تاریخ انتشار: ۱۲ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
بخش دوم

هوموسکسوالیته و سوژه‌ی سیاسی

همایون سپهری

خودکشی در مرزها و شکاف‌های قدرتی که بر زندگی اعمال می‌شود حق فردی و خصوصی مردن را نمایان می کند.

میشل فوکو. اراده به دانستن

باید پذیرفت که هوموسکسوالیته کماکان برای جهان امری عجیب و مسئله‌دار است. خود عجیب بودن، نشانی آشکار از عدم پذیرش دارد. این که پدیده‌ای بعد از سال‌ها هنوز به‌عنوان یک مسئله‌ی لاینحل مطرح می‌شود، ثابت می‌کند که هوموسکسوالیته هنوز نتوانسته به‌عنوان امری کاملاً طبیعی (آن‌چنان که همه‌ی هوموسکسوال‌ها می‌خواهند) در فرم‌های متعین زیست‌مندی در جهان معاصر ظهور یابد.

اگرچه گروهی معتقدند که طبقه‌بندی روشن سامانه سکسوال هوموسکسوالیته (گی، لزبین، ترنسکسوال، بای‌سکسوال و ...) خود به تنهایی، گواه پذیرش دگرجنس‌گرایی در عصر حاضر است، اما باید یادآوری کرد طبقه‌بندی و مقوله‌بندی، خود بخشی مجزا و کارآمد در سیستم هویت‌بخشی دستگاهی است که می‌خواهد کلیه‌ی مظاهر زندگی را تعریف کرده تا ذیل آن قرار گیرند. هوموسکسوالیته هم‌چون دیگر فرم‌های جنسی- زیستی معاصر، همواره قیدی بر زندگی است.

زندگی که به‌راستی پرسش بنیادین امر هوموسکسوالیته است، امروزه مسئله‌ای روشن و غیر ضرور معرفی می‌شود. هوموسکسوالیته پیوند عمیقی با مفهوم زندگی دارد. یعنی همان چیزی که گویی برای جهان دیگر مسئله نیست. عصر پسامدرن امروزی که عصر لیبرالیسم و تکثرگرایی و علم‌باوری و عصر سقوط کلان‌روایت‌ها و امر مطلق است، اجازه می‌دهد که جهان، زیست‌مندی متفاوت خود را به نمایش بگذارد. عصری که اعتقاد دارم با غیر ‌سیاسی کردن تمام مظاهر حیات و زندگی، می‌خواهد تعریفی یکه و تام از زندگی را به چالش بکشد.

از همین روست که بیش‌ترین دستاوردهای حقوقی هوموسکسوالیته از دل همین عصر بیرون آمد، اما این نگاه تکثرگرا و التقاطی برای بسیاری از پدیده‌ها هم‌چون سمی خطرناک و مهلک عمل کرده است؛ عصری که در نگاه دریدا، تقابل‌های دوگانه‌ی جهان غربی را فرو ریخت؛ اما همین عصر کمک شایانی کرد تا هوموسکسوالیته به‌عنوان امری طبیعی و متعارف قلمداد شود. مشکل از همین امر طبیعی آغاز می‌شود. چه چیزی امر طبیعی است؟ این سئوال، سال‌هاست که پاسخش را در طبیعیات ارسطو و دانشمندان علوم طبیعی یافته است. عصر پسا‌مدرن گویی در مورد امر طبیعی، به جهان یونانی برگشت. وجود هر پدیده‌ای به صرف وجودش، الزامات حقیقی خود را نیز به وجود می آورد. امر طبیعی با امر واقعی یکسان پنداشته شد.

این که می گوییم هر چیزی در این جهان ممکن است وجود داشته باشد نشانی از غلبه و استیلای نگره‌ی تکثرگرای پست‌مدرن دارد. به باور میخاییل باختین، نظریه‌پرداز روسی، جهان یونانی هر چیز ممکن را قابل بیان‌شدن و آشکارگی می‌دانست. پست‌مدرن در این خصلت بنیادی با جهان یونانی مشترک است. هر امر ممکنی مترادف با ظهور و نمایش آن است، اما ایراد و مشکل آنجا شکل می‌گیرد که هر پدیده‌ای به صرف حضورش، طبیعی جلوه می‌کند و این طبیعی‌سازی از اموری که تا پیش از آن در قلمرو امور غیر طبیعی جای داشتند، سرآغاز بی‌خاصیت کردن و رام‌شدگی آنها است.

هوموسکسوالیته به‌عنوان یکی از همان پدیده‌ها در عین این که بیش‌ترین ظهورش را مدیون جهان پسا‌مدرن است، اما بیش‌ترین ضربه را هم از آن خورده است. همین که پدیده‌ای طبیعی و عادی نام گرفت، خصوصیت منحصر به فرد و معترض گونه‌اش را از دست می دهد. وقتی او را مقوله‌بندی می‌کنند و آن را ذیل تمام امور بشری تحت نام طبیعی می‌آورند، آن پدیده را کشته‌اند. نامگذاری خود فرایند ابداعی پیچیده‌ای است که باعث تحلیل توان اعتراضی پدیده می‌شود.

از همین روست که جهان پسامدرن با غیر سیاسی کردن پدیده‌ای همچون هوموسکسوالیته، آن را از سیاست خارج می‌کند و آن را در مقوله‌ی سکسولوژی قرار می‌دهد. تعریف‌کردن مترادف پذیرش نیست و نباید چنین پنداشت به صرف این که هر پدیده‌ای نامی یافت آشکارا از قلمرو مجهول و گنگ و تاریک درآمده و به قلمرو روشنایی و نام پا گذاشته است.

هنوز هستند پدیده‌هایی در جهان که نامی برای خود یافته‌اند، اما نه توجیهی برای‌شان هست و نه جایگاه و پایگاه مشخصی دارند. برای دریافتن این که چرا هوموسکسوالیته هنوز برای جهان کماکان یک پدیده و مسئله است می‌بایستی با رویکردی تاریخی- مفهومی به آشکارگی آن یاری رساند، اما در این‌جا قصد من بازگشایی این مسئله نیست، بلکه می‌خواهم راه‌هایی را بجویم که هوموسکسوالیته را نه از بند مسئله بودن، بلکه درست برعکس، هوموسکسوالیته را به مثابه نوعی متفاوت از زیست‌مندی در تقابل با زیست‌مندی طبیعی قرار دهد.

هوموسکسوالیته نمی‌باید به‌عنوان تلاشی برای یکپارچه‌سازی هویتی در برابر امر طبیعی- مطلق دیگرجنس‌خواهی که امروزه معیار زیست‌مندی هنجارمندانه است فهمیده شود. اساساً هوموسکسوالیته در آغاز خواهان برچیده‌شدن معیار است. معیار همواره در نسبت با امر حق و حقیقی برپا می‌شود. وجود حقیقت خود معیارساز است. معیار پیش از آن که بر ساخته‌ای دینی باشد برساخته‌ای یونانی است. جهان پساسقراطی لوگوس محور، خواهان شناخت هستی و هستنده‌ها بر اساس معیار عقل و خرد است.

ارسطو به بهترین صورت در سیاست و اخلاق نیکوماخوس این معیار را تئوریزه می‌کند. گزاره‌ی انسان جانوری است با قابلیت اضافی سیاسی، آشکارا اولین صورت‌بندی عقلی از انسان است. وجود چنین معیاری است که افلاطون را از طرح اروس مردانه در مهمانی به نکوهش هوموسکسوالیته در قوانین می‌رساند. زیرا هوموسکسوالیته با طرح جامعه‌ی ایده‌آل افلاطون هم‌خوانی ندارد، اما جهان یونانی هنوز به هوموسکسوالیته به‌عنوان یک مسئله نگاه نمی‌کرد.

این که خواست جنسی مرد- مرد در نگره‌ی یونانی خواستی طبیعی جلوه می‌کرد کماکان به تحقیق و وارسی بیش‌تری احتیاج دارد، اما به‌خوبی می‌دانیم که لوگوس یونانی معیاری است که بازنمایانندگی واقعیت‌های جهان یونانی را از دست نداده است، اما مسئله شدن هوموسکسوالیته در ادیان توحیدی شکل گرفت. زیرا معیار، دیگر انسان و لوگوس نبود. معیار، حرکتی استعلایی از انسان به سمت متافیزیک را طی کرد. معیار دینی، خواست طبیعی‌نگری را به طبیعی‌سازی تبدیل کرد. وجود یک پدیده، دلیلی روشن بر طبیعی‌ بودن آن ارائه نمی‌کرد. همین که پدیده‌ای با معیار حقیقت دینی نمی‌خواند، از صحنه حذف می‌شد. خدای دینی آماده بود تا طبقه‌بندی گونه‌ها و نوع‌ها را از نو صورت‌بندی کند. در این میان هوموسکسوالیته به‌عنوان امری خلاف و شنیع به فرمی غیر طبیعی تبدیل شد، اما رانده‌شدن و اخراج انسان هوموسکسوال با برچسبی با عنوان انسان غیر طبیعی امکان نداشت، مگر با عناوینی هم‌چون ضدیت با حقیقت و معیار دینی.

اما سئوال بنیادی اینجا مطرح می‌شود که آیا هوموسکسوالیته می‌باید برای پذیرش و قبول خود تن به طبیعی‌سازی خویش بدهد. یعنی این که هوموسکسوالیته باید خود را در پیکره‌ی امر جنسی- هویتی متعارف و طبیعی جا بیندازد تا پذیرفته شود. در بالا اشاره کردم که هوموسکسوالیته زمانی هوموسکسوالیته باقی خواهد ماند که امری کماکان متفاوت درک شود. طبیعی‌سازی هوموسکسوالیته می‌باید خود را در نه در هویت جنسی هم متفاوت و هم طبیعی، بلکه می‌باید خود را در یک زیست‌مندی تمام عیار بجوید. وجه ممیزه‌ی هوموسکسوالیته زیست‌مندی است. هوموسکسوالیته فرمی مربوط به زیست- سیاست است. امر هوموسکسوالیته به مثابه وجهی متفاوت از زیست- سیاست، می‌تواند به تولید سوژه‌ی سیاسی و در نتیجه سیاست راستین یاری رساند. دگرجنس‌گرایان در مقام بازنمودی از زیست- سیاست و در قامت یک کل، خواهان شنیدن صدای‌شان هستند.

سوژه سیاسی برآمده از زیست- سیاست نوین عصر حاضر، به تمامی خواهان به صحنه آوردن سیاست راستین در پرتو پیوند عمیقش با دموس است. به‌راستی دموس (مردم) پیچیده‌ترین و غامض‌ترین عنصر سیاست راستین است. این عنصر دیرپای جهان یونانی، جدا از ماهیت حقیقی‌اش که همان ابراز و اظهار تمایز‌ش از حاکمیت است، خواهان برکناری و فروپاشی نیز هست. دموس از یک‌سو عنصری است که ایجاد فاصله می‌کند و از سویی دیگر عنصری است که خواهان خواستی متفاوت از حاکمیت مستقر است. دموس کماکان عنصری انقلابی است.

گفتار فوکو که در آغاز آمد، می‌تواند توصیف دقیقی از هوموسکسوالیته به مثابه آلترناتیوی در جهت اعمال حق فردی و خصوصی متفاوت زیستن قلمداد شود. حال، این حق فردی و خصوصی در مقام زیست‌مندی متفاوت چگونه می‌تواند به سوژه‌ای سیاسی در مقام برپادارنده‌ی تنش و کشمکش میان دموس و حاکمیت تبدیل شود؟

آیا هوموسکسوالیته به تنهایی می‌تواند به‌عنوان آلترناتیوی برای وضعیت مستقر محسوب شود؟ مسلماً هوموسکسوالیته به‌عنوان امری همواره بیرون از حوزه‌ی قانون، همواره عاملی برانداز و تهدید‌کننده برای قانون است. هوموسکسوالیته برخلاف دموس همیشه بیرون از قلمرو نوموس حاکمیت بوده است. تمایز عمده‌ی هوموسکسوالیته با دموس درآنجا است که حتی خود دموس هم در مقام نوموس مسلط می‌تواند امر هوموسکسوالیته را به بیرون از حوزه‌ی قانون پرتاب کند. این امکان را می‌باید همواره در نظر داشت. بیرون شدگی، تاریخ هوموسکسوالیته است. از دل همین امکان ذاتی- تاریخی است که هوموسکسوالیته همواره در طول تاریخ، امکانی راستین برای به چالش کشیدن امر مستقر بوده است. هرچند این امکان و قابلیت، امروزه آشکار و ظهور یافته است.

با این توصیفات، بی‌تردید می‌توان از انسان هوموسکسوال به‌عنوان قابلیتی اضافی بر جانور سیاسی ِارسطو سخن راند. این قابلیت را نباید قابلیتی زیست‌شناسانه یا معرفتی برای انسان هوموسکسوال تصور کرد. معتقدم این قابلیت، قابلیتی تماماً هستی‌شناسانه است. هرچند قابلیت هستی‌شناسانه‌ی امر هوموسکسوالیته، گفتار و پژوهش دیگری می‌طلبد.

Share/Save/Bookmark

بخش نخست:
سوژه، سیاست، هوموسکسوالیته
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

هوموسکسوالیته چیه؟ چرا از واژه فارسی هم جنس گرایی استفاده نمی کنید؟؟ آدم نا امید می شه از دیدن این مدل فارسی نوشتن شما

-- nashensas ، Jul 3, 2010

همايون عزيز, در دنيای امروز, البته در جوامع مترقي, زمان اينگونه تجزيه و تحليل ها گذشته. در جوامع مترقي امروز هر انسان بالغی آزادانه به هر شکلی که دوست داشته باشه با يک انسان بالغ ديگر زندگی می کنه. عشق ميان دو مرد هم يکی از شکل های زيستن در يک جامعه مترقی وآزاد و رها از آفت های انساني از قبيل مذهب است.

-- آرش ، Jul 4, 2010

ممنون از تلاش و تأملاتتون

فکر می کنم واژه همجنس گرایی برای مدلول سخن شما رسا نیست. مدلول این نوع از رهایی کوییر. ضمنا ال.جی.بی.تی همجنس گرایی نیست این واژه شامل دو تا از شکل های اونه. برای این چهارتایی بهتره کوییر رو استفاده کنیم. که البته در این مورد کوییر مدلول بیشتری رو شامل می شه

-- بدون نام ، Jul 4, 2010

اشتباه بزرگ این است که در فلسفه پست مدرن از واژه طبیعی استفاده کرد ..در این فلسفه طبیعی و غیر طبیعی دیگر مرز و تقابلی ندارند.پس طبیعی خواندن هموسکسوالیته باز از دیدگاه قدیم و مدرن است .یونان(پیش سقراطی) غیر طبیعی نداشتند تا چیزی را طبیعی بخوانند.اصلا در یک دیدگاه پست مدرن اصیل تر زن ومرد دیگر دو جوهر مجزا با دو ماهیت متفاوت نیستند .پس مسله سکسوالیته هنوز هم دارد از دیدگاه مدرن بررسی میشود.

-- هوزان ، Jul 5, 2010

نه من موافق نیستم خود پست مدرنیته امروز مثل تقدیر جمعی همه ما شده.خود پست مدرنیته امروز تبدیل به سیستمی تمامیت گرا شده.من با همایون موافقم

-- علی ، Jul 5, 2010

علی ممکنه به ما هم بگی با چی موافق نیستی و با چی هستی؟

-- بدون نام ، Jul 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)