چنین کنند حکایت


نگاهی به تاریخچه نمایش تخت حوضی در ایران
نمایشِ تخت حوضی

حسین نوش‌آذر: «سیاه» که به او «شلی» هم می‌گفتند آدمِ اصلی نمایش بود. او شخصی بود زیرک و حرف‌هایی که به زبان می‌آورد نیش‌دار و گزنده بود و تماشاگر را می‌خنداند. سیاه در نمایش روحوضی نماینده‌ی تماشاگر بود و چیزهایی را که تماشاگر نمی‌خواست یا نمی‌توانست به زبان بیاورد، بیان می‌کرد. سیاه نوعی منتقد اجتماعی بود. به دلیل اختناقی که در جامعه ایران وجود داشت، جلوی انتقاد سیاه را می‌گرفتند. یکی از دلایل انحطاط این هنر مردمی را باید در همین اختناق اجتماعی جست.



هفت چهره هفته
از انتقادهای محمدنوری زاد تا بازگشت آرمسترانگ به دوچرخه‌سواری

فرهاد سامانی: چهره اول این هفته رادیو زمانه محمدنوری‌زاد نویسنده سابق روزنامه کیهان است که با انتقادهایش خشم روحانیون در قم را برانگیخت. دیگر چهره‌های این هفته، آصف علی زرداری رئیس جمهور پاکستان، دارن آرنوفسکی کارگردان، نیکلا سارکوزی رئیس جمهمور فرانسه، کیم یونگ ایل رهبر کره شمالی، لارنس آرمسترانگ دوچرخه‌سوار و داریوش آشوری مترجم و پژوهشگر هستند.



نوابغ بیمار

ناصر غیاثی: وجه مشخصه‌ی اصلی نابغه آفرینندگی و نوآوری و نیز قدرت تخیل بسیار قوی است. چرا که او در عرصه کار خود یا حوزه‌های جدیدی خلق می‌کند و از این طریق یا به حوزه‌های موجود کمال می‌بخشد و یا اساسا حوزه‌ یا حوزه‌های جدیدی می‌آفریند. بنابراین نابغه کسی است که استعداد خلاقیت دارد و برخلاف ِ آدم مستعد تنها در محدوده‌ی آن‌چه موجود است، نمی‌ماند بلکه حوزه‌های جدیدی می‌آفریند و در همین حوزه نیز کارایی‌های بی‌بدیلی از خود بروز می‌دهد.»



خاطرات و خطرات - بخش ۵
انقلاب اسلامی شروع غم‌انگیزی بود

پنجمین بخش از خاطرات حمید صدر: زمانی که خبر سلاخی دسته‌جمعی سران ارتش و حکومت را که آنها را بالای پشت‌بام یک مدرسه‌ی مذهبی که خمینی در آن سکونت داشت، می‌برند و همان‌جا به معنای واقعی کلمه سلاخی می‌کنند، شنیدم، از خود پرسیدم، چرا بازرگان، نخست وزیر دولت موقت انقلابی (که ناسلامتی زمانی یکی از وزرای کابینه دکتر مصدق بوده) اقدامی علیه این اعمال انجام نمی‌دهد و بی‌اراده نظاره‌گر این توحش است؟



خاطرات و خطرات - بخش ۴
«موقعیت را دریاب»

چهارمین بخش از خاطرات حمید صدر: سوال این است که چرا ما نتوانستیم مثل بقیه دانشجویان خارجی بعد از سرنگونی رژیم دیکتاتوری در زادگاه خود بمانیم و دوباره به زندگی در تبعید محکوم شدیم. آنچه که مارا این چنین نابینا می‌ساخت، چه بود؟ وقتی‌که گروهکی به نام جبهه‌ ملی سوم از جبهه ملی در خارج انشعاب کرد، ما مسئله را دست کم گرفتیم. همان‌طور که وقتی نهضت آزادی سال‌ها قبل از این واقعه از جبهه‌ ملی در داخل جدا شده بود، کسی زنگ خطر را نشنید. اشتباهی که عواقب سهمناک آن بعدها معلوم شد، چرا که دقیقا همین دو گروه بودند که نیروهای سکولار جامعه و به‌خصوص جبهه ملی را پس زدند و جاده صاف‌کن جمهوری اسلامی شدند.



خاطرات و خطرات - بخش ۳
فاشیسم ستیزی

سومین بخش از خاطرات حمید صدر: یکی از آنها سعی کرد به من حالی کند که چرا به حرف‌های مفت من می‌خندند. گفت: ببین، چهل سال است که در سرمای زمهریر آلمان روز شماری کرده‌ایم تا ناظر گم و گور شدن فرانکو باشیم و حالا همه امیدمان شده این که خوان کارلوس بیاید و ما را نجات بدهد. آن وقت یک کسی پیدا می‌شود، آن هم از کشوری که در آن از جنبش کارگری هیچ اثری نیست، و فکر می‌کند می‌توان باچند عمل تروریستی، آن هم توسط چند روشنفکر، نه فقط شاه را سرنگون کرد، بلکه به جای آن یک حکومت سوسیالیستی نیز سر کار آورد. یک کمی عجیب است. نه؟



خاطرات و خطرات - بخش ۲
تکثیر چه ‌گواراهای ایرانی

حمید صدر: در عرض چند سال جنبش در ایران، نه فقط صاحب یک، بلکه صاحب چندین و چند چه ‌گوارای ایرانی شد. ‌شهید‌بازی و شهادت‌طلبی در آن دوران رواج زیادی نداشت. با قهرمان بازی افرادی ‌که به نام خلق می‌کشتند و کشته می‌شدند، احساس می‌کردیم که ما نیز ویت کنگ، چریک آمریکای لاتین و یا‌ یک انقلابی در اشل انقلاب جهانی هستیم. ‌فراکسیون مصدقی‌ها بر روی این موضع ماند و خود را به آرامی ولی با قاطعیت از جنبش دموکراتیک مردم ایران جدا کرد. ما در مجموع سرمست از شهادت‌طلبی و ایثار، مشکلات جامعه‌ی مدنی را خوار می‌شمردیم و شکاف و انشقاق بین خود و چپ‌ها‌ی اروپا را مرتب بیشتر می‌کردیم.



خاطرات و خطرات - بخش ۱
گذشته ای که هنوز سپری نشده است

حمید صدر: وقتی که در خیابان‌های پاریس قرار شده بود «فانتزی» را بر اریکه‌ی قدرت بنشانند و از طرف دانشجویان تحولات و دگرگونی‌های رادیکال مطالبه می‌شد، من در سیستان و بلوچستان دوره نظام وظیفه را می‌گذراندم و بی آنکه خبری از آنچه که در برلین و پاریس می‌گذشت، داشته باشم، در خلوت کویر، نخستین رمان خود را می نوشتم: کتابی در باب بیست و چهار ساعت از زندگی یک دیپلمه که نمی‌خواست بجای پدر بازنشسته‌اش کارمند اداره او شود ولی بالاخره تسلیم می‌شود. مفهوم سیاست برای من چیزی بیش از ستونی در صفحات روزنامه نبود.



بکیر همراه با

به‌سان ‌بسیاری دیگر از زنان که همسرانی خشونت‌گرا دارند، تارا محمد نیز هر بار که با مشت و لگد شوهرش مواجه می‌شد، آرزو می‌کرد که دیگر چنین لحظاتی را تجربه نکند و همسرش دوباره به همان مرد آرام سال‌های پیش...