بدهم و زندگی دیگران را به خطر بیاندازم.

در جلسه‏ی آخر به من گفتند: تو می‏دانی که خارج شدن از دین اسلام، جرم بسیار بزرگی است.

می‏گفتم: چه جرمی کرده‏‏ام؟ مگر من چه گناهی کرده‏ام به غیر از این که دارم خدای خودم را عاشقانه پرستش می‏کنم. از نظر شما این واقعا جرم است؟ شما می‏گویید توهین کردن به مقدسات اسلامی و انبیا و ادیان جرم است. اما من هیچ‏کدام از این‏ها را انجام نمی‏دهم، فقط دارم خداوند را صادقانه و عاشقانه پرستش می‏کنم. تا به حال هم کار خلافی انجام نداده‏ام. حتا اهل سیگار هم نیستم. نمی‏دانم چرا به من مجرم می‏گویید.

در جواب این گفته‏های من، خیلی حرف‏های زشتی به من، خانواده‏ام و مذهبم زدند.

در همان جلسه‏ی آخر گفتند: دفعه‏ی بعد که آمدی این‏جا، باید رسما اعلام کنی و کتباً بنویسی که به اسلام برمی‏گردی. وگرنه، می‏دانی که خارج شدن از اسلام یعنی ارتداد و حکم مرتد هم اعدام است.

من رفتم، مجبور شدم از کشور خودم فرار کنم. واقعاً ایران را دوست دارم. اما مجبور به فرار از ایران شدم. به خاطر جانم.

به ترکیه آمدم. در ترکیه می‏خواستم همان لحظه اعلام پناهندگی کنم. اما شخصی که مرا آورده بود، گفت باید رد بشوی، وگرنه تو را به ایران برمی‏گردانند.

توی ترکیه که رد شدم، دستگیر شدم و به زندان افتادم، زندان «ادرنه». پلیس‏های ترکیه در این زندان به خاطر بشارت کلام خدا، خیلی مرا کتک می‏زدند و خیلی تحت آزار و جفا قرار گرفتم. چندبار کردهای مسلمان می‏خواستند، سرم را توی خواب ببرند.

شرایط بهداشت واقعا زیر منفی ده بود. صفر خیلی خوب است. منفی ده حساب کنید. غذا، حمام، دستشویی، آب، همه چیز خیلی کثیف بود. همه مریض بودیم.

صحبت این‏جاست که چرا ما مسیحی‏ها، زمانی که جرمی انجام نمی‏دهیم، فقط خداوند را پرستش می‏کنیم، باید این قدر مورد جفا و آزار قرار بگیریم. ماها را شهید می‏کنند، ماها را می‏کشند، شلاق می‏زنند و…

چرا با وجود این همه مجرم در ایران، به هیچ‏کدام از آن‏ها رسیدگی نمی‏شود. خیلی کم به آن‌ها نگاه می‏کنند. اما تمرکز اصلی روی مسیحی‏ها است.

این واقعا سوال بزرگی است که ما را از مملکت عزیزمان فراری می‏دهد. ما را از زندگی‏مان فراری می‏دهد، ما را در جفای خیلی زیادی قرار می‏دهند.

حتا آزاد شدن‏‏ام از زندان واقعا معجزه بود. طوری که خود پلیس گفت: نمی‏دانم چرا تو داری آزاد می‏شوی، چندین سال بود که کسی از این زندان آزاد نشده بود، تو اولین کسی هستی که داری آزاد می‏شوی.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بابا هیچ جای دنیا تو سربازی بشکن زدن یاد نمیدن تیر اندازی و... یاد میدن معلومه خیلی سوسول بازی دراوردی

-- بدون نام ، Mar 18, 2009

قصد جسارت ندارم ولي داستان به نظر خيلي ساختگي بود و بيشتر به نظر مياد كه هدف از اين كانورژن كسب پناهندگي بوده است.

-- ahmad ، Mar 19, 2009

اگر همه این بازی ها برای گرفتن پناهندگی بوده، ظاهرا خوشبختانه موفق شده اید. دادگا ه های مهاجرت در انگلستان پر از ایرانیان مسیحی با ایمان مثل شماست و این موضوع هرچند یکبار باعث تمسخر روزنامه های محلی میشود.

-- بدون نام ، Mar 19, 2009

به نظر من هم داستان ه شدت ساختگه. من این ایرانه مسیحی شده میبینم که برای گرفتن پناهندگیه.

-- mbs ، Mar 23, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)