تاریخ انتشار: ۷ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
مستندی که عشق و رابطه را زیر ذره‌بین گذاشته است

هزار و یک شب

مهشید راستی

فاطمه گوشه را سال‌ها پیش با نمایشگاه پر سر و صدای نقاشی‌هایی درباره‌ی پیامبر محمد در یکی از گالری‌های استکهلم شناختم. نقاشی‌های بحث بر انگیزش در مورد زن مسلمان و نگاه مذهب به زن مدت زیادی در جامعه‌ی سوئدی بحث بر انگیز بود. شنیده بودم که توسط اسلامیست‌ها تهدید هم شده که با شرایط اجتماعی سوئد و اروپا چندان غریب نبود.

پس از آن خبرهایی در گوشه و کنار از فاطمه گوشه می‌شنیدم تا اینکه دعوت‌نامه‌ای برای نمایش پیش از اکران فیلم هزار و یک شب دریافت کردم.

هزار و یک شب را می‌توان در یک جمله به دفترچه‌ی خاطرات ویدئویی دو فیلم‌ساز این فیلم، فاطمه گوشه و عیسی وندی توصیف کرد و وقتی تماشاگر با این توضیح مواجه می‌شود این سوال برایش به وجود می‌آید که چرا خواندن یا دیدن خاطرات این دو نفر می‌تواند برای من جذاب باشد. سوالی که برای من هم به وجود آمد و به قصد یافتن جوابی برای این سوال، روی صندلی سینما زیتا در استکهلم و به تماشای فیلم نشستم.

هزار و یک شب مستندی است در مورد یکی از عادی‌ترین، رایج‌ترین، بحث برانگیزترین و بغرنج‌ترین مسائل دنیا، رابطه‌ی عاشقانه.

این فیلم که شش سال از زندگی این دو فیلم ساز را به نمایش می‌گذارد در سال ۲۰۰۲ آغاز شده است.
بعد از دیدن فیلم ده‌ها سوال در فکرم دور می‌زد که اولینش این بود که چطور و بر اساس چه چشم‌اندازی این رابطه از ابتدایش به فیلم کشیده شد و جوابش را در نشستی که بعد از تماشای فیلم به همراه عده‌ای دیگر در یکی از رستوران‌های نزدیک سینما داشتیم با طرح سوال از فیلم‌سازان دریافت کردم. فاطمه گوشه به جای دفتر خاطرات، ویدئوی خاطرات ـ ویدئو دایری ـ تهیه می‌کند و آنچه روی صحنه می‌بینیم قسمت‌هایی از این ویدئو دایری است.


پرتره‌ای از عیسی وندی

فاطمه گوشه، زنی است در حول و حوش چهل سالگی. زنی که وقتش را میان شغلی تمام وقت در بیمارستان و بوم‌های نقاشی و مجسمه‌هایش و دو پسر نوجوانش و نگهداری از خانه و کانون کوچک خانواده‌اش تقسیم می‌کند. کارهایی که برای بسیاری هر کدام به تنهایی مشغله‌ای است که تمام زندگی را در بر می‌گیرد و فرصتی برای هیچ‌چیز دیگری باقی نمی‌گذارد. شاید همین ترکیب چندین کار توام و کشیدن همه‌ی بارهای زندگی به تنهایی است که از او و بسیاری دیگر از مادران تنها که در کنار زندگی خصوصی و شغل خود به مشغله‌های اجتماعی و هنری می‌پردازند ، زنانی قدرتمند می‌سازد. زنانی قدرتمند و تنها.

اما در فاطمه‌ی گوشه نیز مثل بسیاری از زنان و مادران تنهای دیگر ، گوشه‌ی پنهانی وجود دارد. او رل‌هایی را به اجبار و یا اختیار به عهده گرفته ، در شغلش در بیمارستان ، آفرینندگی اش در آتلیه و مادری و مامن امنی برای فرزندان نوجوانش بودن در خانه . اما در کنار این‌ها نقشی نهفته است که با حضور مردی در زندگی گوشه ظاهر می‌شود. زن بودن!

گوشه آغوشی برای دلتنگی‌های خود می‌یابد و به آن پناه می‌آورد. تا بار دیگر به خود فرصت زن بودن دهد. تا نه به عنوان یک زن و یک مادر و یک نقاش، بلکه به عنوان یک زن دیده شود، دوست بدارد و دوست داشته شود. یکی از ساده‌ترین احساس‌های انسانی. ولی برآوردن این احساس به این سادگی‌ها نیست.

آغوشی که گوشه یافته است متعلق به مردی است که تاکنون از آن گریزان بوده است. مردی که او را در ابتدای فیلم دشمن می‌نامد. مردی ایرانی، مردی روشنفکر، و با تمام ادعاهای مدرنیته.

مرد رویاها؟ کدام یک از ما زنان ایرانی هستیم که زخمی از همین مردان روشنفکر به تن نداشته باشیم و عملکردهایی را که در روابط زن و مرد از ایشان با هفتاد من ادعا‌ی روشنفکری و مدرنیته دیده‌ایم با سنتی‌ترین و بی‌سواد و بی‌ادعاترین مردان ایرانی همپا و قابل مقایسه ندانیم؟1

گوشه به همان آغوش پناه می‌برد که همیشه از او گریزان بوده و پنجره‌ای به سوی طوفان در تنهایی آرامش می‌گشاید.

این مرد کسی نیست بجز عیسی وندی. مردی که هنوز از همسرش جدا نشده و با او و فرزندانشان در همان شهر نه چندان بزرگ در جنوب سوئد زندگی می‌کند. ملاقات‌های فاطمه گوشه و عیسی وندی به گذراندن ساعاتی در دفتر کار وندی خلاصه می‌شود. وندی درصدد جدایی است ولی این جدایی به سرعت شکل نمی‌گیرد و تجربه‌ی احساس ناشناخته‌ای به گوشه تحمیل می‌شود. حسادت و در ادامه‌ی این رابطه، در تمام سال‌هایی که رابطه با کژ و مژ شدن پیش می‌رفت، حسادت احساسی است که از رابطه تفکیک‌ناپذیر است.

وندی پس از مدتی از همسرش جدا می‌شود و خانه‌ای دست و پا می‌کند و زندگی ایشان وارد مرحله‌ی جدیدی می‌شود ، شیوه‌ای از رابطه، رابطه‌ی" جدازی"2 را با هم شروع می‌کنند.

اما این پایان ماجرا نیست. اگرتا به اینجای این نوشته را خوانده‌اید و با رسیدن به این پاراگراف در انتظار خواندن "و آن دو تا آخر عمر به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند" هستید، در اشتباهید . چرا که تنها مرحله‌ی جدیدی از رابطه شروع می‌شود . تنش‌های رابطه، عدم وفاداری وندی و اصرارش در داشتن رابطه با زنان دیگر و حتی با همسر سابق خود در کنار رابطه با گوشه، بارها تو را با چشمان پف کرده و گریان گوشه در مقابل دوربین روبرو می‌کند.


گوشه زجر می‌کشد، می‌گرید و از ناتوانی خود در ترک رابطه با سنگ صبورش، دوربین فیلمبرداری دیجیتال، حرف می‌زند.

گوشه از تغییر خود گله دارد. از اینکه از ارزش‌ها و خواسته‌هایش برای فهمیدن وندی و برای کنار آمدن با کارهای او و برای حفظ رابطه / وندی کوتاه آمده است. این رابطه او را به شیوه‌ای که خواست او نیست و برایش آمادگی قبلی ندارد تغییر می‌دهد. گوشه از ازدست دادن هویت خود شکایت دارد. هویتی که بهای سنگینی برای آن پرداخته است. این بحران اما تنها مختص به گوشه نیست. وندی نیز در این بحران سهیم است. رابطه با گوشه، انتظارات او را از رابطه‌ی مشترک تامین نمی‌کند. از طرفی مایل به از دست دادن گوشه نیست، از طرفی رابطه برای او نیز یک رابطه‌ی دلخواه نیست. تلاش هر دوی آنها در حفظ هویت فردی و رابطه‌ی عاشقانه‌شان زندگی هر دو را پرتنش و نا آرام می‌کند.

گوشه در مونولوگ‌هایش به خود لعنت می‌فرستد و دشنام می‌دهد و از خود می‌پرسد: همه‌ی این‌ها را برای چه تحمل می‌کنی؟ برای ...؟ یک مصنوعی‌اش را بخر و خودت را خلاص کن ...

در مونولوگ‌هایش از رابطه‌ی جنسی‌شان حرف می‌زند. می‌گوید که وندی بعد از ۲۰ سال زندگی زناشویی هنوز در سکس توان ارضای یک زن را ندارد و نمی‌داند زن چگونه به ارگاسم می‌رسد.

از وندی اما زیاد نمی‌شنویم. بازیگر اصلی فیلم گوشه و نگاه اوست و وندی به خواست خود در حاشیه قرار گرفته است و این اجازه را به بیننده می‌دهد که او را مورد شدیدترین قضاوت‌ها قرار دهد. این اوست که با وجود داشتن همسر با گوشه رابطه می‌گیرد. این اوست که با وجود جدایی از همسرش و داشتن رابطه با گوشه با همسرش که اکنون لقب "سابق" به عنوان پسوندی دائمی در موردش به کار می‌رود به سفر می‌رود و این اوست که دریچه‌های زندگی‌اش را برای زنان دیگر همواره باز نگاه می‌دارد. در عین حال میل به کنترل، میل به داشتن قدرت اصلی در رابطه با گوشه را نمی‌تواند پنهان کند.

گوشه شب‌های تنهایی‌اش را با بیننده قسمت می‌کند و در مقابل دوربینش در غم می‌رقصد. اما وندی کجاست؟ در بستر زنی دیگر است؟ تنهاست؟

وندی هم از تنهایی‌هایش می‌گوید. برایت تعریف می‌کند که در ۱۹ سالگی ازدواج کرده و نزدیک به ۲۰ سال زیر یک سقف زندگی کرده‌اند . او به زندگی تنها خو نکرده است و این رابطه‌ی جدازی را نوعی از زیستن مشترک به حساب نمی‌آورد. این شکل رابطه خواست گوشه است نه خواست وندی. او از یادآوری این که این انتخاب به او تحمیل شده ابایی ندارد. اما جواب پذیرفتن تحمیل در رابطه بی‌وفایی است؟ و جستجوی رابطه‌ای دیگر؟

گوشه و وندی در دیالوگ‌هایشان سوالاتی را مطرح می‌کنند که به نظر من در نقاط اوج فیلم قرار می‌گیرند!

گوشه در صحنه‌ای وندی را زیر سوال می‌برد، که چرا او را همیشه در رابطه بدهکار می‌کند. او می‌گوید:
تو با اینکه من بچه دارم، کار تمام وقتم را دارم، هنرم را دارم و همه‌ی این‌ها وقتی را می‌طلبند مشکل داری.

تو مایل هستی که من دائما در اختیار تو باشم اما مردان چه؟ چرا یک مرد هنرمند زنش را دارد و حتی معشوقش را هم دارد و کارش را هم می‌کند؟ چرا من باید انتخاب کنم؟ چرا نمی‌توانم هر دو را داشته باشم؟

سوال گوشه همان سوالی است که سال‌هاست در میان زنان مطرح است: چگونه است که در پشت مردان بزرگ زنانی قوی ایستاده‌اند در حالی که زنان قدرتمند باید زندگی را به تنهایی سر کنند؟
وندی در پاسخ به گوشه که او را متهم می‌کند که در این سال‌ها "هر کاری که دلش می‌خواسته کرده" می‌گوید:

باشد، من مرد سنتی و زورگو و پرادعا. من نیاز به کنترل دارم؟ قبول ، ولی تو چه؟ چرا رل قربانی بر خودت پذیرفته‌ای؟ تو که زن مبارز و مدرن و فمینیست هستی، تو چرا این همه سال به پای من ِ سنتی و زورگو مانده‌ای؟

فیلم به دنبال به وجود آوردن دیالوگ است. به دنبال باز کردن گفتاری در میان زنان و مردان برای یافتن راهی به هم. برای یافتن راهی برای تنش‌زدائی از رابطه و دیالوگ‌ها و مونولوگ‌های گوشه و وندی در فیلم، سرنخ‌های مهمی برای شروع به دست می‌دهند.


در صحبت با بسیاری از زنانی که در تماشاگر فیلم بودند شنیدم که می‌گفتند که شرایط گوشه و واکنش‌ها عملکردها یش را در روابط خود باز شناختند . آنها می‌گفتند که در بسیاری از صحنه‌ها فیلم تجربیات مشابه خود آنها را بیان می‌کند و ایرانی بودن طرفین این رابطه رل کوچکی را در این فیلم به عهده گرفته است.

من بسیاری از احساسات و سرگشتگی‌های گوشه را در روابط خودم و صحبت‌هایی که با دوستان مونث‌ام بر سر "رابطه" داریم باز شناختم و می‌دانم این مسئله فقط مربوط به من نبود و نقطه‌ی مشترک بسیاری از زن‌ها است.

از مردهای تماشاگر کمتر می‌دانم. تعدادی از مردانی که این فیلم را دیدند، نظر مثبتی نسبت به فیلم داشتند. تعدادی برآشفته بودند که مسائل خصوصی را مطرح کرده است و این مسائل را "باید " طور دیگری مطرح کرد.

اما نشنیدم که مردی بگوید که خود را در نقش وندی باز شناخته است. شاید به این دلیل باشد که در فیلم علاوه بر اینکه وندی ماسک از چهره کنار زده و مسئولیت خود را به عنوان مردی بی‌وفا و خیانت‌پیشه می‌پذیرد و خود را مورد آماج قضاوت‌ها قرار داده است، دانش جنسی او هم ـ چیزی که تقریبا هیچ مردی را؛ الی الخصوص اگر ایرانی باشد، ندیده‌ام که به آن اعتراف کند ـ در حد صفر ارزیابی می‌شود و توانایی جنسی او هم در ارضاء همبسترش مورد انتقاد قرار می‌گیرد. راستی کدام مرد ایرانی را می‌شناسید که بعد از چنین صحنه‌ای بتواند به همزادپنداری با چنین شخصیتی اعتراف کند؟

بعد از گرفتن چند عکس از فاطمه گوشه و عیسی وندی، رستوران را در حالی که عده‌ی زیادی هنوز باقی بودند و هنوز گرم صحبت بودند ترک کردم. در راه سوال‌هایی در سرم می‌پیچید:

آیا عشق و مالکیت یکی است؟
آیا انسان آزاده باید عشق را بر طاقچه‌ی فراموشی بگذارد؟
آیا عشق سهم زنانی که رابطه‌ی سنتی را نمی‌پذیرند نیست؟
آیا عشق اسارت است؟
آیا عشق و آزادی ایده‌آلی غیر واقعی است؟
آیا می‌شود عاشقانه دوست داشت و آزاد زندگی کرد؟
آیا عشق بدون حس کنترل و جنگ قدرت میسر است؟

آیا تنهایی تنها آلترناتیوی است که جامعه‌ی مدرن به زن مدرن فمینیستی که خواستار رابطه‌ی دگرجنس‌گرایانه است می‌دهد؟

هزار و یک شب فیلمی است ناب، شجاعانه و بی‌پروا. دو انسان، یک زن و یک مرد ایرانی ـ که نمی‌توانی ایرانی بودن ایشان را از جمله‌ی بالا به هبچ طریقی حذف کنی ـ شجاعانه از خصوصی‌ترین عواطف و روابط و احساسات خود صحبت می‌کنند و در بهترین و بدترین شرایط در مقابل دوربین ظاهر می‌شوند و خود را مورد قضاوت قرار می‌دهند و همه زوایای زیبا و زشت خود را با تماشاگر قسمت می‌کنند.


من این فیلم را حقیقتا جسورانه می‌دانم. ما با یک فیلم داستانی سر و کار نداریم. با دو نفر هنرپیشه که رلی را بازی کرده‌اند سر و کار نداریم. ما دو انسان را بر پرده‌ی سینما می‌بینیم که خود را بازی می‌کنند. ما فاطمه گوشه و عیسی وندی را می‌بینیم. آنها را در رختخواب می‌بینیم. آنها را برهنه و یا در لباس خانه می‌بینیم. در حال فحش دادن و بازگو کردن حرف‌های زشت می‌بینیم. آنها را در ضعف و قدرت‌نمایی می‌بینیم. ما تماشاگر پیج و خم‌هایی از خصوصیات و گوشه‌های گوشه و وندی هستیم که انسان‌های دیگر معمولا پنهان می‌کنند و به تماشای عموم نمی‌گذارند.

این دو انسان در مقابل دوربین‌هایشان ماسک‌هایشان را، پوشش‌های معمولی را که در حضور دیگران بر خود می‌کشیم تا خود را پرقدرت، مسلط به اوضاع و خواستنی نشان دهیم کنار گذاشته‌اند و در چهار راه همه سو باد برهنه ایستاده‌اند و تو را به تماشای ضعف و ناتوانی و ناامیدی و سرگشتگی‌های خود خوانده‌اند.

گوشه و وندی سخاوت‌مندانه تماشاگر را به میهمانی "خودی" می‌برند که عمدتا پنهان می‌شود و به نمایش گذاشته نمی‌شود. این زوج با گشاده‌دستی چهره‌ای از خود را به قضاوت می‌گذارند که عمدتا در پستوی خانه نهان است و از رازهایی سخن می‌گویند که جزو رازهای نگوست.

اینها موجب می‌شد که نتوانم از ستایش گوشه و وندی و کار مشترکشان خودداری کنم. در صحبت با فاطمه گوشه، او تاکید می‌کند بر جمله‌ای که در فیلمش هم بازگو کرده بود که در اینجا دلتنگ دنیای خواهرانه و صمیمیت‌های زنانه است. می‌گوید که بر این باور است که عشق از مالکیت و کنترل جدا نیست.

در صحبتم با عیسی وندی به او گفتم: «در این فیلم تمرکز روی نگاه گوشه است. روی نگاه زن، آنالیز زن و این به جای خود در مورد یک فیلم ایرانی خوب است. ولی من قدری هم خسته‌ام، خسته‌ام از اینکه همیشه زن است که مورد تحقیق قرار می‌گیرد. نگاه اوست که بررسی می‌شود و شکافته می‌شود و ... خسته‌ام از همیشه زیر ذره‌بین‌بودن زن. تحقیقات زنان، مسائل زنان، مشکلات زنان، خانه‌های زنان...

می‌خواهم بدانم تو چه مرگت است آخر. می‌خواهم بدانم چرا وقتی می‌گویی که او عشق بزرگ زندگی‌ات است، با همسر سابقت به سفر می‌روی، می‌خواهم بدانم چرا وقتی که نمی‌توانی روز تولدش را فراموش کنی و هر جا باشی برای جشن گرفتن آن خودت را به او می‌رسانی، با زن دیگری به بستر می‌روی. می‌خواهم بدانم چه مکانیسمی در تو کار می‌کند که رابطه را قدر ندانی و ریسک کنی. می‌خواهم از احساست بدانم و بدانم چرا چنین می‌کنی که کردی. چرا به من تماشاگر نمی‌گویی چی تو فکرت است؟

عیسی وندی لحظه‌ای فکر کرد، لبخندی شیطنت‌بار زد و گفت: «این شاید موضوع فیلمی دیگر باشد.»

پانوشت:

1 ـ لازم است توضیح دهم که من به هیچ عنوان اعتقاد ندارم که دوگانگی در حرف و عمل تنها در مردان روشنفکر ایرانی وجود دارد و زنان روشنفکر و فمینیست ایرانی از این دوگانگی بری هستند. متاسفانه رشد در جامعه‌ی مردمدار سنتی و مذهبی‌ای که در تربیت زن و مرد ایرانی و ساخت شخصیت فردی و اجتماعی او نقش داشته است، دوگانگی و فاصله بسیار زیاد از حرف تا عمل را در مردان و زنان، هر دو به وجود آورده است و برای گذشتن از آن شاید عمر یک نسل کافی نباشد.

2 ـ در جامعه‌ی سوئد تنوعی از شیوه‌های زندگی به عنوان آلترناتیوهای زندگی مشترک سنتی یعنی ازدواج مطرح است. یکی از این شیوه‌ها "همزی " است که دو نفر با یکدیگر زیر یک سقف زندگی مشترکی را دارند ولی ازدواج نکرده‌اند. شیوه‌ی دیگری به نام "جدازی " وجود دارد که در آن طرفین یک رابطه هر کدام خانه و زندگی خود مستقلی دارند ولی با یکدیگر رابطه دارند. دوست دختر/پسر همدیگر هستند و نسبت به هم وفادارند و زندگی مشترک و جداگانه‌ای با حفظ استقلال فردی دارند. رابطه‌ی جدازی، آلترناتیو‌ی برای عشق بزرگسال است که طرفین هر کدام از رابطه‌های قبلی خود فرزند دارند و مایل به ریسک ایجاد تنش در روابط بین پارتنر و فرزندان خود نیستند. این شیوه رابطه‌ی مشترک در میان روشنفکران بزرگسال که مایل به حفظ استقلال فردی خود در رابطه‌ی مشترک هستند نسبتا رایج است.

وب‌سایت فاطمه گوشه

Share/Save/Bookmark

نقاشی‌ها از فاطمه گوشه
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

نقد بسیار جالب و خواندنی برای من بود. دستت درد نکنه. قربونت برم

-- Isa Vandi ، Sep 30, 2010

این فیلم ثابت میکنه که وقتی اسم خودت را گذاشتی روشنفکر از برقراری عادی ترین رابطه عاجز میشی

-- بدون نام ، Sep 30, 2010

اگر حمل بر خود ستایی نشود، لطفا مرا با روشنفکرها مقایسه نکنید؛ ممنون

-- سنتی‌ترین و بی‌سواد و بی‌ادعاترین مرد ایرانی ، Sep 30, 2010

مهشید جان دوست داشتم بدانم نظرت در مورد اینکه فاطمه با علم و آگاهی به متاهل بودن مرد وارد رابطه با او شده چیست؟

همه ما در مسئله زن دوم، مرد را نقد می کنیم یا کاستی های همسر اول را. به کل عاملیت را از زن دوم می گیریم.

-- کیمی ، Oct 1, 2010

من احساس میکنم کاملا ان دو را درک مینکم از تجربه خودم پس از ۵ سال زندگی مشترک سرشار از عشق باورم نمیشد که به یک باره همه چیز تمام شود و من کاملا معتقدم یک انسان چه مرد چه زن میتواند در یک زمان عشق به چند جنس مخالف داشته باشد رابطه زن و مرد از هر نوعش باعث نمی شود که دو طرف رابطه ، قلبهایشان به روی دیگران بسته شود این فقط جزو قوانین است که زن و مرد در رابطه با هم به احساسات هم احترام گذاشته و به کس دیگری عشق نورزند در پایان میخواهم بگویم که هیچ گاه فکر نمیکردم روابط مشترک اینقدر سخت باشد!!!!پس اگر هر طرف رابطه به کس دیگری روی اورد به معنای مشکل داشتن طرف مقابل نیست به معنای تمام شدن ان چیز است که نمیدانم چیست ولی مطمِئنم عشق نیست ولی یه چیز مهم تو رابطه هست!!موفق و پیروز باشید

آریا

-- آریا ، Oct 1, 2010

بسیار تحلیل زیبا و درستی ازروابط مردوزن داده اید.....مخصوصا زن قدرتمند که فقط در تنهای به استقلال میرسه. من معتغدم مرد ایرانی ازنظر رابطه بسیارعقب افتاده است.او مثل یک ادمی ایست که به یک اثر هنری نگاه میکند ولی نمیداند چطوری لذت انرا برد. فرشته از بستون

-- @ AMAVAR@ ، Oct 1, 2010

بعله... اثر هنری... صحیح. شما حالا حالا ها باید به استقلال برسی/ ما هم به گشت و گذار در گالری های هنری ادامه میدیم؛ اینروزها بحران جذب مخاطبه، اثر هنری که ریخته... عزت زیاد.

-- شیطان از بستون ، Oct 1, 2010

موضوع ذوج ها اصلا روشنفکری نیست و اساس زندگی ست و مهمترین تصمیم افراد در زندگی می باشد

ولی ، ما از بچگی در یک شرايط «بیمار » بزرگ میشویم با «بدآموزهای » بیشمار و «تابوهای» جانگیر !
با این وجود ، آدم مات و متحیر میشود که چگونه نیما، هدایت ، شاملو و راهیان در این «شوره زار» شکفتند و تا ابد خواهند ماند.
در زمینه های مختلف فرهنگی و آموزش و پرورش مثالهای فراوان داریم از استاد شجریان بگیر تا نارنینی چون گوگوش و بهروز وثوقی .در ورزش هم کم نداریم که فقط شگفت انگیز ست . کسی نمی خواهد بداند چگونه گوگوش ، گوگوش شد خودش هم نمی خواهد حرف بزند. کاش تعریف میکرد .

اما بسیاری از ما ، در این شوره زار، شاهد ناهنجاریهای فراوان و دخالت های بیجا و عادت های زشت بوده ایم ، که بخصوص در تشکیل «خانواده» خود را نشان داده که در حوصله ی این کامنت نیست. چقدر ازدواج های بی اساس صورت گرفته و می گیرد. آماری هست؟

میلیونها ایرانی ها مانند تمام مردم زاد و ولد کرده و می کنند و خواهند کرد . ولی هیچوقت معلوم نیست با چه کیفیتی و نمیشود وارد این قلمرو شد . آیا تمام ازدواج ها موفق بوده ؟ آیا تمام زوج ها به هم «وفادار » بودند؟ چه بخش از جدائیها بر اساس عدم تناسب های سکسی بوده ؟ چه بخش از زوج ها با تمام بحران های سکسی به زندگی ادامه داده بدون اینکه دم بزنند ؟ مخصوصا خانمها

بیشتر این گرفتاریها در مورد زنان تقریبا لاینحل بوده و هیچ مرجعی برای دفاع از حقوق مدنی آنها وجود نداشته و ندارد و حتی نقش اکثر «خانواده» ها هم در فشار به زنان قوز بالا قوز بوده اند. برعکس مردان از مزیت چند زنی و بازار آزاد علنی و پنهان سکس استفاده کرده و اصولا مشکلی نداشتند و ندارند .
مگر از نظر اقتصادی بضاعت چندانی برای تشکیل خانواده و یا تجدید آن محروم باشند.

با این تفاصیل و زمینه اجتماعی ، بسیاری از زن ومردان ایرانی در شرائط خارج از کشور ،مانند گذشته عمل نمی کنند و دیگر از «تابوهای» وطنی به آن شدت و غلظت خبری نیست ولی صورت مسئله زیاد عوض نشده با وجودی که نسل امروز بمراتب از نسل های گذشته بهتر برخورد مینماید.

موضوع ذوج ها اصلا روشنفکری نیست و ما خیلی از مرحله پرت هستیم باید از بچگی فرزندان ما را راحت گذاشت و در سنین معینی آنها را با علوم روز و
به بهداشت و مراقبت و بهره گیری جنسی دعوت کرد مسئله سکس قبل از ازدواج را ملغی نمود و هزاران کار مهم دیگر فرهنگی و مذهبی !!

-- mani farzane ، Oct 2, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)