تاریخ انتشار: ۲۰ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

ترس از وابستگی در یک رابطه‌ی عشقی

امیر رسولی

اگنس، نوشته‌ی پتر اشتم، نویسنده‌ی زوریخی، در ایران به ترجمه‌ی محمود حسینی‌زاد و توسط نشر افق منتشر شد. اگنس، یک داستان عاشقانه است و سرنوشت قهرمان داستان که نویسنده، کتاب را هم به نام او کرده است از همان آغاز مشخص می‌شود: اگنس در پایان این داستان کوتاه و عاشقانه می‌میرد. موضوع این کتاب مرگ یا زندگی اگنس نیست، بلکه بحث بر سر چگونگی مردن اوست. چگونه می‌شود که دو انسان که عاشقانه همدیگر را دوست دارند، نمی‌توانند با هم زندگی کنند؟ چه عاملی باعث می‌شود که آنها نتوانند خوشبخت باشند؟


اگنس، نوشته‌ی پتر اشتم، ترجمه‌ی محمود حسینی‌زاد

راویِ اول شخص داستان (من) یک روزنامه‌نگار سوئیسی و نویسنده‌ی کتاب‌های علمی است. او برای اولین بار اگنس را در کتابخانه‌ی دانشگاه شیکاگو می‌بیند و در همان نگاه اول عاشق او می‌شود. شخصیت اسرارآمیز اگنس توجه او را جلب می‌کند. او دلش می‌خواهد به هر ترتیبی شده به رازهای اگنس پی ببرد. اگنس هم به این روزنامه‌نگار علاقمند می‌شود و بعد از مدت نسبتاً کوتاهی این دو در یک خانه، زیر یک سقف در کنار هم زندگی می‌کنند. از این لحظه به بعد است که آنها در متن زندگی روزانه‌ی انسان در غرب، تلاش می‌کنند همدیگر را بهتر بشناسند و با چم و خم‌های شخصیتی هم بیشتر آشنا بشوند.

اگنس در رشته‌ی فیزیک تحصیل کرده و زنی است که به احساسات خود زیاد مطمئن نیست. او که برای اولین بار دلباخته‌ی مردی شده، به خوشبختی خودش و به عشق چندان مطمئن نیست و تلاش می‌کند با عقل و خرد رابطه‌ی عاشقانه‌اش با راوی داستان را در چارچوب قابل‌قبولی هدایت کند. اگنس بعد از آنکه به توانایی معشوقش در نویسندگی پی می‌برد از او می‌خواهد که داستان عاشقانه رابطه‌شان را بنویسد و آینده‌ی عشق‌شان را پیش‌بینی کند. می‌گوید: « داستانی درباره‌ی من بنویس تا با نظر تو درباره‌ی خودم آشنا بشوم.»‌

در این بین اگنس به‌طور ناخواسته حامله می‌شود، اما جنینش را سقط می‌کند و در اثر این واقعه ضربه‌ی عاطفی سهمگینی به او وارد می‌آید. برای همین او که تا پیش از این به طور جسته و گریخته چیزهایی در دفتر خاطرات روزانه‌اش می‌نوشته، این بار هر روز، و با نظم و قاعده تأملاتش را روی کاغذ می‌آورد. در اثر این وقایع اگنس بیش از پیش منزوی می‌شود، از معشوقش هر روز بیشتر از قبل فاصله می‌گیرد و از او دورتر می‌شود. اما با این وجود پر از حسرت و اشتیاق است. او به راوی داستان می‌گوید: داستان عشق‌مان را جوری بنویس که عشق در این داستان زندگی‌بخش باشد و حتی بر مرگ هم بتواند چیره بشود.

او در واقع از معشوقش انتظار دارد که داستان به عنوان جانشینی برای واقعیت، فرزند سقط شده را زنده کند. می‌گوید: «بنویس. همه اینها را جوری بنویس که ما دوباره بچه‌دار بشویم. من نتوانستم. تو اما کاری بکن.» به این شکل اگنس سعی می‌کند در داستان عاشقانه که در حال نوشته شدن است، پناهی پیدا کند و از واقعیت‌های دردناک زندگی فاصله بگیرد. از طرف دیگر راوی داستان هم به‌خوبی با نیاز اگنس به یک تکیه‌گاه مطمئن و با درماندگی او آشناست. اما به‌تدریج از شناختی که نسبت به معشوقش دارد، برای اعمال قدرت در رابطه‌ی عاشقانهشان سوءاستفاده می‌کند.


پتر اشتم، نویسنده‌ی زوریخی

او که خیال می‌کند، اگنس و شخصیت او آفریده‌ی قلم و تخیل اوست و به‌راستی می‌تواند مسیر رویدادها را با خیال‌پردازی و نوشتن داستانی تغییر دهد، تلاش می‌کند واقعیت‌ها را به‌گونه‌ای تحریف کند که رابطه‌ی عاشقانهاش با اگنس سرانجام خوبی داشته باشد. اما به‌تدریج متوجه می‌شود داستان عاشقانه‌ای که دارد مینویسد با داستان زندگی او با اگنس فاصله می‌گیرد و به راه دیگری می‌افتد. داستانی که او می‌نویسد یک داستان است و زندگی روزانه‌اش با اگنس با همه‌ی پیچیدگی‌های شخصیتی‌اش داستان دیگری است.

برای همین پایان خوشی که اگنس در آرزوی آن است با ساز و کار داستانی که نوشته میشود جور درنمی‌آید و به همین جهت راوی داستان، مخفیانه به شکلی که اگنس متوجه نشود یک پایان دوم هم برای داستانش تدارک می‌بیند. در این پایان دوم که نتیجه‌ی منطقی رویدادهاست، اگنس خودکشی می‌کند. معلوم است که اگنس بعد از مدتی این نسخه‌ی دوم داستان عشقش به راوی را کشف می‌کند و خودش را می‌کشد. زیرا خودکشی تنها راه رهایی از بن‌بست عاطفی است که او در آن گرفتار شده است.

در طول رمان ما با راوی اول شخص چندان آشنا نمی‌شویم. اگنس در همه حال در مرکز توجه قرار دارد. ما همین‌قدر می‌دانیم که راوی احتمالاً چندین سال از اگنس مسن‌تر است. هیچگونه تصویری از چهره یا طرز لباس پوشیدن و عادت‌ها و شخصیت او به دست داده نمی‌شود. برعکس اگنس که در همه حال به عنوان یک زن عاطفی، حساس و شکننده حضور دارد.

داستان در واقع روایتی است از شخصیت اگنس به‌عنوان زنی که در تعقل تکیه‌گاهی پیدا کرده و وقتی که برای نخستین بار عاشق می‌شود، این تکیه‌گاه را از دست می‌دهد و آخر سر می‌میرد. هر دو شخصیت‌ها در شهر بزرگ بالیده‌اند، روابط خانوادگی سستی دارند و در مجموع انزوا را به معاشرت با دیگران ترجیح می‌دهند. هر دو آنها انسان‌هایی تحصیل‌کرده و مستقل هستند و همین استقلال‌خواهی و وحشت آنها از وابستگی به دیگری است که در نهایت فاجعه می‌آفریند.

نویسنده با خونسردی داستانش را روایت می‌کند. او حتی در لحظات دراماتیک داستان، از به‌کار بردن صفت‌های اغراق‌آمیز پرهیز دارد. تصاویری که پتر اشتم ارائه می‌دهد، به تصاویر سیاه و سفید بیشتر شباهت دارند تا به تصاویر رنگی و خیره‌کننده. داستان نطفه‌ی توضیح ندارد و پیچیدگی‌های روحی و شخصیتی در مناسبات شخصیت‌ها و رابطه‌ی عاشقانه‌ی پرتنش اما ساکتی که با هم دارند، آشکار می‌شود. با وجود آنکه «اگنس» یک داستان عاشقانه است، برخلاف داستان‌های عاشقانه‌ی غربی، از وصف بی‌پردهی روابط جنسی در این کتاب اثری نیست.

مثل این است که شخصیت‌ها فاقد تن و نیازهای تن هستند. داستان جسم ندارد، فقط روح دارد و برای همین هم احتمالاً برای ترجمه و انتشار در ایران مناسب و «بی‌دردسر» تشخیص داده شده. داستانی خواندنی که رابطه‌ی بیمارگونه‌ی دو انسان غربی را نشان میدهد و برای خوانندگان جوان ایرانی که در شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند می‌تواند جالب باشد.از پتر اشتم کتاب دیگری با نام «تمام چیزهایی که جایشان خالی است» به ترجمه‌ی صنوبر صراف‌زاده توسط نشر افق منتشر شده است.


شناسنامه‌ی کتاب به فارسی:

پتر اشتم، اگنس، محمود حسینی‌نژاد، چاپ اول، ۲۰۰۰ نسخه، نشر افق، تهران ۱۳۸۸

شناسنامه‌ی کتاب به زبان اصلی:

Peter Stamm: Agnes, Roman, 2000,
btb bei Goldmann, Taschenbuch, ISBN 3-442-72550

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)