تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۳۸۸ • چاپ کنید    

سرخوردگی دینی یا بلوغ اندیشه

رضا جمالی
reza@radiozamaneh.com

به اعتقاد بسیاری از روشنفکران دینی و جامعه‏شناسان، برخوردها و سرخوردگی‏های مذهبی در دو دهه‏ی گذشته در ایران، بیشترین تغییر و تحول را در بینش اعتقادی ایرانیان به وجود آورده است.

چند سالی است در ایران و خارج از ایران، موجی از بی‏دینی و یا تغییر مذهب از اسلام به دیگر ادیان، مشاهده می‏شود. به طور کلی‏، اقلیت مسیحی را در ایران، به دو بخش تقسیم می‏کنند که یک بخش آن اقلیت‏های آشوری و ارمنی هستند و بخش دیگر آن نومسیحیانی هستند که از اسلام به این دین گرویده‏اند.

به گفته‏ی گروهی از مبلغان و کارشناسان مسیحی در اروپا و آمریکا، ایرانیان، بزرگ‏ترین گروهی هستند که در میان مهاجران مسلمان به مذهب مسیحیت گرویده‏اند. در اروپا و آمریکا شاید بتوان به جرأت گفت که تنها نومسیحیان مهاجری که کلیسای مخصوص به خود را دارند، ایرانیان هستند.

البته در این میان،می‌باید انگیزه‏های گوناگونی را در این گرایش و تغییر بینشها قائل شد؛ سرخوردگی از مذهب سیاسی در ایران، عدم موفقیت هادیان مسلمان در پاسخ‏گویی به عقل‏های پرسش‏گر و در صحنه‏ی جهانی، ظهور نوعی اسلام افراطی در قالب گروه‏هایی مانند طالبان و القاعده ونیز تبلیغات و امکانات وسیعی که در زمینه‏ی ترویج دین مسیحیت در جهان وجود داشته و دارد، در این گرایش بی‏تأثیر نبوده است.

بر اساس منابع خبری گوناگون، در داخل ایران، گرایش به مسیحیت و آیین زرتشت، هم‏چنان رو به افزایش است.

Download it Here!

در بخش نخست، با پیمان، یکی از مطلعین و فعالین آیین مسیحیت در اروپا، گفت‏ و گویی دارم و او از آخرین وضعیت نو مسیحیان در ایران می‏گوید:


به طور تقریبی، بر اساس آمار رسمی یکی از سازمان‏های مسیحی که این آمار را منتشر می‏کند، یک میلیون نفر در ایران، به مسیح ایمان آورده‏اند.

ممکن است نام این سازمان مسیحی را بگویید؟

نام این سازمان «Open Doors» است که به طور مشخص در همه‏ی کشورها و از جمله در ایران، فعالیت دارد. این آمار، آمار رسمی است.اما ما اطلاع موثق داریم که در روستاها و شهرک‏ها مردم زیادی هستند که ایمان آورده‏اند، که آمارشان در میان این یک میلیون نیامده است. یعنی آمار اصلی، آن طور که انتظار می‏رود، خیلی باید بیشتر از این یک میلیون باشد.

در سال‌های دور، مبشرین خارجی دراین ارتباط نوشتند که نتیجه‏ی ده سال فعالیت آنان در ایران، ایمان آوردن چند نفر انگشت‏شمار بوده است. اما در ده سال گذشته، در ایران یک میلیون نفر به آیین مسیحیت گرویده‌اند.

گفته شده که تعدادی از مبلغین مسیحی در ایران به زندان افتاده‏اند. آیا شما در این رابطه، اطلاع دقیق‌تری دارید؟

هر کس که فعالیت تبلیغی در این زمینه داشته باشد، دستگیر می‏شود. بعضی از این افراد، مشخصاً معرفی شده اند، مثل خانم مرضیه و مریم که چند ماه است در زندان هستند و برخی نیز در زندان‏اند اما خبری از آن‏ها در دست نیست.

با توجه به آمار یک میلیونی که اعلام کردید و با توجه به محدودیت کلیساها در ایران و کمبود فضای عبادت برای مسیحیان، نومسیحیان کجا عبادت می‏کنند؟ آیا آنان این اجازه را دارند که وارد کلیساهای ارامنه و آشوریان شوند؟

خیر، متأسفانه کلیساهای ارامنه و آشوریان که به طور رسمی وجود دارند، زیر نظر نیروهای امنیتی هستند و مأمورین معمولاً در آن‏جا حضور دارند و به این دلیل برای ورود نومسیحیان به این کلیساها، مشکل وجود دارد.

کلیسا به طور کلی، در خانه‏ها تشکیل می‏شود. آمار یک میلیون نفری که که از آن‏ها به عنوان «مسلمانان سابق» نام برده می‏شود، کسانی هستند که در گروه‏های خانگی شرکت می‏کنند.

علت این استقبال از مسیحیت را در ایران چگونه ارزیابی می‏کنید؟

فکر می‏کنم، تحت فشارهایی که در ایران وجود دارد، مردم به مسایل عمیق‏تری فکر می‏کنند و در جستجوی حقیقت هستند. کسانی که در جست‌وجوی حقیقت هستند، حقیقت آن‏‏ها را رهبری و راهنمایی می‏کند؛ به سمت مسیحیت. من این‏طور فکر می‏کنم.

در خارج از ایران نیز این گرایش وجود دارد و گروه‏های زیادی از ایرانیان مهاجر و پناهنده به مسیحیت گرایش پیدا کرده‏اند. ولی در میان آنان، گروهی نیز هستند که به دلایل اقامتی و یا مهاجرتی وارد آیین مسیحیت شده‏اند.

بله، می‏تواند این‏گونه نیز باشد. واقعیت این است که در خارج از کشور خیلی از ایرانی‏ها به مسیحیت گرایش پیدا کردند، حقیقت مسیح را پذیرفتند و مسیحی شدند. ما در کشورهای مختلف، کلیساهای مستقل ایرانی را داریم.

اما در این میان کسانی هم هستند که به خاطر مسایلی غیر از حقیقت مسیحیت، خود را مسیحی معرفی می‏کنند، از جمله خود من. سال‏ها پیش مسیحی نبودم، وقتی که پناهنده بودم و اقامت نداشتم بعد از مدتی، حقیقت مسیح را به طرز عجیبی دریافت کردم و مسیحی شدم و خیلی از این اشخاص هم حقیقتاً دوباره مسیحی می‏شوند.

در میان کشورهای اسلامی، گویا ایرانیان بالاترین آمار گرایش به مسیحیت را دارند. چرا ایرانی‏ها؟ چرا این گرایش در دیگر مسلمانان، مانند ترک‏ها یا عرب‏ها، وجود ندارد؟

این را می‏توان از دو جهت بررسی کرد؛ یکی این که زمان، زمان بیداری روحانی ایرانیان است و این چیزی است که در کتاب مقدس انجیل هم به آن اشاره شده است. ایرانی‏ها به عنوان ملت غیرعرب، اسلام را جزو هویت خودشان نمی‏دانند. ملل عرب، اسلام را هویت خود می‏دانند، ولی ایرانی‏ها این‏طور فکر نمی کنند و اسلام را هویت خود نمی‏دانند.


گفت و ‏گوی دیگری دارم با یکی از نومسیحیان در ایران، به نام مریم، خانمی سی و پنج ساله و ساکن تهران، او چند سالی است مسیحی شده و به گفته‏ی خودش، مسایل سیاسی و دینی حاکم بر ایران به او این فرصت را داده است که بیشتر فکر کند و به حقیقت نزدیک شود.
مریم در تهران، از تجربیات خودش می‏گوید:

اولین دلیلی که می‌توانم بگویم چرا مسیحی شدم، انتخابی است که خداوند کرده است. به این ایمان دارم. این که حقیقت را متوجه شدم، خواست خداوند بوده است. بعد هم مشکلاتی که اسلام در طول زندگی در این کشور، برای من به وجود آورده بود.

وقتی با حقیقت عیسی مسیح، آشنا شدم تازه متوجه شدم که چقدر از طرز فرهنگی که اسلام وارد زندگی‏ام کرده بود، آسیب دیده‏ام. از لحظه‏ای که به دنیا آمدم، مسلمان‏زاده بودم اما از وقتی که اسلام را کنار گذاشته‏ام، آسودگی، آرامش خیال و حقیقتاً، بخشش را تجربه کرده‏ام.

من در اسلام، بخشش را نمی‏فهمیدم. یعنی، اعتقاداتم مذهبی و «چشم در برابر چشم» بود. ولی در مسیحیت، با کوچک‏ترین بخشش، متوجه شدم که دارم خودم را از درد و نفرت رها می‏کنم. چه برسد به طرف مقابلم.

در واقع دید مردم نسبت به گذشته خیلی فرق کرده است. در مترو، اتوبوس و یا خیابان، جوانانی را دیده‏ام که از مسیح به مثابه‏ی موجودی ماورای انسان‏های امروزی و پیامبران گذشته صحبت می‏کنند و بخشش‏ و محبتش را با آغوش باز می‏پذیرند.

به خصوص، با اتفاقات اخیر، گروهی ازجوانان نگرش و زندگی مسیحیت را ترجیح می‏دهند. در میان دوستان مسلمان‏زاده هم که صحبت می‏کنیم، علناً به زبان می‏آورند که آن‏چه در رابطه با مسیحیت می‏گویم، برای آن‌ها قابل هضم‏تر است تا آن‏چه در مورد اسلام می‏شنوند.


اما در این میان، بسیاری نیز هستند که به تغییر مذهب، به صورت ابزاری نگاه می‏کنند. این گروه، پس از کسب این هدف، یا دوباره مسلمانی پیشه می‏کنند یا به طور کلی، دست از مذهب شسته و به امور خویش می‏پردازند.

رضا یکی از نومسیحیانی بود که سال‏ها پس از این که آیین‏ مسیحیت اختیار کرده بود، بعد از مدتی به‌طور کلی از مذهب بریده و راه دیگری را در زندگی‏اش برگزیده است. او می‏گوید که قبلاً مداح اهل بیت بوده و سپس به یک مسیحی واقعی تبدیل شده، اما بعدها در مسیحیت هم به خواسته‏های روحی خود نرسیده است.

رضا از تجربیاتش در این راه می گوید:

من به‌طور کلی، آدمی با گرایش‏های مذهبی بودم. به خاطر همین هم بود که در اروپا جذب مسیحیت شدم. شاید خیلی‏ها هستند که با اسلام خداحافظی می‏کنند و جذب هیچ دین دیگری هم نمی‏شوند. ولی من چون مداح بودم، در خانواده‏ای مذهبی بزرگ شده بودم و گرایش مذهبی داشتم، آمدم این‏جا، با انجیل آشنا شدم و انجیل را که خواندم خیلی جذب عرفان مسیحیت شدم.

چطور شد که از مسیحیت هم عبور کردی؟

سال‏ها است از خدایی که در انجیل از او تعریف می‏‏شود برایم سوال‏برانگیز شده است، دین در دنیای امروزی، به نظر من، جایگاهی ندارد. یعنی هیچ‏یک از مشکلات بشر را حل نمی‏کند.

از دیگر تجربه‌هایت در مسیحیت بگو.

مسیحیتی که عیسی از آن نام می‏برد و به فرض جانش را هم به خاطر آن از دست داد با برخورد امروز مسیحیان به گونه‏ی دیگری است. نمونه‏ی ساده‏ی آن، این که من به کشیش همین کلیسایی که نزدیک خانه‏ی ما است، گفتم که من در خانه اینترنت ندارم و می‏خواهم که اگر ممکن است، هفته‏ای یک روز به کلیسای شما بیایم و مطالبم را در لپ‏تاپم دانلود کنم، در خانه روی آن کار کنم و باز دوباره از کلیسا آن را برای برنامه رادیویی مسیحیان بفرستم‌، ولی این کشیش خیلی راحت به من گفت که: «من نمی‏توانم بگذارم شما در داخل اتاق، کنار من بشینی و کار کنی.»

وقتی علت را پرسیدم، گفت: «تو چون هنوز پناهنده هستی، از نظر قوانین هلند حق نداری از این امکانات استفاده کنی.» آن زمان من متقاضی پناهندگی در هلند بودم. در هر صورت وقتی که این کارها از جانب کشیش‏ها، کسانی که خیلی ادعای مسیحیت دارند سر می‏زند، به افرادی که حداقل جست‌و‏جوگر هستند، بیشتر صدمه می‏زند.

به‌طور کلی مشکل شما از مسیحیان بوده یا از قوانین حاکم بر مسیحیت؟

مسیحیان که خیلی توی ذوقم زده‏اند. یعنی اگر می‏خواستم به انجیل و عیسی، هنوز از پنجره‏ی مسیحیان نگاه کنم، حتا آن یک ذره احترام به انجیل و عیسی را نیز شاید از یاد می‏بردم.

خیلی از کسانی که از کشورهای دیگر آمده‏اند و در آمریکا و اروپا پناهنده‏ شده‏اند، یا به خاطر تبلیغات گسترده مبلغان مسیحی و یا به خاطر این که پناهندگی‏شان پذیرفته شود، مسیحی شده‏اند. چقدر این موضوع را از نزدیک دیده‌اید؟

تقریباً، هفتاد درصد افراد از روی قلب به این آیین روی می‌آورند و سی درصد نیز کسانی هستند که با هدفی خاص وارد این مذهب می‏شوند.


اما تجربه‏ی تلخ و ناموفق مذهب سیاسی، تنها مختص به جامعه‏ی ایران نیست و پیش‏تر در قرون وسطی، در اروپا، بشر شاهد اقدامات غیرعقلانی مذهب سیاسی در عرصه‏ها‏ی مختلف زندگی انسان‏ها بوده است.

به اعتقاد بسیاری از روشنفکران دینی و جامعه‏شناسان، برخوردها و سرخوردگی‏های مذهبی در دو دهه‏ی گذشته در ایران، بیشترین تغییر و تحول را در بینش اعتقادی ایرانیان به وجود آورده است.

در همین ارتباط، محمد جواد اکبرین، یکی از پژوهش‏گران دینی در لبنان می‌گوید:

ما مفهوم انتزاعی به نام دین و خدا نداریم. دین و خدا همین قرائت‏های مختلفی است که از آن‏ها وجود دارد. امامان شیعه قرائتی رحمانی از دین داشتند که در متونی از آن‌ها به‏جا مانده‌، دعا‌هایی مانند دعای عرفه و مناجات شعبانیه.

این قرائت های رحمانی، مردم را به اوج مهربانی خدا دعوت می‏کند. دعوت می‏کند که بتوانند به روانی و فراوانی، به دین اسلام روی بیاورند و شادی و آزادی‏شان با دین‏داری‏شان قابل جمع است و دچار بحران نیست و انتخاب، اختیار و آزادی‏شان هم دچار بحران نیست.

ولی حکومت جمهوری اسلامی در ایران در این سال‏ها قرائتی از دین را عرضه کرده است که هیچ یک از این مفاهیم رهایی‏بخش در آن نیست تا جامعه بتواند به روانی و فراوانی سراغ این دین بیاید. نمایندگان اسلامی که جمهوری اسلامی معرفی می‏کند، متاسفانه شادی، آزادی، انتخاب و امنیت مردم را دچار بحران کرده‏اند.

طبیعی است که وقتی قاریان دین چنین کنند، جامعه هم که از طریق آن‏ها با دین مرتبط است، جهت دیگری را دنبال خواهد کرد. چنان‏چه آمارها نشان می‏دهد که بسیاری از این دین فاصله گرفته‏اند و به ادیان دیگر، به ویژه‏ مسیحیت، روی آورده‏اند. بخش قابل توجهی از این آمار نیز رویکرد به دین زرتشت را هم نشان می‏دهد.

از منظر تئولوژی و فقه اسلامی، آیا فرد مسلمان می تواند مذهبش را تغییر دهد؟

با استناد به قرآن، تغییر دین را جایز نمی‏دانند. البته در قرآن‏، مجازات تغییر دین، مجازاتی اخروی ذکر شده، نه دنیوی. در واقع در دنیا و در شریعت، مجازات ویژه‏ای در قرآن برای آن ذکر نشده است.

برخی از فقها، با استناد به بعضی از روایات، مجازات تغییر دین را تحت عنوان «ارتداد»، اعدام می‏دانند. اما بسیاری از فقها نیز معتقدند که آن‏چه در برخی از روایات تحت عنوان ارتداد آمده است، در جایی است که تغییر دین با هدف تضعیف دین، صورت گرفته باشد.

این فقها به تاریخی استناد می‏کنند که در آن تاریخ و در صدر اسلام، گروهی از یهودیان، برای تضعیف اسلام، داخل جماعت مسلمانان می‏شدند، پس از مسلمانی دوباره دین‏شان را تغییر می‏دادند و به دیگران می‏گفتند: «ما رفتیم مسلمان شدیم، چیز قابل توجهی در اسلام نبود و به دین خودمان بازگشتیم یا به دین دیگری گرویدیم.»

این فقها با استناد به این واقعه‏ی تاریخی، می‏‏گویند که در آن‏جا هدف از ارتداد و تغییر دین، تضعیف دین بوده است. اما اگر کسی واقعاً از سر منطق، دلیل، حجت و استدلال دین خود را عوض کند و برای نامناسب بودن این دین و انتخاب دین جدید، دلیل داشته باشد، مشمول حکم ارتداد نمی‏شود.

موضوع را از منظر دیگری نگاه کنیم؛ در جامعه‏ی ایرانی، این تغییر را نسبت به دیگر ملل مسلمان، بیشتر می‏بینیم. آیا باید این تغییر را این‏طور تعبیر کنیم که اندیشه‏ی ایرانی به یک پویایی رسیده که در حوزه دین خودش مذهبش را انتخاب می‏کند؟ یا این که نوعی سرگردانی و سرخوردگی فرد در حوزه دین است؟

دلیلی ندارم که به طور قطعی بگویم کدام‏یک از این دو، خاستگاه تغییر دین در میان ایرانیان است؛ سرخوردگی یا انتخاب آزاد و آگاهانه. می‏تواند ترکیبی از این دو باشد.

به عبارت دیگر، دین اسلام توسط کسانی در جامعه‏ی ایرانی معرفی می‏شود که در شناساندن احکام دین و باورهای دینی، استدلال‏های بسیار ضعیفی را ارائه می‏کنند. اکثریت روحانیت ما امروز در ایران که طبقه‏ی رسمی مفسرین دین‏ هستند، کاسبان با اهداف متعارف کاسبی هستند. قلیلی از آنان عالمان‏اند و اقلی از آن‏ها پارسایان.

اگر این تعبیر را در خصوص روحانیت بپذیریم (که من آن را تعبیر درستی می‏دانم)، پس می‏توانیم بگوییم که خاستگاه این تغییر دین در جامعه‏ی ایرانی، می‏تواند ناشی از سرخوردگی باشد. سرخوردگی از حاملان و قاریان دین در ایران؛ چه به واسطه‏ی باورها و حجت‏های ضعیفی که به مردم ارائه می‏کنند و چه به واسطه‏ی حکومت دینی که متاسفانه، حکومت بی‏منطق و خشنی را در ایران شاهد هستیم.

اما از آن سو، می‏توانیم هم‏زمان با این اتفاق، آن را ناشی از سطح رشد جامعه‏ی ایرانی نیز بدانیم. از یک طرف سرخوردگی اتفاق می‏افتد و از سوی دیگر، این جامعه به حدی از رشد رسیده است که وقتی نمایندگان ادیان دیگر را می‏بیند و عقلانیت، مدارا، تساهل و تسامح در آن‏ها مشاهده می‏کند، خُب طبیعی است که آن را انتخاب می‏کند.

مثالی می‏زنم؛ بخشی از جامعه‏ی ایرانی مقیم لبنان، کاملاً از بخش‏های دولتی و اسلامی این کشور بریده‏اند و جذب مسیحیت شده‏اند. تاکید می‏کنم، آمار دقیقی نداریم. من با نمونه‏هایی از آنان در مدت زندگی‏ام در این‏جا آشنا شده‏ام که به صورت مخفیانه، تغییر دین داده‏اند.

دلایلش را من این‏جا خیلی مشهود می‏بینم. روزنامه‏ی «النهار» به طور مرتب، مقالاتی را از مثلا، جرج خضر که از بزرگان دین مسیحیت است، چاپ می‏کند که سرشار از تساهل، تسامح، عقلانیت، مهر و مدارا است. کتابی هم از ایشان منتشر شده که به روشنی نشان می‏دهد که قاریان دین مسیحی روایتی را از مسیحیت ارائه می‏دهند که جذابیت ویژه‏ای دارد.

طبیعی است که وقتی در کنار آن سرخوردگی، از این سو جذابیت ارائه می‏شود، جامعه‏ی رشید ما ممکن است جهت خود را عوض کند و این زنگ خطری است برای کسانی که این نوع روایت از اسلام و قرائت فاشیستی از اسلام را تحریف اسلام می‏دانند. آنان باید فکری برای این موضوع بکنند.

آقای اکبرین، اگر بخواهیم از زاویه‏ی دیگر به مسأله نگاه کنیم، به نظر شما، امروز توان پاسخ‏گویی راهنمایان دینی در اسلام به عقل‏های پرسش‏گر، در چه حد است؟ خیلی‏ها به خاطر عدم دریافت پاسخ‏ مناسب در دین اسلام، از این دین برگشته‏اند.

وقتی راویان و حاملان دین، چه در داخل جامعه‏ی ایران و چه در جامعه‏ی اسلامی در سطح جهان، نتوانند به پرسش‏های متدینان و نسل دنیای جدید پاسخ بدهند، یکی از عوامل سرخوردگی خواهد بود.

ما مشکلی به نام جهالت و تحجر در بین رهبران دین داریم. وقتی رهبران دین دچار این مشکل می‏شوند، وقتی چشم‏شان را از واقعیت‏های موجود در دنیای جدید می‏بندند، طبیعتا پرسش‏ها را هم نمی‏شنوند. وقتی پرسش‏ها را نشنوند، جاهل به پاسخ‏ها هستند.

کسی که پرسش را نمی‏داند، طبعاً پاسخ را هم نمی‏داند. کسی که اساساً، پرسش برایش مطرح نمی‏شود، چشم‏هایش را باز نمی‏کند تا انبوه پرسش‏های جدید ناشی از پیچیدگی‏های دنیای جدید و مسایل دنیای جدید را ببیند، پاسخ را هم نمی‏داند و نسبت به این پاسخ جاهل است.

تحجری که باعث می‏شود چشم‏های‏شان را ببندند و جهالتی که باعث می‏شود، سوالی را نبینند که بخواهند پاسخ بدهند، همگی عامل مهمی در سرخوردگی هستند. چشم‏های بسته، بیش از چشم‏های باز در رأس جریان‏های دینی قراردارند.

به میزانی که ما چشم باز در راهنمایان دین در هر عصری، داشته باشیم، به همان میزان، دین زنده می‏شود. این چیزی نیست جز قرائت قاریان از دین. وقتی چشم‏های قاریان باز باشد، به میزان باز بودن چشم آن‏ها و شناخت دنیای جدید و ویژگی‏های آن، امکان تماشا و مواجهه با آن پدیده‏های جدید را هم دارند.

من معتقدم، امکانش وجود دارد، امکان قرائت رحمانی، عقلانی از مفهوم خدا و دین وجود دارد. اما میزان پرسش‏ها و نقدها، از تعداد چشم‏های باز در راهنمایان دین، بسیار بیشتر است.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

رسیدن از اسلام به مسیحیت مثل از ترس تمساح به سوسمار پناه بردنه. اسلام در حقیقت هم چیزی جز نتیجه منطقی مسیحیت و آیین یهود نیست.

-- بدون نام ، Sep 4, 2009

مذهب افیون توده هاست. بشریت از آن عبور خواهد کرد . رسد آدمی بجایی که بجز خدا نبیند.

-- بدون نام ، Sep 4, 2009

خدا کجا بود، همه خودتونو گذاشتین سر کار. یه ذره شجاعت داشته باشین و به خودتون تکیّه کنین. هیچی‌ از این بدتر نیست که آدم هویت خودشو با اینجور چیزا بسنجه.

-- golpari, bi din va imoon ، Sep 4, 2009

قابل توجه دوستان. مسیحیت دین نیست. مسیح هرگز ادعای پیامبری نکرد، کتاب ننوشت، از مردم پول مفت نگرفت، کسی‌ رو نکشت، کلیسا هم نساخت. وقتی‌ این سیاه بازها توی کلیساهاشون سیاه بازی می‌کنن به دل‌ نگیرین و این جماعت مردم فریب و خود فریب رو به حال خودشون بگذارید.

-- az khoda bi khabar ، Sep 4, 2009


تغییر مذهب = از چاله به چاه افتادن!

-- خدانشناس ، Sep 5, 2009

خدانشناس محترم و از خدا بیخبر و… اگر دوست دارید که از خدا بیخبر بودن و خدانشناسی شما در جامعه مورد قبول باشد، لطفا به مذهب و خداشناسی دیگران احترام بگذارید. سنتی هزاران ساله انسانی را به مسخره گرفتن افتخاری ندارد.

-- خداشناس ، Sep 5, 2009

چقدر حیف که در مورد موضوع به این جالبی با یه آخوند مسیحی صحبت کردید بجای بررسی این پدیده با یک جامعه شناس.
در واقع با اشتیاق ناشی از عنوان خوب این گفتار، شروع به خوندن کردم ولی با یه آخوند روبرو شدم و حالم گرفته شد

-- بهزاد ، Sep 5, 2009

از «چاله به چاه» را تایید می کنم.

-- سعید ، Sep 5, 2009

در پاسخ به مسئله ای که بهزاد مطرح کرده باید بگویم که این آخوند مسلمان خیلی منصفانه و دقیق به تحلیل موضوع پرداخته، صرف اینکه آخوند هست نمی تواند ملاک باشد که گفتار او از اعتبار ساقط است. ایکاش همه آخوند های دینی اینطوری فکر می کردند

-- سیمین ، Sep 5, 2009

به نظره من اسلام دیگر در ایران نفسهای اخرش رو میزند و بعد از نابودی این حکومت اسلامی جنایتکار خواهید دید که مسلمانان در ایران در اقلیت خواهند بود و شاید مجبور هم بشوند به سرزمین اجدادی خود گه همان عربستان است برگردند. 1400 سال تاریکی جنایت وحشت انسان ستزی زن ستزی ووووووو یس استتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

-- kia ، Sep 5, 2009

به نظر من کسی که قصد دارد به زور یا با حرف ثابت کند که خدا وجود ندارد در واقع از قبل ثابت کرده که به وجود خدا اعتقاد داره.

-- مهدی-گلاسگو ، Sep 6, 2009

«چاله به چاه»

-- behash ، Sep 6, 2009

جناب خدا شناس، قربونت، تو رو به همون خدایی که می‌‌پرستی، فکر کن ببین در طول این هزاران سالی‌ که خودت ازش حرف می‌‌زنی‌ کی‌ به کی‌ احترام گذاشته؟ غیر این بود که شما با خدا‌ها همیشه مشغول حکومت و داغون کردن زندگی‌ امثال من بودین؟ من ۲۲ ساله زندگیمو به نامه این خدایی که شما میگین از دست دادم. نه اون دعا‌های عربی‌ منو از دست خدا شناس‌ها نجات داد نه اون شبان کلیسا که تزویر می‌‌کرد. من کجا به شما بی‌ احترامی کردم؟ این در حقیقت شما هستی‌ که به من بی‌ احترامی می‌‌کنی‌. من نظرمو گفتم شما بچب به خدای خودت که ما ازش خیری ندیدیم.

-- golpari ، Sep 6, 2009

خدا شناس گرامی با خبر از خدا: خودت خدا رو به چشم دیدی که به وجود "فیزیکی" او اینهمه اطمینان داری؟


یا مثل پیامبران ابراهیمی (ابراهیم، موسی، محمد و نه مسیح و زرتشت و بودا و خیلی های دیگه!) که دچار بیماری مانیک دپرشن و گرفتاریهای روانی پارانوئیک بودند، تو نیز "توهم" برت داشته و "صدا"ی خدا رو توی مغزت می شنوی بدون اینکه حضور واقعی اش رو توی "قلب و روحت" احساس کنی!؟


تازه، کی اینجا از "خدا" حرف زد؟


کدوم پیامبر درست و حسابی تا وقتی خودش زنده بود و مردم رو به راه "راست" و "حق" دعوت می کرد، دکان "مذهب و معبد و مسجد و کنیسه و کلیسا و ..." رو برای در آرودن پول و سوار شدن روی کول مردم با سوء استفاده از دلهای ساده و مغزهای کم دانش اونها باز کرد؟


کی و کجا ثبت شده که مسیح نفس حق خودش را برای زنده کردن مردگان و شفای معلولین و دستگیری از ستمدیدگان از طریق بنیادهای سازمانی کلیسایی یا کانال تلویزیونی و رسانه های معلوم الحال تجاری به پول فروخته باشد آنهم کسی که "ضد مادیات و پول و عاشق خدا" بود و آخر نیز جان شیرین پر ارزش خود را در همین راه و به فجیع ترین شکل ممکن در اعتراض به آنانی که "ترس از خدا و عشق به پول" داشتند از دست داد!


خداشناس خوب من، لطفاً برو یه کمی در مورد "خدا"ی واقعی و حقیقی و مفهوم عمیق "انسانی" او و تفاوتش با "دین" و فرق هر دوی اونها با "آئین و مذهب و خرافات" تحقیق، مطالعه و فکر کن، اونوقته که معنی حرف ساده ای رو که من زدم می فهمی:


تغییر "مذهب" (نه ایمان درونی به وجود لایزال حضرت حق) = از چاله به چاه افتادن!


یعنی سرمایه از این بانک در آوردن و سپردن آن به بانکی دیگر که فقط آب و رنگ ظاهری آن با قبلی تفاوت دارد!


انسان "حق شناس و حق جوی راستین" که پیوسته درست جلوی پایش را نگاه می کند تا مبادا در هنگام حرکت در چاله یا چاه بیفتد یا مانعی در مسیر او را سکندری دهد!


هیچکدام از پیغمرهایی که در اسلام به اونها "صاحب کتاب" می گویند از خودشون کتابی ننوشتن و مکتوبی به جا نگذاشتن:


1. نوح = اگر هم کتابی داشته که اثری از آن باقی نیست!


2. زرتشت = چوپانی بوده به احتمال بسیار زیاد بدون سواد مکتبی و کلاسیک اما با دلی به وسعت کائنات و ذهنی باز و اندیشمند که سرودهای زیبا و پر محتوایی می خوانده که به دل هوادارانش می نشسته و آنها آن سرودها را از بر می کردند.


این به راستی "پیامبر بزرگ دلها" بین 6000 تا 3000 سال پیش زندگی می کرده. سرودهای بیشتر "نمادین" وی تا زمان ساسانیان که درباریان تصمیم می گیرند یک مذهب قوام یافته و سازمانی شده و "معبدی" از زرتشت درست کنند و به آن وسیله مردم را بچاپند، به رشته تحریر در نیامده!


به این ترتیب، از یک سو ساسانیان خدمتی بزرگ به بشریت می کنند که منقولات سینه به سینه حفظ شده از اشو زرتشت پاک را مکتوب کرده و برای آیندگان بر جای می گزارند اما از سوی دیگر با "مذهب ساختن" از "جهان بینی" زرتشتی، بدترین خیانت را به این "روش نگرش به هستی و انسانها" (و نه "آئین زندگی") می کنند و به واقع افول نظریات و تحریف و تخریب دیدگاههای پیشرو و "درونگرا"ی زرتشی از همان موقع و با ایجاد "آتشکده های رسمی" (مساجد!) که مغان (ملاهای به ظاهر زرتشتی!) در اواخر دوره ساسانی بنا می کنند، آغاز می شود.


3. ابراهیم که می گویند کتابی داشته هیچ اثری از کتابش باقی نیست. او فردی مانیک دیپرسیو، پارانوئید، اسکیزوفرنیک و در عین حال بسیار رمانتیک و "متعصب" بوده که حاضر می شود فرزندش را برای خدا قربانی کند که خدا به وی لطف کرده و گوسفندی برایش می فرستد و قومی را که در جهالت بوده و فرزند برومند خویش بیهوده قربانی می کرده را بالاخره روشن می کند تا بلکه از ضلالت و گمراهی بیرون آیند.


4. موسی تنها دو کتیبه هر کدام حاوی پنج فرمان که خود آنها را ننوشته بوده از کوه پایین می آورد و تورات کتابی است که دیگران نوشته اند و بیشتر جنبه افسانه ای و تاحدودی تاریخی دارد و اصولاً کتابی است التقاطی که حتی بسیاری از علمای مذهبی یهود نیز التقاطی بودن آن را قبول دارند.


5. مسیح اگر هم با سواد بوده (که احتمالاً بوده) هرگز کتابی از خود و به دستخط خویش بر جای نگذاشته و بعضی از حواریون وی سالها پس از رستگار شدن آن حضرت بزرگوار اقدام می کنند به نگارش آنچه از گفتار وی به یاد داشته اند و انجیل "ها"یی فراهم می آید که با یکدیگر سازگاری کاملی نیز ندارند و حتی به ندرت در آن کتاب صحبتی از "خدا" می شود! و "حکومت جابرانه کلیسا" در طول تاریخ آنقدر در آن "انجیل ها" دستکاری "فرموده" که حتی پیروان راستین مسیح نیز بر این فاجعه معترفند!


6. حتی بودا نیز که فردی بوده با سواد و از خانواده های سطح بالای مذهبی جامعه خود، هیچگاه از خود مکتوبی بر جای نگذاشته و همچون بیشتر پیامبران (و امامان و قدیسین) دیگر تنها از "علم کلام" برای روشنگری و راهبری (و نه "رهبری!") مردم بهره جویی می فرموده.


(اصولاً کتاب و مکتوب، اگر در خدمت دانش و فناوری باشد که لازم است و هنگامی که در خدمت "عقیده و ایمان و ایدئولوژی" در می آید آنگاه آدم "بو"های عجیبی را حس می کند که با هر چیزی مرتبط است به غیر از "ایمان" به خدا! برای همین هم این پیامبران بیشتر "حرف" می زده اند تا بنویسند، بخصوص که خیلی هایشان هم توانایی نوشتن را نداشته اند، چرا که: اگر در خانه کس است، یک حرف بس است!)


7. محمد که رسماً بی سواد بوده و هنگامی هم که جبرئیل بر او ظاهر می شود و مهم ترین معجزه اسلام یعنی با سواد شدن فردی عامی (محمد) در غار حراء صورت می گیرد، به هر حال آثاری مکتوب و به دست شخص محمد از وی بر جای نمانده، هم سنی و هم شیعه و هم تمامی منابع دیگر اسلامی این مهم را قبول دارند و قرآن مدتها پس از وفات آن حضرت توسط افرادی دیگر نوشته می شود و با گرفتاریها و تحریفات خاص خود ...


8. بهائیت هم که امروزی-شده ی اسلام و مبتنی بر همان "جهودیت" (Judaism) است و هر ارزشی هم داشته باشد به هر حال "مسبوق" نیست ...


این متعصبین و گمراهان و نادانان و منحرفین و ناکسین و سارقین و مارقین و خائنین و فرصت طلبها و تجار دینی هستند که مفهومی ژرف همچون "خدای هستی" را با "دین، مذهب، آئین نژادی و بومی و قومی" و از همه بد تر با "زر / زور / تزویر" و از همه اینها بدترین، با "خرافات ضد بشری!" مخلوط کرده و اذهان مردمان مهربان و ساده لوح را در اختیار خود می گیرند تا از هر گونه بهره کشی که خواستند از گرده آنها بکنند!


شما به معنای خود واژه پارسی، ساده، خوش صدا و پر مفهوم "خدا" یا همان "خود آفریده" اندکی دقت بفرمایید و اندیشه کنید آنگاه حتی کلمه به واقع پر معنا و ارزشمند عربی "الله" نیز در برابر این واژه اصیل و راستین پارسی و "بی بها" کمرنگ جلوه خواهد کرد!


اگر فرق "خدا" را با "مذهب" نفهمیم، همان بهتر که "خدانشناس" باقی بمانیم و بر آن معترف تا خود را به نادرست "خداشناس" بنامیم!


-- خدانشناس ، Sep 6, 2009

از کامنتی که خدا نشناس نوشته خوشم اومد !
اگرچه در بعضی از جزئیات ممکنه با او اختلاف نظر داشته باشم ولی در مجموع نشان از آگاهی خوب او به آنچه که می گوید دارد.

-- رویا ، Sep 6, 2009

می گویند ایرانیان اسلام را نمی پذیرند چون اسلام را عرب ها، یعنی نژاد سامی آورده است. ببینم، مسیح مگر ایرانی بوده؟ نه، او هم نژاد سامی دارد. ندیدم نه در آمریکا ، نه در اروپا، در سوئد ، در نروژ ، کسی از دین رسمی، مسیحی، برگردد، چون آنرا سامی ها، که مسیح باشد آورده. یا موسی، که او هم از نژاد سامی ست. این چو را فقط بین ایرانی ها انداخته اند، که شما ایرانی هستید و این دین مرکزش جای دیگری بوده. اگر مرکز چیزی امریکا باشد اشکالی ندارد. نباید از نژاد سامی آمده باشد. این عین سامی ستیزی ست. و عقب ماندگی.تیشه به ریشۀ خود زدن.

-- ترانه ، Sep 6, 2009

539 سال پیش ازمیلاد مسیح کورش پارسی با پی ریزی ارتشی نیرومند به بین النهرین یا بابل تاخت وحکومت جبار ان خطه را ویران ساخت.بابل از دو کلمه با به معنای خانه و بل به معنای خدای مورد پرستش بین النهرین ترکیب شده است.در واقع کورش خانه خدای جبار بین النهر ین را بر سرش کوبید.1250 میلادی یعنی 1275 سال بعد هلا کوخان مغول که با تدبیر عجم ها یا ایرا نیان مسلمان شده وخود را سلطان محمد خدابنده نام گذاشت.با یاری وراهبری وزیر با تدبیرش خواجه نصیرالدین طوسی پس از ویران کردن قلعه الموت واسارت اخرین امام فرقه اسماعیلیه یا حشاشین به بغداد تاخت والمعتصم با اللاه اخرین خلیفه عباسی یا امیر المومنین را با زهم با تدبیر خواجه نصیر نمد مال کرده وخفه ساخت .بغداد مرکز امارت امیر مومنان بر امپراتوری گسترده مسلمین را ویران ساخت.بغداد نامی که ایرانیان در پی فرو کشیدن خلفای اموی دردمشق وپی افکندن حاکمان عباسی در منطقه ای نزدیک تر به تیسفون مرکز امارت ساسانیان بود از دو حرف فارسی بغ یعنی خدا وداد تشکیل یافته است.در واقع ایرانیان برای بار دوم با نیروی کوبنده مغول وتدبیر خود با خدای بین النهرین گلاویز شدند وخانه ونماینده او را در هم کوبیدند.بار دیگر در 1979 میلادی یعنی 729 سال بعد ایت...خمینی با نام گذاری ایران به جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم ونه یک کلمه زیاد شاید سرانجام نبرد نهایی میان ایرانیان وخدایان گوناگون بین النهرین را به سرزمین ایران کشاند.شاید تاریخ این بار طنز خود را با شیوه ای عبرت اموز در پیش دارد.

-- reza ، Sep 6, 2009

در پاسخ به استدلالات دوست گرامی خدانشناس به این نکته توجه کنید
اولا قرآن در زمان ابوبکر , اولین زمامدار بعد از محمد , و بر پایه روشی دقیق تدوین شد . هر قسمت از متن که حداقل دارای چهار شاهد معتبر بود توسط گروهی به مدیریت زید بن ثابت کاتب وحی در زمان پیامبر جمع آوری گردید. متن محور در زمان عثمان مبنا قرار گرفت و بر اساس آن برای هر یک از شهرهای بزرگ متنی تهیه گردید و به آن شهرها ارسال شد . همه متن هایی که بر پایه این روش تهیه نشده بود نابود گردید . چنین دقت عملی در تدوین جای هیچ شبهه ای را درباب صحت کلمات متن باقی نمی گذارد.

امیدوارم بقیه سخنان ایشان به بی دقتی این قسمت نباشد.

-- بدون نام ، Sep 6, 2009

کسی در اینکه چه کسانی و چگونه (و برای چه خاطر؟!) قرآن را تدوین کردند شکی ندارد. سخن در اینجا از "محتوا"ی دین و مذاهب مکتوب است نه اینکه چگونه مکتوب شدند.


بعد از مدون شدن قرآن، در دوره هایی، تمام این کتاب را بدون نقطه و صداگزاری (کسره، فتحه، ضمه و غیره) می نوشتند. پس از آن و به خاطر رفع شبهات و ابهامات در خواندن درست و تعبیر دقیق آن، دوباره آن را نقطه و اعراب گزاری کردند.


احتیاجی ندارد دیپلم فیضیه قم یا فوق دکترای مدرسه نجف عراق را داشته باشیم تا بدانیم که زبان عربی به خاطر گرامر نسبتاً پیچیده، خشگ، غیر قابل انعطاف و دگماتیک آن چه مشکلاتی دارد اگر فتحه ای به کسره یا ضمه ای به تنوین تبدیل شود حتی اگر در شکل و مقدار ظاهری کلمات نیز تغییری، چه به عمد یا غیر آن داده نشود. و چگونه با چنان "بازی" ای معانی و مفاهیم کلمات می تواند تغییرات فاحش کند!


حتی امروزه هم در تفسیر دقیق بسیاری از آیات و احادیث و حتی شأن نزول آن آیات به قول معروف "در میان آقایان علما اختلافات نسبتاً زیادی وجود دارد!" که خب، به هر حال در تخصص من یک نفر نیست که وارد آن بخش از مبحث بشوم.


این هم که می گویند مسیح از سامیان است اثبات شده نیست هر چند در دوره های معاصر بعضی از گروههای یهودی سعی دارند با یهودی جلوه دادن مسیح واقعیتهایی را تحریف و دستکاری کنند که جای تعجبی هم ندارد. فرقی هم نمی کند که وی از چه نژادی بوده است چون به هر حال همه یهودیان نیز تعصب نژادی ندارند و هستند حتی یهودیانی ضد یهود! (باور کردنی نیست اما حقیقت دارد همانطور که ایرانی ضد ایرانی هم کم نیست یا هندی ضد هندی و غیره) اما این واقعیت احتمالاً مهم است که بنا بر دست کم یکی از روایات انجیلی، سه بازرگانی که در شب تولد وی از طریق ردیابی ستارگان و سوار بر اشتر به آن طویله معروف می رسند، مجوس (زرتشتی، یا به واقع از مغان مادها) بودند که از "شرق" یعنی از سوی ایران زمین به آنجا رفتند. (و نه یک شبه ولی در طی دویست سال بعدی بساط امپراطوری روم، دشمن دیرینه امپراطوری ساسانی در ایران، بیشتر به خاطر گسترش مسیحیت از هم پاشید ... در ضمن شاید این را هم بدانید که واژه جادو یا magic در زبان های اروپایی از ماگی یا همان ماغی یا مغ یا عربی آن "ماجوس" می آید ...)


هنگامی که "عهد عتیق" (تورات) را می خوانیم و در پی آن وارد "عهد جدید" (انجیل) می شویم، تفاوتهای ظریفی را پس از آنهمه تحریف و بخصوص در دومی می توان دریافت. تفاسیر بسیاری از سوی متخصصان مختلف تاریخ و مذهب و اسطوره شناسی و حتی ستاره شناسی و طالع بینان بر روی انجیل (و همچنین بر روی تورات اما بیشتر بر روی انجیل) انجام گرفته که با وجود تضادهایی که در نظرات این افراد با یکدیگر وجود دارد، یک چیز اما مسلم است: انجیل صد در صد کار دست بشر(ها) است و به جز بخشهایی از آن که کاملاً با فرد حضرت مسیح و روایات مربوط به زندگی او ارتباط دارد، باقی آن تماماً از جهات دیگر و از نظر غیر مذهبی قابل بررسی است.


اما برگردیم به اسلام و قرآن: آنچه که اغلب مسلمانان به آن واقف و معتقد هستند اما به راحتی نادیده گرفته و فراموش می کنند این است که قرآن پس از انجیل و تورات نوشته شده و بیشتر آن مبتنی بر مسایل و احادیث و نکات آن دو کتاب است. اگر این را می گویم به آن دلیل نیست که بخواهم در "اصالت" قرآن شک داشته باشم (چرا که به هر حال هر "اثر"ی در طبیعت یا ساخته دست و ذهن انسان هر چقدر هم که از آثار دیگر نسخه برداری کرده و متاثر یا منشعب شده باشد به هر حال خود اثری است مستقل، منحصر به فرد و بالطبع "اصیل" حتی مذهب شیعه که بیشتر خاص ایرانیان و یک مذهب در اقلیت است و باقی مذاهب اسلامی با آن موافقت چندانی نداشته و حتی در ستیز با آن هستند ...) اما مسلمانان، بخصوص مسلمانان متعصب، "آخرین" بودن قرآن را دلیل "برتر" بودنش نیز می دانند که این بیشتر ناشی از روحیه "برتری طلبی" ما انسانها است و نه بر پایه واقعیت علمی یا عملی یا حتی احساسی.


اسلام مذهب اعراب است و محمد قهرمان آنان و فردی به هر حال قابل احترام چرا که توانست قومی اصیل اما در حال نابودی (چه به توسط دشمنانشان و چه به وسیله خودشان!) را با یکدیگر متحد کرده و حتی بر بخشهای وسیعی از جهان، به هر قیمت که شده (عمدتاً به زور شمشیر!) تا قرنهای متمادی مسلط کند که تا به امروز نیز اثرات این سلطه در بسیاری از نقاط دنیا مشهود است.


اینکه بسیاری از ما ایرانیان چرا تا به این حد نسبت به این مذهب علاقه و احترام داریم و حتی به قول یکی از دوستان کامنت گزار در همین صفحه، از آن برای ایستادگی در برابر مغولان (و حتی پیش از آن در برابر خود اعراب یعنی صاحبان اصلی این دین!) استفاده بهینه کرده ایم، امری است متفاوت و "بحثی شیرین" که نیاز به گفتگوهای بیشتر و در جایی دیگر دارد.

-- خدانشناس ، Sep 7, 2009

دین افیون توده‌هاست. اسلام زهر توده‌هاست.

-- بدون نام ، Sep 9, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)