تاریخ انتشار: ۳۱ فروردین ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
آشتی ملی را از خود شروع کنیم!

بابت‌ این‌که نگاه نکردم؛ به‌موقع نگاه نکردم...

مهشید راستی

مدتی پیش نامه‌ای از طرف گروهی از روشنفکران، هنرمندان، فعالان سیاسی و... تحت نام «ما شرمگینیم» منتشر شد.

در‌این نامه افراد امضاکننده از جامعه‌ی بهاییان ‌ایران برای سکوت و منفعل بودن خود در مقابل ظلمی‌ که در طول‌ این سی سال به‌ ایشان اعمال شد رسما عذرخواهی کردند.

من هم یکی از امضاکنندگان ‌این نامه بودم.

از رسیدن ‌این نامه و دعوت به امضا شاد شدم و از‌ این‌که قبلا به‌ این فکر نیفتاده بودم دچار شرمگینی مضاعف شدم. ‌این نامه مرا به یاد موردی نسبتا مشابه‌ انداخت که مایلم از آن صحبت شود.

چند سال پیش در خارج از کشور، حرکتی شکل گرفت که من نیز سهمی‌در آن داشتم. ‌این حرکت به نام جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک شناخته شد.

جمعی بود از فعالان سیاسی خارج از کشور که به تصور من از ازهم‌گسیختگی‌های اپوزیسیون خارج از کشور به ستوه آمده بودند و مایل به تلاشی بودند برای به وجود آوردن هم‌صدایی و یک‌پارچگی در میان اپوزیسیون خارج از کشور.

من در دوره‌ای نزدیک به دو سال در‌ این حرکت سهیم بودم. یعنی از چندین ماه قبل از نشست سراسری اول و تا روز نشست سراسری دوم.

دوندگی‌های دوساله‌ام به من نشان داد که «خود عبث بود آن‌چه می‌پنداشتیم». در آن جمع هر کسی از بهر چیزی آمده بود و تصوری که من داشتم از‌ این‌که ‌این افراد برای همگامی ‌در جهت منافع مردم ‌ایران گرد آمده‌اند، ساده‌لوحانه بود.

در دومین نشست سراسری که در‌ هانوفر انجام شد، تمام مسئولیت‌هایم را تحویل دوستان دادم و عطای جمع را به لقایش بخشیدم و دل‌شکسته‌تر از پیش و ناامیدتر از هر تلاشی برای دستیابی به اتحاد در اپوزیسیون خارج از کشور راه خانه در پیش گرفتم.


از کلود کهون

این دو سال را البته کاملا از دست رفته نمی‌بینم. تعداد انگشت‌شماری انسان‌های دل‌سوز و مهربان که در‌ این جمع با‌ ایشان آشنا شدم و یا آشنایی‌ام با ‌ایشان عمیق‌تر شد و هم‌چنان در زمره‌ی دوستان خود می‌بینم و می‌دانم دست‌آورد بسیار باارزش من از‌ این تلاش دوساله به‌شمار می‌رود.

در یکی از نشست‌های حضوری شورای هماهنگی ‌این گروه، دوست خوبم خانم منیره کاظمی‌، نامه‌ای را به ‌این جمع پیشنهاد کرد و از جمع درخواست کرد که نامه را به بحث بگذارند و آن را امضا کنند تا بعد در جهت امضای عمومی ‌آن اقدام شود.

این نامه به‌طور خلاصه عذرخواهی سازمان‌ها و تشکل‌ها و افراد سیاسی چپ از زنان‌ ایران بود. عذرخواهی از ندانم‌کاری‌ها، برخوردهای غیراصولی و غیرفعالانه‌ای که در مورد آن‌چه از طرف نظام جمهوری اسلامی‌ در زمینه‌ی سرکوب سیستماتیک زنان در جامعه اعمال شد پیش گرفتند.

عذرخواهی از‌ این‌که‌ این دوستان که خود را نوابغ سیاسی جامعه می‌دانستند ـ و تعدادی از‌ ایشان کماکان می‌دانند ـ در مقابل‌ این سرکوب‌ها سکوت کردند و حتی آن‌را ناچیز و برخورد با آن‌را غیرضروری تشخیص داند؛ تا آن‌جا که روزی خود ‌ایشان هم ـ البته بدون هیچ‌گونه حافظه‌ی تاریخی و بدون‌ این‌که به روی خود بیاورند که مدت‌ها نقش تماشاگران مهر به لب را ‌ایفا کرده‌اند ـ از ظلمی‌که به زنان می‌شد، به فریاد آمدند.

این نامه، عذرخواهی از نیمی‌ از جمعیت ‌ایران بود در مقابل بی‌اهمیت شمردن مسائل‌ ایشان و در مقابل سکوت در مورد سرکوب‌شان.

این نامه در نشست حضوری جنجالی به‌پا کرد و کم‌تر کسی از آقایان ـ و البته خانم‌های سیاسی که هر صحبتی را با «من فمینیست نیستم» آغاز می‌کردند ـ حاضر به امضای آن شد.

منیره کاظمی‌ که پیشنهادکننده‌ی‌ این نامه بود و من و دوست عزیزم خانم میهن جزنی که حامیان ‌این نامه بودیم، در ادامه‌ی تلاش در به غلتک ‌انداختن جریان ‌این نامه، حتی از دوستان خواستیم که اگر مایل‌اند جملاتی را که معتقدند لحن تندی دارند به میل خود تغییر دهند؛ و ‌این مسآله را بارها مطرح کردیم که هر گونه تغییر و تصحیحی را می‌پذیریم.

ولی انتشار چنین نامه‌ای را از سوی جنبشی که می‌خواست چهره‌ی چپ مترقی از خود نشان دهد ضروری می‌دانیم؛ چرا که نقد گذشته از نظر ما یکی از نشانه‌های ترقی و تغییر است.

اما پاسخ همان بود. نه!

و ‌این نامه هرگز به مرحله‌ی جمع آوری امضا نرسید و هرگز منتشر نشد!

امروز در گوشه و کنار‌اینترنت صحبت‌هایی از آشتی ملی، از عذرخواهی از مردم ‌ایران می‌شود و عمدتا تعدادی هستند که به عذرخواهی تشویق می‌شوند.

اما من مایلم ‌این آشتی ملی را همگانی‌تر بفهمم. چرا که همه‌ی ما به هم‌دیگر و به مردمان خوبمان یک عذرخواهی بدهکاریم!

بیاییم و نگاهی به تاریخ بیاندازیم!

آیا آن گروه از انسان‌های آرمان‌خواه که برای برابری مبارزه می‌کردند و در کردستان بر سر یک‌ ایستگاه رادیوی فکسنی به روی هم اسلحه کشیدند از یکدیگر و از مردم ما به دلیل عمل غیرقابل دفاع‌شان عذرخواهی کرده‌اند؟ هرچه باشد ‌این دوستان برای آزادی مبارزه می‌کردند.

آیا آن سازمان سیاسی که دست به مبارزه‌ی مسلحانه بر علیه جمهوری اسلامی ‌و ساختن پایگاه نظامی‌ زد از بابت تشویق اعضا به خودسوزی در خیابان‌های اروپا ـ که متاسفانه موجب تلفات تعدادی شد ـ، یا از بابت دستگیری و زندانی کردن اعضای و فعالین سازمان در پایگاه‌ها که مایل به ترک سازمان و پایگاه نظامی‌ بودند و یا حتی تحویل آن‌ها به ارتش آمریکا در عراق که زندان‌های طولانی مدت بین سه تا پنج سال را برای‌ این افراد موجب شد از‌ ایشان، و از مردم عذر خواهی کرده‌اند؟

یا اصولا به‌این مسئله فکر میکنند که آن‌چه انجام داده‌اند چیزی در حدود همان رژیمی ‌است که با آن مبارزه می‌کنند؟

آیا مسئولان گروه‌های چپ که دختران فعال را به داشتن روسری، و حتی چادر تشویق می‌کردند و می‌گفتند کسی از یک لچک نمرده است از زنان عذرخواهی کرده‌اند؟

لازم به توضیح است که‌ این مسئولان لزوما مرد نبوده‌اند، کسی که‌این مسئله را بارها به من خاطر نشان کرد، یک زن بود. اسمش هرچه می‌خواهد باشد، تدابیر امنیتی، استتار، در مواقعی می‌شود انفعال را به هزار معنی تفسیر کرد.

آن‌چه امروز دیده می‌شود ‌این است که جنبش چپ که خود را طلایه‌دار و پیشرو جنبش‌های اجتماعی‌ ایران می‌دانست بسیار دیر نسبت به مسائل زنان واکنش نشان داد و زمانی هم که چنین کرد، اصلا به روی مبارک خود نیاورد که چهار قدم و نیم از دیگران عقب‌ ایستاده است و هم‌چنان ادعای پیشرو بودن می‌کرد.

آیا سازمان‌ها، گروها، دسته‌ها، فرقه‌ها و جنبش‌های مختلف سیاسی که سال‌هاست به جای اتحاد، موجبات افتراق هرچه بیش‌تر را در اپوزیسیون خارج از کشور به‌وجود آورده‌اند، از مردم عذرخواهی کرده‌اند؟

آیا سازمان‌های چپ که هنوز در سطح رهبری‌شان زنان راه نمی‌یابند یا آنان که راه می‌یابند خودشان «یک پا مرد» هستند و در جلسات مختلف چنان با مسآله‌ی زنان برخورد می‌کنند که آخوندی که سری به صحرای کربلا می‌زند تا اشکی از جمع بگیرد، و با افتخار اعلام می‌کنند که فمینیست نیستند ـ و من مطمئن هستم که نمی‌دانند اصولا ‌این کلمه چه معنی می‌دهد ـ بابت ‌این زن ستیزی و زن گریزی سیستماتیکی که به آن گرفتارند از مردم عذرخواهی کرده‌اند؟

پس بیایید قدمی‌ بزرگ در راه آشتی ملی برداریم، بی‌آییم و همه از هم عذرخواهی کنیم.

آن آقایان ـ و خانم‌هایی ـ که در سازمان‌های چپ تئوریسین و ستون اصلی‌ این سازمان‌ها بودند، از بابت نادیده گرفتن مسائل زنان و سطحی و فرعی دانستن آن‌ها و پشت کردن به حرکت‌های زنان در مقطع آغاز سرکوب‌های سیستماتیک نظام، از همه عذرخواهی کنند.

آن خانمی‌ که در جلسه‌ی سخنرانی سیاسی یا شعرخوانی، یا قصه خوانی، یا هر جلسه‌ی دیگری با لبخندی می‌گوید «من فمینیست نیستم، آخه من عاشق مردها هستم»، از همه‌ی زنان فمینیست به ‌این دلیل که فمینیسم را نشناخته است و نمی‌داند از چه صحبت می‌کنند، عذرخواهی کند.

آن آقایانی که در همان جلسات با نیشی باز تا بناگوش برای آن خانم ابراز احساسات می‌کنند به همان دلایل بالا عذرخواهی کنند.

آن خانمی‌ که خود را مدافع حقوق زنان معرفی می‌کند و از‌ این طریق برای خودش اسم و رسمی‌ ـ و حتی درآمدی ـ کسب کرده و باز ادعا می‌کند که اگر آن خانم فلانی که خصوصیات «بورژوازی»!! دارد فمینیست است پس من نیستم، لطفا بابت نادانی خود عذرخواهی کند.

آن آقایانی که در زندگی خصوصی همسران‌شان را تحقیر می‌کنند، سرکوب می‌کنند و حتی به خشونت فیزیکی متوسل می‌شوند و در جمع از حقوق زنان و حقوق بشر دفاع می‌کنند، از همسران‌شان و دیگر زنان ‌ایران و دنیا و نیز مردانی که همچون او نیستند و زندگی خانوادگی را جنگ هفتاد و دو ملت نمی‌دانند، عذرخواهی کنند.

مردان و زنانی که تصور می‌کنند فمینست‌ها زنانی زشت‌رو هستند و زنان زیبارو نیازی به چنین تفکری، یا ‌این‌که حتی نگران خشونت بر علیه زنان باشند ندارند، و با جملاتی مثل «زنان یا زیبا هستند یا فمینیست»، مجالس را گرم می‌کنند؛

یک عذرخواهی اول از همه به خودشان برای‌ این‌که ‌این‌چنین سطح فکری را در بزرگ‌سالی دارا هستند و تبلیغ می‌کنند بدهکارند.

آن زنانی که تحت نام فمینیست بودن به شریک زندگی‌اش اعمال قدرت می‌کنند و درک‌ ایشان از فمینیسم تنها تغییر جنسیت در اعمال قدرت و جانشین کردن زن‌سالاری به جای مردسالاری است، از شریک زندگیشان و تمام زنان فمینیستی که صادقانه در جهت برابر حقوقی انسان‌ها و نفی سالارمنشی تلاش می‌کنند عذرخواهی کنند.

زنان و مردانی که خود را فمینیست یا هومانست می‌نامند ولی با عمل‌کرد قبیله‌ای تلاش در حذف مخالفان خود می‌کنند، از بقیه‌ی افرادی که اعضای قبیله‌ی ‌ایشان نیستند و هم‌واره با بی‌مهری‌های ‌ایشان روبه‌رو شده‌اند؛

و نیز از مردمی‌که تا کنون به آن‌ها دروغ گفتند و قبیله خود را برتر و به‌تر معرفی کرده‌اند، عذر بخواهند.

سازمان‌ها، دسته‌ها، جنبش‌ها، جبهه‌ها، بابت سوزاندن فرصت‌ها در جهت هم‌گام شدن و برداشتن قدم برای مردم و منافع مردم و جانشین کردن آن با خودمحوری‌ها، خودپسندی‌ها و خودپرستی‌های فردی یا فرقه‌ای از مردم عذرخواهی کنند.

و من هم چند عذرخواهی بدهکارم!

قبل از هر چیز از خودم عذر می‌خواهم.

بابت‌ این‌که با ساده‌لوحی در روابطی باقی ماندم که عمل‌کرد خود را از دست داده بودند و مرگ‌ این روابط ـ چه روابط عاشقانه و چه دوستانه ـ را باور نکردم.

بابت ‌این‌که نشانه‌ها را ندیدم یا جدی نگرفتم و هم‌واره بر ‌این تصور بودم که با دوستی و محبت می‌شود همه‌چیز را به پایانی خوش رساند.

بابت‌ این‌که به‌موقع از سر سفره‌ای که از محبت و دوستی خالی شده بود بلند نشدم.

بابت‌این‌که از تنهایی ترسیدم و ماندن در یک رابطه‌ی غلط و بد را به تنهایی ترجیح دادم.

بابت‌ این‌که نگاه نکردم، به‌موقع نگاه نکردم...

و دیگر از شما عذر می‌خواهم بابت ‌این که هنوز هم آن‌قدر که مایلم و باید و شاید بی‌پروا نمی‌نویسم و هنوز هم تاثیر خود سانسوری رسوب کرده در ذهنم را در نوشته‌هایم تشخیص می‌دهم.

بابت‌ این‌که فحش‌ها و طعنه‌ها و زخم‌زبان‌هایی که از تعدادی می‌شنوم، به هرحال تاثیر خود را در انتخاب کلماتم برای ‌این‌که فحش‌ها و طعنه‌ها و زخم‌زبان‌های کم‌تری بشنوم می‌گذارد و موجب می‌شود که هر کلمه‌ای را قبل از‌ این‌که بر صفحه‌ی مونیتور ظاهر شود بارها سبک و سنگین کنم.

این خودسانسوری را در خیلی از نوشته‌ها می‌بینم، انگار که هر کدام از ما یک مجمع تشخیص مصلحت درونی داریم که به‌سادگی از دستش خلاص نمی‌شویم. اما باید تلاش کنیم.

یکی از نشانه‌ها‌ی تغییر و مردنیته، همین صادق بودن با خود و مخاطبان است.

آشتی ملی را از خود شروع کنیم. از هم‌دیگر و از مردم‌مان برای آن‌چه کردیم و نکردیم عذرخواهی کنیم. آن‌گاه شاید‌این حق را داشته باشیم که بتوانیم همین را از دیگران طلب کنیم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

خانم راستی، درود بر شما و اقعا که دست شما درد نکند چون من تمام حرف های شما را عمیقا می فهمم و حس می کنم و هر آن چه را که می خواستم بگویم شما گفتید. ما همه باید از هم عذر خواهی کنیم. به درستی آزادگی را از خود و با رفتار فردی خویش باید شروع کرد. همه اشتباه می کنند و باید از آن نهراسید و درس گرفت، و از خود شیفتگی که متاسفانه یکی از بیماری های جامعه روشنفکری ایرانی است دست برداشت.

قربانت
فروغ

-- بدون نام ، Apr 20, 2010

قابل تامل و دوست داشتنی
ممنون مهشید عزیز

-- بدون نام ، Apr 20, 2010

معذرت می خوام، معذرت می خوام... اینم شد چاره ی درد ما؟ از مردم معذرت می خوایم، مردم کی از ما معذرت می خوان؟ ما کی هستیم، مردم کی هستن؟ خانم شما مگه کشیش کلیسا هستی که می خوای از همه اعتراف بگیری؟ همین الانش معذرت می خوای فردا می ری یه جای دیگه برای یه چیز دیگه همون رفتار رو می کنی و می کوبی تو سر این و اون و خودت بهتر و بی گناه تر از همه می دونی. یه عده اگر جرمی کردن، شریک جرمی بودن باید خودشون به دادگاههای ذیصلاح معرفی کنن. اون موقع حرفشون عین عملشون می شه، اگر هم سکوت کردن برن ریشه یابی کنن که چرا اینکار رو کردن؟ چراش مهمه؟ این اعمال تا کجا بوده، چه عواقبی داشته، حالا باید چیکار کرد که تکرار نشه، به چه دردی می خوره این تظاهرات؟ شما اینجا داری پز معذرت خواهی می دی تا باز بکوبی تو سر یه عده ای که چشم دیدنشونو نداری. اما مسئله معذرت خواهی اصلن نیس، مسئله اینه که باید مسئولیت را به عهده گرفت و عواقب اونو هم پذیرفت. مسائل باید روشن بشه و عواملی که منجر به این مسائل شده، روشن بشه و ریشه یابی و اگر راه قانونی و بررسی داره در افکار عمومی دنبال بشه.
این بهایی ها چرا نمیان مسئولیت بپذیرن؟ اونا مگه سکوت نکردن؟ این همه آدمو سرکوب کردن، چی گفتن اونا؟
چی باید گفت در جواب این موعظه های از ما بهترون؟

-- بدون نام ، Apr 20, 2010

مسلما صداقت و صراحت لهجه با رعايت شرايط و آداب و هنجارهاي جامعه در يك جامعه‌ي بالغ و رشديافته واجب تر از هواست. اما با كدام سلامت و قابليتهاي استانداردي كه با يك زبان مشترك براي همه قابل فهم و اتفاق نظر و الزام‌آور باشد؟
وقتي پليس و نيروهاي انتظامي نتواند با حضور فيزيكي و فعال خود آرامش و نظم ورود و خروج بدون حادثه‌ي تماشاچيان يك ورزشگاه دهها هزار نفري را كنترل نمايد آيا ميتوان به مديريت هيجان تك تك مردم دل بست؟ شناسايي و كنترل قدرتهاي زورگو در ميان تماشاچيان با پليس است نه خود آنها، چون آنها در يك سيستم بسته و كمپلكس ورزشي، با شخصيت حقوقي ورزشگاه كه مافوق اراده و قدرت و حقوق تك تك آنهاست مواجهند. خب طبيعي است كه سيستم بزرگتر از قبيل شهر و كشور هم بايد چنين كنترلي حاكم باشد تا قدرتهاي وحشي و متعارض را مهار كند و متعاقبا سيستم بسته ي جهاني نيز بايد مشمول همين قانون باشد وگرنه يك هيتلر پيدا ميشود كه با توهمات خويش خود را برتر از ديگر نژادها ميپندارد. تنها به دليل توهم برتري كه گريبانگير هر شخصيت حقيقي و يا حقوقي بشود باز همان آش است و همان كاسه. از جمله توهم برتري خيلي از مردها به دليل برتري قواي جسمي و بالطبع تفاوتهاي ساختاري جسمي و روحي. طبيعي است كه اين خصوصيت وحشي در نظامهاي غيرقابل مهار و فاقد كنترل مافوق از جمله گروهها سازمانهاي غيردولتي هم تسري دارد. چون از كوزه همان برون تراود كه در اوست. اصولا تجمع قدرت و برتري موضعي آن در يك سيستم، ميل به تركتازي و افسارگسيختگي دارد. و براي ايجاد نظم و امنيت حتما بايد توسط قدرتي مافوق‌تر، يا در دراز مدت با اعمال قدرت، فرهنگ مدارا نهادينه و تثبيت شود و يا بصورت ضربتي سركوب گردد. وگرنه به هم ريختن تعادل قدرت خود به خود باعث طغيان و قدرتنمائي كاذب و زورمدارانه ميشود. چه عامل و چه قدرت الزام آوري ميتواند از تلنبار و تجمع بيش از حد سرمايه و قدرت در نظامي عادلانه پيشگيري كند؟
امروزه ما علنا در سطح شهرها، كشورها، قاره‌ها و جهان شاهد آنيم كه: توزيع ناعادلانه‌ي قدرت مصادره‌شده در دستان اختاپوس‌هاي مافياي جهاني و ملي مانع آن مي‌شود كه جوامع حتي مدرن به مرحله‌ي بلوغ اجتماعي برسند و يا در حالت ايده آل باقي بمانند. شايد به همين دليل باشد كه نقش تبليغات مافيايي در تهييج و تحميق مردم بصورت توهين آميزي رل اول بازي را بازي كرده و برپشت توده‌ها در جهت مسير خود موج‌سواري مي‌ كند. مثال بارزش سوء استفاده از سكس و جسم زن براي عرضه‌ي كالا و خدمات در تيزرها و كليپ‌ها و ادبيات بازرگاني در رسانه‌هاي تبليغاتي اروپا و امريكا و في‌الجمله دنياي صنعتي و در حال توسعه گوياي اين مطلب است كه توده‌هاي مردم بسيار حساس و تاثير پذير و قابل هدايتند تا جاييكه ترفند آموزشها و مهارتهاي شومني براي كانديدا‌ها در شوراي شهردارها و رهبران و رؤساي جمهور امري حرفه‌اي قلمداد شده تا جاييكه از كشورهاي متمدن ثروتمند صنعتي گرفته تا حتي كشورهاي در حال توسعه و جهان سوم امروزه براي تهييج و كنترل احساسات تحريك شده ي مردم سراغ هنرپيشه‌ها و شومن ها و حرافها و دروغگوها ميروند.
بنابراين هر چند بر هر شخص فرهيخته و مدعي شعور اجتماعي واجب است كه رعايت صدق و اخلاقيات را از خود آغاز كند اما بسنده كردن و دلخوشي به اين شيوه‌ي حل مسئله به نوعي نگاهي روبنايي به نظر مي‌رسد و كارايي مفيد ندارد.
تشويق پراكنده به عذر خواهي بابت رفتارهاي ناهنجار گذشته كه ناشي از عصبيت از سر هيجانزدگي به قصد تهييج، ترعيب و قلع و قمع مخالفان و مردم است، و همچنين دعوت به صلح و سلامت شايد در جاي خود به نوعي از وظايف انساني و اجتماعي آحاد يك اجتماع باشد كه از اين بابت تلاشهاي صادقانه و اصلاحگرايانه‌ي نويسنده ي محترم اين مقاله ( براي استقلال راي و رهايي از چنبره‌ي سخت گروهها و سازمانهاي قدرت محور) ستودني است، اما راه حل نيست. به نظر من راهكار اساسي بايد زمينه‌ساز يك ساختار و الزام آور و ضمانت آور، در سيستم مديريت اجتماع باشد تا در راه تلطيف و ارتقاء قابليت شهروند مدرن ،بتواند منش و خلق و خوي صاحب منصبان و رهبران سياسي-اجتماعي و تمام مردم را در دراز مدت شكل داده اجازه‌ي جرزني و بدقوارگي نباشد.
يكي از اين راهها بسط و توسعه ي قابليتها و توسعه ي قدرتي بين‌المللي است كه اقداماتش ضمانت‌آور باشد. تاسيس يك شبهه حكومت جهاني حول سازمان ملل كه جز با برقراري يك كنگره‌ي بين المللي ( بعنوان شوراي قانون‌گذاري ملل در سازمان ملل) و نيز برقراري يك قوه ي مجريه نظامي-فرهنگي ( نيروهاي نظامي سازمان ملل و نيز سازمان فرهنگي يونسكو) و نيز سازماني حقوقي و دادگستري ‌شبيه قوه‌ي قضائيه ( كه امثال ديوان لاهه تحت نظر آن باشد) بتواند تمام گروههاي سياسي و اجتماعي را بصورت الزام آور تحت كنترل نسبي درآورد. در اينصورت رهبران ريز و درشت دولتي و اپوزيسيون كشورها ديگر قادر نخواهند بود در اين سمفوني جهاني ساز خارج بنوازند، تا مورد بازخواست و محدوديت فعاليت قرار نگيرند. امروزه اگر در هر بيغوله ي دور از تمدني ديكتاتورها تركتازي ميكنند( از داخل منازل گرفته - از عربها و كردهاي خودمان تا برخي از قبائل افريقايي كه زنان را خارج از قوانين ملي سر ميبرند و يا به زور ختنه و زنده‌ به گور ميكنند و ...) تا حكومتهاي تماميتخواه به خود اجازه ميدهند خارج از ضوابط و قوانين حقوق بشر، مخالفين خود را به عنوان آشوب طلب و ضد امنيت و منافع ملي، اول بكشند و بعد براي خالي نبودن عريضه در پيشگاه دولتها دادگاه بومي تشكيل دهند و بعد از عمليات تحقيق و تفحص خود را بصورت نمايشي تبرئه كنند، نتيجه‌ نبود قدرت الزام آور سازمانهاي بين المللي است، مسلم است در چنين فرهنگي سران اپوزيسيون هم بعنوان يكي از مراكز قدرت( هرچند ضعيف يا قوي) استثناء از ذات ويرانگر قدرت غير قابل مهار وحشي نيستند كه تنها تحت نظارت فني يك قدرت مافوق ميتوانند خود را كنترل و مبادي آداب و اخلاق رفتار نمايند.با احترام: سينا جامي
http://sinajami.blogspot.com

-- سينا جامي ، Apr 20, 2010

ای مهشید جان, کجای کاری.
بهاره رهنما که در وبلاگش داعیه دفاع از حقوق زن داره در یک مصاحیه مطبوعاتی به راحتی می گه من از فمینیسم بدم میاد و از کوجکی با مردا راحت ترم!
اینه روشنفکر ایرانی.
جالبه که اصلاح طلبا می میرن براش

-- شهرزاد ، Apr 21, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)