تاریخ انتشار: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
اهمیت نیروی جنسی در زندگی زناشویی از دید سعدی

تو را که دست بلرزد، گهر چه دانی سُفت!

جلال خالقی مطلق

به استاد جعفر محجوب:
تنت درست و دلت شاد باد، ایدون باد!
ادب زکشت تو آباد باد، ایدون باد!
همیشه تا که جهان را روش فراموشی‌ست!
زرنج تو به جهان یاد باد، ایدون باد!


پیکره‌ای از سعدی، اثر ابوالحسن‌خان صدیقی

اگرچه سعدی گلستان را به هشت و بوستان را به ده باب تقسیم کرده است، ولی بیشتر حکایات این دو کتاب را می‌توان زیر سه عنوان کلی دسته بندی کرد: یکی حکایاتی که در خویشتن شناسی و تهذیب اخلاق فردی نگارش یافته‌اند.

دوم دسته‌ای که موضوع آنها تدبیر منزل و به‌ویژه تعیین وظیفه اعضای خانواده نسبت به یکدیگر است. و سوم آنهایی که در درباره سیاست مدن، چه شیوه برخورد افراد جامعه با یکدیگر و چه آیین کشورداری و وظیفه دستگاه دولت (فرمانروا و کارگزاران او) نسبت به کشور و مردم، نوشته شده‌اند.

در میان حکایات دسته دوم، چند حکایت نیز هست که موضوع آنها رابطه جنسی زن و مرد است. از دید سعدی یکی از مهمترین رشته‌های پیوند زندگی زناشویی، وظیفه شوهر در رفع نیازهای جنسی زن است:

منجمی به خانه درآمد، مردی بیگانه دید با زن او به هم نشسته،‌ دشنام داد و سقط گفت و درهم افتادند و فتنه آشوب برخاست. صاحبدلی بر آن واقف شد، گفت:
تو بر اوج فلک چه دانی چیست
که ندانی که در سرای تو کیست!1

این حکایت مثل مردی‌ست که آن چنان به کار خود سرگرم است که دیگر وقتی برای زن خود ندارد و در نتیجه زن او آنچه را که از شوهر نمی‌یابد، در مردی دیگر می‌جوید. البته این حکایت را بدین گونه نیز می‌توان تعبیر کرد که آنچه زن از شوهر خود نمی‌یابد، الزاما عمل جنسی نیست، بلکه چشمداشت همنشینی و مهربانی‌ست، چنان که در حکایتی از بوستان آمده است:

شکایت کند نو عروسی جوان
به پیری ز داماد نامهربان
که «مپسند چندین که با این پسر
به تلخی رود روزگارم به سر
کسانی که با ما در این منزلند
نبینم که چون من پریشان دلند
زن و مرد چنان با هم دوستند
که گویی دو مغز و یکی پوستند
ندیدم در این مدت از شوی من
که باری بخندید در روی من»
شنید این سخن پیر فرخنده فال
- سخندان بود مرد دیرینه سال –
یکی پاسخش داد شیرین و خوش
که «خوبروی‌ست بارش بکش
دریغ است روی از کسی تافتن
که دیگر نشاید چنو یافتن
چرا سرکشی زان که گر سرکشد
به حرف وجودت قلم درکشد»
یکم روز بر بنده‌ای دل بسوخت
که می‌گفت و فرماندهش می‌فروخت:
«تو را بنده از من به افتد بسی
مرا چون دیگر نیفتد کسی»2

پنج بیت نخستین این حکایت نخست حدسی را که درباره حکایت مرد منجم زدیم تایید می‌کند، ولی سپس پاسخ پیر به زن جوان روشن می‌کند که این دو حکایت ارتباطی با یکدیگر ندارند.

حکایت بوستان جزو باب سوم این کتاب است با عنوان «در عشق و مستی شور» و موضوع حکایات این باب بیشتر شرح همان عشق‌های افلاطونی است که عاشق بیچاره می‌سوزد و معشوق زیبا که جلوه‌ای از پرتو حق است ناز می‌فروشد.

از این رو این در حکایت عروس نوجوان که از این باب نقل شد، تنها همان «خوبرویی» مرد عذرخواه نامهربانی‌های اوست. درحالی که در حکایت مرد منجم سخنی از زشت رویی شوهر یا خوبرویی مرد بیگانه یا حتی بدخویی و خوشخویی آنها نیست که سبب خیانت زن به شوهر خود شده باشد، بلکه سخن از این است که مرد منجم همه وقتش در آسمان به دنبال زهره و زحل می‌گذرد.


ما را به دم پیر نگه نتوان داشت، کاری از محمد تجویدی

ولی در بوستان در باب هفتم که عنوان آن «در عالم تربیت» است، حکایت دیگری هست که هم به موضوع مورد بحث ما نزدیک‌تر است و هم به جهان سعدی که فرزانه‌ای است در اندیشه نیک‌بختی فرد و خانواده و جامعه و از این رو با هردو پا استوار روی زمین واقعیتها ایستاده است. این حکایت نیز مانند حکایت عروس نوجوان با شکایت از بدخویی، این بار بدخویی زن، آغاز می‌گردد، ولی نتیجه گیری دیگری دارد:

جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت:
«گران باری از دست این خصم جبر
چنان می‌برم کآسیا سنگ زبر»
«به سختی بنه- گفتش -ای خواجه، دل
کس از صبر کردن نگردد خجل
به شب سنگ بالایی ای خانه سوز
چرا سنگ زیرین نباشی به روز؟
چو از گلبنی دیده باشی خوشی
روا باشد ار بار خارش کشی
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آن گه که خارش خوری»3

همان گونه که در حکایت عروس نوجوان به زن توصیه شده بود که با بدخویی مرد خود بسازد، در این حکایت نیز به مرد توصیه می‌شود که با بدخویی زن خود بسازد، ولی برخلاف حکایت پیشین نه به خاطر خوبرویی همسر، بلکه به خاطر لذت جنسی که از او می‌برد.

بنابراین در حکایت مرد منجم نیز آنچه که زن را به خیانت به شوهر خود واداشته است، بدخویی یا زشت رویی شوهر نیست، بلکه این که مرد منجم چنان سرگرم آسمان است که فراموش می‌کند گاه شب‌ها سنگ بالای آسیا باشد. با این حال سعدی صرف خُفت و خیز را نیز که از آن رضایت از عمل جنسی به دست نیاید بی‌اهمیت می‌داند:

پیری حکایت کند که دختری خواسته بودم و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته، شب‌های دراز نخفتمی و بذله‌ها و لطیفه‌ها گفتمی، باشد که موانست پذیرد و وحشت نگیرد.

از جمله شبی همی گفتم: «بخت بلندت یار بود و چشم دولتت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته، پرورده، جهاندیده، آرمیده، گرم و سرد چشیده، نیک و بد آزموده که حقوق صحبت بداند و شرط مودت به جای آورد. مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان.
تا توانم دلت به دست آرم ور بیازاریم، نیازارم

ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت

نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب، خیره رای، سرتیز، سبک پای، که هردم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.

جوانان خرمند و خوب رخسار ولیکن در وفا با کس نپایند
وفاداری مدار از بلبلان چشم که هردم بر گلی دیگر سرایند

خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند،‌ نه به مقتضای جهل و جوانی.

زخود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار

گفت:«چندان بر این نمط بگفتم که گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شده. ناگه نفسی سرد از درون پردرد برآورد و گفت: چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیده‌ام از قابله خویش که گفت:

زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری!

زن کز بر مرد بی‌رضا برخیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری که زجای خویش نتواند خاست
الا به عصا، کیش عصا برخیزد

فی الجمله امکان موافقت نبود به مفارقت انجامید. چون مدت عدت برآمد، عقد نکاحش بستند با جوانی تند، ترشروی، تهیدست، بدخوی، جور و جفا می‌دید و رنج و عنا می‌کشید و شکر نعمت حق همچنان می‌گفت که الحمد‌الله که از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم.

{ با این همه جور و تند خویی بارت بکشم که خوبرویی }

با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
بوی پیاز از دهن خوبروی
به به حقیقت که گل از دست زشت4

در برخی از دست‌نویس‌های گلستان به جای بیتی که مصحح کتاب در میان چنگک نهاده است و یا پس از این بیت، دو بیت زیر آمده است:

روی زیبا و جامه دیبا
عرق و عود و رنگ و بوی و هوس
این همه زینت زنان باشد
مرد را ... و ... زینت بس5

حتی بدون این دو بیت و با وجود بیتی که در چنگک نهاده شده، روشن است که در این حکایت «خوبرویی» فرع قضیه است و آنچه واقعا امتیاز آن جوان «تند ترشروی تهیدست» بر آن پیر «جهاندیده‌ی مهربان شیرین زبان» است، این است که برخلاف آن پیر از نیروی جنسی کافی برخوردار است.


آن را که سر زلف چو زنجیر بود، کاری از محمد تجویدی

البته سعدی برای آنکه اهمیت نیروی جنسی را در زندگی زناشویی نشان بدهد، ناچار است چنان که شیوه‌ی حکایت سازی است، مطلب را کمی حاد و مبالغه آمیز بیان کند، ولی این بدان معنی نیست که سعدی نکات دیگر آداب همزیستی را به کلی بی‌اهمیت گرفته باشد.

برای مثال در همین حکایت به شیوه‌ی غلو می‌گوید که بوی پیاز از دهان خوبروی بهتر از گل از دست زشت روی است. ولی در حکایت دیگری در بوستان، تا مامون بوی ناخوش دهان خود را درمان نمی‌کند، کنیزک تن به همآغوشی با او نمی‌دهد6، و یا نکوهش رفتار خشن در بوس و کنار، در حکایت آن مرد کفشدوز که در شب زفاف لب دختر را چنان وحشیانه گاز می‌گیرد که گویی جوالدوز به جوال می‌زند.7

ولی از دید سعدی در هر حال مساله خُفت و خیز که با توانایی جنسی مرد همراه باشد، یک رشته مهم پیوند زندگی زناشویی است. سعدی در یک حکایت دیگر نیز به این موضوع پرداخته است:

پیرمردی را گفتند «چرا زن نکنی؟» گفت: «با پیرزنانم عیشی نباشد.»
گفتند: «جوانی بخواه، چون مکنت داری،» گفت: «مرا که پیرم با پیرزنان الفت نیست، پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟»

زور باید نه زر که بانو را گزری دوست‌تر که ده من گوشت8

و باز در حکایتی دیگر:

شنیده‌ام که در این روزها کهن پیری
خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت
بخواست دخترکی خوبروی، گوهر نام
چو درج گوهرش از چشم همگنان بنهفت
چنان که رسم عروسی بود، تماشا بود
ولی به حمله اول عصای شیخ بخفت
کمان کشید و نزد بر هدف که که نتوان دوخت
مگر به سوزن فولاد، جامه هنگفت
به دوستان گله آغاز کرد و حجت ساخت، چنان
که خان و مان من این شوخ دیده پاک برفت
میان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست، چنان
که سر به شحنه و قاضی کشید و سعدی گفت:
پس از خلافت و شنعت، گناه دختر نیست
تو را که دست بلرزد، گهر چه دانی سفت9

این که سعدی در این حکایات برای نشان دادن اختلافی که از ضعف نیروی جنسی مرد در زندگی زناشویی برمی‌خیزد، غالبا از پیرمردان مثال می‌زند، از این روست که معتقد بودند که جوان، درخور با طبیعت جوانی، از نیروی جنسی کافی برخوردار است، مگر آن که مانند آن مرد منجم همه وقتش به کار دیگری بگذرد و یا گرفتار بیماری‌های روانی، مثلا شرم بیش از اندازه باشد، که قابل درمان است، مانند حکایت جوان کفشگر در شاهنامه که در شب زفاف نایژه‌اش سست است.

ولی خلاف گمان زن او، این سستی نه از خود رستی که از شرم است. مادر با تجربه جوان که می‌داند «کلنگ از نمد کی کند کان سنگ»، سه جام می به جوان می‌خوراند و از پس آن رخسار جوان گل انداخت و پرده شرم او درید و «نمد سر برآورد و گشت استخوان».

در عین حال سعدی با مثال پیرمرد در این حکایات به یکی از مسائل مهم جامعه، یعنی ازدواج میان مرد پیر و زن جوان انگشت می‌گذارد. یک چنین ازدواجی موضوع اصلی داستان «ویس و رامین» است.


سعدی، اثر ابوالحسن‌خان صدیقی

در ادب فارسی موضوع آثاری چون سندباد نامه، مرزبان نامه، طوطی نامه، و مانند آنها و نیز بخشی از نوشته‌های برخی از بزرگان شریعت و طریقت در این بحث است که اصولا زن موجودی است بد گوهر و بی‌وفا، نیرنگ ساز و خیانت کار که تنها سود وجود او در این است که مرد از او تمتع برگیرد و کار بقای نسل تعطیل نماند.

اکنون وقتی از این زاویه به ویس و رامین می‌نگریم، درمی‌یابیم که این داستان گذشته از زیبایی‌های ادبی آن، نوعی ادبیات اعتراض است. اعتراض یک زن بر رسم ازدواج مرد پیر با زن جوان و تبلیغ برابری زن و مرد حتی در نیاز جنسی.

از این رو شگفت نیست که در گذشته در جامعه‌ی «مردانه» ما این داستان از جمله کتب ضاله به شمار می‌رفت، چون مردان بیم داشتند که زنان با خواندن چنین داستانی از راه اخلاق، یعنی آن اخلاقی که مردان ساخته و به زنان تحمیل کرده بودند، منحرف گردند و یا چنان که عبید زاکانی به شیوه خود گفته است «از خاتونی که قصه ویس و رامین خواند مستوری توقع مدارید.»11


با این حال ما در کنار ویس زیبای افسانه‌ای، ویس زیبای تاریخی نیز داریم که دنباله اعتراض او را گرفته و او مهستی گنجه‌ای است:

ما را به دم پیر نگه نتوان داشت
در حجره دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت12

و یا:

شوی زن نوجوان اگر پیر بود
تا پیر شود همیشه دلگیر بود
آری مثل است این که گویند زنان
در پهلوی زن تیر به از پیر بود!13

از بخت بد از اشعار این زن پیشتاز مانند اشعار دیگر زنان شاعر روزگاران پیش جز اندکی برجای نمانده است و اگر در میان رباعی‌های او نمونه‌هایی چون: «قاضی چو زنش حامله شد....»14

و یا: «من مهستی‌ام ...»15 به دست ما رسیده است، بیشتر به خاطر لذتی است که برخی مردان از خواندن الفاظ رکیک می‌برده‌اند، و نه پیامی که در این اشعار نهفته است که شاید اصلا آن را درنیافته بودند.

مهستی در این اشعار گذشته از اعتراض به رسم ازدواج مرد پیر با زن جوان و درخواست حق ترک خانه و شرکت در اجتماع برای زنان، با مخاطب ساختن شوهر خود پسر خطیب گنجه، به مردان گوشزد می‌کند که وظیفه مرد تنها تهیه نان و گوشت نیست، بلکه نیز برآوردن نیاز جنسی زن خود.

در فرهنگ ما، سعدی جزو مردان نادری است که در این مبارزه به کمک زنان شتافته است و هم سخن با مهستی گفته است: « زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری!»16

بی‌گمان هرچه سعدی در گلستان و بوستان درباره زن گفته است، امروز همه بر پسند ما نیست.17 ولی در مجموع بینش والای او درباره زن و به ویژه شناخت و پذیرفت این نکته که زن تنها برای فرمانبرداری از مرد و تمتع جنسی او آفریده نشده است، بلکه او نیز دارای نیازها و از جمله نیاز جنسی است که باید از سوی مرد برآورده گردد، دلیلی بر دید پیشتاز و رشادت بیان این آموزگار خردمند است.

پخش تاریخ و فرهنگ خاور نزدیک، دانشگاه هامبورگ

برگرفته از: فصلنامه‌ی ایرانشناسی، سال پنجم (١٣٧٢) شماره یکم صفحه ٨٩-٩٥
بازنشر این مقاله با اجازه نویسنده صورت می‌گیرد


یادداشت‌ها:

1- سعدی، گلستان، به تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران 1368، ص 131.

2- سعدی، بوستان، به تصحیح غلامحسین یوسفی، چاپ دوم، تهران 1363، ص 106.

3- بوستان، ص 164.

4- گلستان، ص 150 -151.

5- گلستان، ص 668.

6- بوستان، ص 70-69

7- گلستان، ص 106.

8- گلستان، ص 153، گزر به معنی «زردک» و در اینجا کنایه است.

9- گلستان، ص 153، در بیت آخر خلافت و شنعت به معنی «احمقی و رسوایی» است. سعدی به پیرمرد می‌گوید: بگذریم از این احمقی که نشان دادی و این رسوایی که به راه انداختی، دختر چه گناهی دارد ....

10- شاهنامه، چاپ مسکو، 7/323/314 به جلو.

11- عبید زاکانی، کلیات، به تصحیح پرویز اتابکی، چاپ دوم تهران 1343، ص 207.

12- (f.Meier/Dieschon Mahasti/Wiesbaden 1963/s.178/nr.50/ )عنوان کتاب: مهستی زیبا.

13- «مهستی زیبا» ص 238، شماره 112. این رباعی را به مهری هروی شاعر سده نهم هم نسبت داده‌اند.

14- «مهستی زیبا»، ص 174، شماره 45:

قاضی چو زنش حامله شد زار گریست / گفتا زسر کینه که این واقعه چیست

من پیرم و ... من نمی‌خیزد هیچ / وین قحبه نه مریم است، این بچه زکیست

15- «مهستی زیبا»، ص 270، شماره 155:

من مهستی‌ام، بر همه خوبان شده طاق / مشهور به حسن در خراسان و عراق

ای پور خطیب گنجه ... چو رواق / نان باید و گوشت و ...، ورنه سه طلاق

چاپ دیگر: مهستی گنجوی، به تصحیح طاهری شهاب، چاپ دوم، تهران 1346.

16- شاید سعدی در بیت: زور باید نه زر ...نیز توجه به این بیت مهستی داشته است: ای پور خضیب گنجه ...

17- از آن میان برخی سخنان او در بوستان (ص 164-163) درباره پرورش زنان.

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)