تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
نگاهی به مجموعه داستان شاخ، نوشته‌ی پیمان هوشمندزاده

به هوای درخت

مهتاب سعیدی

«شاخ» مجموعه داستان به هم پیوسته‌ای از پیمان هوشمندزاده است که اواخر سال پیش توسط نشر چشمه به بازار کتاب عرضه شد. هوشمند‌زاده پیش از این داستان‌های «دو تا نقطه» ( ۱۳۷۹/ نشر آرویج)، «وقت گل نی» (۱۳۸۰/ نشر آرویج)، «حذف به قرینه مستی» (۱۳۸۳) و «هاکردن» (۱۳۸۶/ چشمه) منتشر کرده بود. اما «هاکردن» نخستین اثر داستانی این نویسنده وعکاس است که در جامعه‌ی ادبی ما مورد توجه قرار گرفت.

«شاخ»، بنا بر نوشته‌ی روی جلد یک مجموعه داستان به هم پیوسته، شامل ۱۴ داستان کوتاه است. روایت دو سرباز، در برهوتی بی‌نام و نشان که پس از پایان جنگ هم هنوز در سنگر خود مانده‌اند و نگهبانی که نه! اما روزگار می‌گذرانند. در فضایی چنین خالی، هر شیء‌ای تبدیل به یک پدیده یا شخصیت می‌شود؛ کما اینکه درختی در دو – سه کیلومتری یا مرغی و خروسی، یا نه صدای دختری بی‌سیم‌چی از آن سوی خط که گاهی می‌آید و کلماتی و .... هیچ. باز هم افقی باز و خیالی که با اندک چیزی به بازی گرفته می‌شود.


پیمان هوشمندزاده

فضایی که هوشمند‌زاده در این اثر آفریده است به نوعی در ادبیات داستانی ما یگانه است. هر چند گاه، موقعیت، فضا را اندکی «در انتظار گودویی» می‌کند یا جنس دیالوگ‌های دایره‌واری که راه به هیچ جا نمی‌برد و باز به نقطه‌ی نخست باز می‌گردد؛ «هیچ، هیچ». به یاد بیاورید فصلی را به همین نام- ص ۷۶- که اصلاً کل فصل به دیالوگ می‌گذرد؛

- هان؟ چیزی گفتی؟

- من؟

- آره.

نه. چه طور مگه؟

- چه باحال، منم فکر کردم تو گفتی.

- چی گفتم؟

- نه که گفته باشی، فکر کردم گفتی.

- آهان.

- آره، یه دفعه‌ای فکر کردم گفتی یا این که می‌خوای بگی.

- حالا چی گفتم؟

- به نظرم یه چیز چرتی اومد.

- یادت نیست چی بود؟

- دیدم چرته، گوش نکردم.

....

شاید این دیالوگ شما را به یاد جنس دیالوگ نویسی بکت در «در انتظار گودو» بیندازد. و جالب این که روایت او هم به این ترتیب شروع می‌شود؛ جاده بیرون شهر. یک درخت. غروب. کاراکتر ولادیمیر و استراگون هم به همین ترتیب در وجود این دو تکرار می‌شود؛ با وجود ته‌مایه‌هایی از حماقت و سادگی در شخصیت سیا و مناسباتش با راوی.

اما سیا و رفیقش – راوی- بر تپه‌ای مستقر هستند و درختی در چشم‌انداز تپه مقابل دارند، درختی که به تدریج برای آنها شاخ می‌شود و مشکوک. آن قدر که در خیال آنها همه‌چیز در جوار درخت هست؛ دختر، آب، زندگی.

راوی‌ای که به نظر می‌رسد فاعل است و در نهایت هم اوست که به سوی درخت حرکت می‌کند و سعی در کشف واقعیت ماهیت آن دارد. ماهیتی که در شناخت، چندان رویایی نیست و چرک و سیاهی‌ای در پیرامون خود دارد که تنها در فاصله دیده نمی‌شود.

فارغ از شخصیت‌پردازی‌های خوب و دقیق و چیدمان درست عناصر محدود در روایت که هر یک را به نوعی به بازی می‌گیرد و همین عناصر محدود در کلیت اثر کارایی درخشانی دارند. نه تنها در لحظه و موقعیت که در پیش‌برد داستان هم مؤثر هستند. اما نکته‌ی دیگری که در مورد این کتاب پیش می‌آید، بحث مجموعه داستان است. آیا هر یک از این بخش‌ها به تنهایی هم یک داستان مستقل هستند یا برخی تنها فصل‌هایی هستند که به مثابه پلی برای ارتباط دو فصل که امکان رشد داستان را نیز در خود دارند؟

فصل‌های «ستوان، مرغ ریقو، خروس ریقوتر»، «سرهنگ آش‌خور مرتبی بود» یا «هیچ و هیچ» به نظر من از این قرارند. یعنی به خودی خود داستان کاملی نیستند. بلکه به پیشروی و رشد روایت کمک می‌کنند و بیشتر شبیه فصل‌بندی‌های یک داستان بلند هستند.

اما نکته جالب توجه در این کار برای من وجود شخصیت سیاست. شخصیتی با فضای ذهنی مالیخولیایی که در پس هر چیز توطئه‌ای می‌بیند و جهانی پر از سایه با رگه‌هایی از جنون. شخصیتی که خوراک راوی ادبیات داستانی فارسی است. راوی‌‌ای که به سرعت همه چیز را به هم می‌ریزد و جهان درهم و تاریک و وهم‌آلود می‌سازد.

جهانی که در آن هیچ سؤالی، پاسخ ندارد. اما هوشمندزاده به سادگی از این دام‌چاله می‌گذرد و روایت را به چشم‌انداز سرباز دیگر محدود می‌کند. سربازی که در شک‌ها و مالیخولیای صداهایی که سیا را دیده یا ندیده، چراغ دست می‌گیرد و به سوی تاریکی می‌رود. در نهایت هم اوست که تفنگ و دوربین بر‌می‌دارد و به سوی درخت می‌رود و پرده از راز درخت بر‌می‌دارد.

درختی که مانند درخت کودکی‌های سیا، چشم‌اندازی مشرف به اطراف دارد و در کنار آن هیچ رازی پنهان نمی‌ماند. اما نه آبی‌هست و نه دختری؛ تنها جنازه‌های سربازانی و دیوارهای ریخته یک پاسگاه متروک با مربع سفید و براق کاشی‌های اطراف سنگ توالتش.

هر چند که پاسخ در نهایت این سفر و حرکت هم پوچ است، اما راوی هوشمندزاده به نسبت گذشتگانش یک گام به پیش برداشته است؛ سعی کرده‌است که بشناسد و از گیرو دار چسبناک هول عبور کند. این اتفاق نه برای روایت هوشمندزاده، بلکه در ادبیات داستانی ما هم گامی بلند در عبور از یک اپیدمی روایت‌گری‌ست.

در نهایت حیف است به زبان ساده، سرراست، شاداب و زنده‌ی کار اشاره‌ای نشود که یکی از قوت‌های آن به شمار می‌رود.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)